آخرین به روز رسانی شنبه, آوریل 20, 2024
23 ژوئن 2014 admin آزادی اندیشه و بیان, گفتگوها ۱
جمشید برزگر روزنامه نگار و تحلیلگر مسائل ایران در بی بی سی است؛ از کسانی که رویکرد و تحلیلی مبنایی و منطقی دارد و به مسئله ی روزنامه نگاری و خبری به چشمی کاملاً حرفه ای نگاه می کند. با او در باب روزنامه نگاریِ ایرانی به گفتگو نشسته ایم و در مورد وضعیت رسانه های فارسی زبان در داخل و خارج از کشور، نظرات او را جویا شدیم و در آخر، در رابطه با الگوی آقای برزگر در حوزه ی کار مطبوعات و قلم صحبت کردیم؛ سوالی که خودش آن را سخت ترین سوال این مصاحبه می داند. با ما و آقای جمشید برزگر در این مصاحبه همراه شوید…
جناب جمشید برزگر، با سپاس از وقتی که در اختیار خط صلح قرار دادید. در ابتدا، اجازه بدهید قدری درباره ی خودتان و سوابقتان صحبت کنیم و این که اصلاً چه شد که به بی بی سی رسیدید؟
من کار روزنامه نگاری را از اواخر دهه ی شصت-اوایل دهه ی هفتاد شروع کردم. یعنی همزمان با ورودم به دانشگاه. من در دانشگاه تهران و در دانشسرای علوم سیاسی، علوم سیاسی خواندم و فوق لیسانس علوم سیاسی هستم. در زمان دانشجویی در کنار کار اصلی دیگرم که ادبیات است، کار روزنامه نگاری انجام می دادم و در روزنامه ها و عمدتاً در سرویس های سیاسی کار می کردم. در نشریات مستقل در بخش ادب و هنر هم کار می کردم، اما کار حرفه ای روزنامه نگاری را به معنای اخص کلمه، در روزنامه ی ایران شروع کردم، در مجله ی ایران جوان بودم، در روزنامه ی انتخاب بودم و آخرین کاری که کردم راه اندازی روزنامه ی همبستگی بود. بعد هم که عملاً امکان فعالیت نداشتم و از ایران خارج شدم. سال ۲۰۰۱، زمانی که چند ماهی بیش تر نبود که برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به وین آمدم، از بی بی سی با من به عنوان تحلیل گر تماس گرفتند و خیلی زود این همکاری به یک همکاری دائمی تبدیل شد. بعد از وین به لندن رفتم. یک سال در آن جا به عنوان تحلیل گر هم چنان کار می کردم. بعد به پراگ و رادیو فردا رفتم و وبسایت جدید آن را راه انداختم و سردبیر آن بودم. بعد از دو سال همزمان با راه اندازی تلویزیون، دوباره به بی بی سی پیوستم و سه سال و اندی رئیس بخش رادیو و وبسایت بی بی سی بودم. مدتی هم هست که کار اداری خود را کم تر کرده ام و در حال ساختن چند فیلم مستند هستم و البته به عنوان تحلیل گر ارشد مسائل ایران در بی بی سی در خدمت شما هستم…
جناب برزگر؛ حدود یک سال است که از روی کار آمدن دولت آقای روحانی با شعارها و مباحثی که مطرح کردند، می گذرد. اگر بخواهید وضعیت امروز مطبوعات ایران را تحلیل بکنید، آن را چگونه می بینید؟ این وضعیت در قیاس با سال گذشته و یا سال های قبل چگونه است؟
فکر نمی کنم اتفاق خیلی مهمی افتاده باشد و تفاوت محسوسی به وجود آمده باشد. یعنی محدودیت ها بر سر جای خود هست. در همین دوران ما دیدیم روزنامه ها تعطیل شدند. روزنامه هایی که به هر حال حتی به دولت نزدیک بودند؛ مانند اتفاقاتی که در دوره ی دوم خرداد افتاد. در دوره ی آقای احمدی نژاد حداقل این اتفاق به این شکل نمی افتاد که روزنامه ی نزدیک به دولت توقیف بشود. حتی یک جاهایی می توان گفت که این محدودیت ها از اواخر دوران آقای احمدی نژاد هم بیش تر است، علتش هم این است که در آن زمان ما شاهد این روال سنتی که در دوره ی آخر روسای جمهوری فضای انتقاد از آن ها باز می شود، بودیم و دیدیم که در اواخر دوره ی آقای احمدی نژاد، روزنامه ها با صراحت بیش تر و آزادی عمل بیش تری می توانستند انتقاد کنند.
به طور کلی روزنامه هایی که در تقسیم بندی ها، جزو روزنامه های نزدیک به اصلاح طلب درون حاکمیت قلمداد می شوند، با محدودیت مواجه بودند و الان هم هستند. مثلاً توقیف روزنامه ی آسمان در همان شماره های آغازین خودش از این موارد بود. در روزنامه های منتقد دولت هم مشکلاتی وجود دارد؛ مانند صحبت هایی که از وزیر اطلاعات نقل شد و مسئولین روزنامه های منتقد از جمله شریعمتداری را احضار کردند. این مسائل نشان می دهد که مکانیزم هایی کنترل کننده از بالا اعمال می شود؛ چه رسانه های موافق دولت و چه مخالف دولت و تا زمانی که این مکانیزم وجود دارد و کنترل آن دست نهادهای بیرون از خود رسانه ها هست، این وضعیت، وضعیت شکننده خواهد بود. حتی اگر در کوتاه مدت یا در یک دوره ی خاصی باشد، خروجی آن تاثیر منفی برجای خواهد گذاشت.
این مسائل حتی تماماً جدا از همسویی های سیاسی و آن گرایش هایی ست که باعث می شود روند کار روزنامه نگاری به طور جدی تحت تاثیر قرار بگیرد…
مهم ترین مشکلی که فکر می کنم ما با آن در رسانه های ایران امروز مواجه هستیم، مسئله ی سانسور خبر است. این نکته ی فوق العاده کلیدی و مهمی هست. یعنی آن چه که در رسانه های امروز غایب است، خبر است. جریان اطلاع رسانی کاملاً کنترل شده است و کاملاً از صافی های خاصی عبور می کند. آن چه که شاید کمی بازتر است، بحث تحلیل و تفسیر و یا انتشار یادداشت ها و دیدگاه ها و نظرهاست که اهمیت اش ثانویه است چرا که در درجه ی اول، مهم این است که اطلاع رسانی درست در مورد رویدادها و اخبار صورت بگیرد. باید در اطلاع رسانی شفافیت و آزادی وجود داشته باشد؛ اطلاع رسانی در مورد خودِ واقعه و رویداد تا خودِ مردم یا مخاطبان مطلع بشوند که چه اتفاقی دارد می افتد. در موارد متعدد هم می شود مثال زد؛ از بحث هایی که در درون خود حاکمیت وجود دارد تا آن چه که در درون جامعه می گذرد.
از محدودیت ها و برخوردها گفتید و عنصر اساسی را سانسور خبر بر شمردید. می خواهم بدانم آیا این موارد ناشی از یک سیستم منظم است یا محصول فضا و برخوردی سلیقه ای است؟ آیا بر مبنای قوانین فعلی ایران، می توان امیدی به وضعیتی بهتر برای آینده داشت؟
من نمی خواهم پیشاپیش در مورد آینده صحبت و یا قضاوتی داشته باشم اما تلقی من این است، با توجه به آن چه که در بیش از سه دهه ی گذشته، یعنی از سال ۵۹ آرام آرام خود را آشکار کرده و تا به امروز رسیده است، اصل بر برخورد و کنترل است؛ حال در مواردی سلیقه ای هم اعمال شده ولی اصل بر برخورد بوده، خط مشی و خط قرمزها همواره وجود داشته(گاهی این خط قرمزها جابه جا شدند، یک سانت جلوتر رفتند یا عقب تر، ولی همواره وجود داشتند) در تمامی این دوره ها، فارغ از این که چه کسی بر سر کار بوده یا چه کسی بر سر کار نبوده، برخورد وجود داشته و این برخورد را زمانی دولت انجام می داده و زمانی دیگر قوه ی قضاییه و یا زمانی هم منتسب به نهادهای موازی اطلاعاتی و امنیتی بوده است. از زاویه ی کار رسانه ها اگر بخواهیم نگاه کنیم، در نهایت فرقی نمی کند که چه فرد یا نهادی این کار را انجام داده. شما از روزنامه ی آیندگان بگیرید تا همین روزنامه ی آسمان، آن هایی که هزینه دادند و در واقع قربانی شدند، رسانه ها بودند. روزنامه ها بودند که توقیف شدند و روزنامه نگارها بودند که در نهایت بازداشت شدند.
با این تفاسیر، فکر می کنید مشکل اصلی مطبوعات در ایران قبل و پس از انقلاب چیست؟ سوال من درباره ی عنصری اساسی است که مسئله ی مطبوعات در ایران است…
ببینید من فکر می کنم که واقعاً مسئله فراتر از مطبوعات است. یعنی محدود کردن چنین بحثی به مطبوعات، ما را به یک جواب قانع کننده نمی رساند. منظورم این است که شما زمانی می توانید از آزادی بیان، از آزادی اطلاع رسانی و از آزادی رسانه ها صحبت بکنید که اصولاً بسیاری از مباحث دیگر هم پذیرفته شده باشد. مثلاً زمانی که آزادی احزاب وجود نداشته باشد، به طریق اولی آزادی مطبوعات و آزادی رسانه ها هم وجود نخواهد داشت. به هر حال، ما باید بپذیریم این چیزهایی که داریم از مورد آن صحبت می کنیم، یک الگویی دارد و آن الگویی ست که در جهان غرب شکل گرفته است.
شما در واقع وقتی می بینید که در عرصه ی قدرت رقابت وجود ندارد، پس نمی توانید انتظار داشته باشید که رسانه ها از این امکان برخوردار باشند. وقتی که احزاب امکان آزادی فعالانه نداشته باشند، شما نمی توانید انتظار داشته باشید که یک عده ای روزنامه نگار بیایند و خودشان این خلاء را پر بکنند. روزنامه ها در نهایت، بازتاب دهنده ی این دیدگاه و جریان خواهند بود. ضمن این که به خودی خود، اشکالی ندارد که روزنامه ها مثل هر جای دیگر دنیا، فعالیت سیاسی و یا جهت گیری سیاسی داشته باشند. ولی اگر این بستر]تکثر آرا[ فراهم شود، می شود از روزنامه نگاران و از رسانه ها توقع داشت که به ویژه در حوزه ی خبر و اطلاع رسانی، اصولی را رعایت بکنند؛ این که دقیق، بی طرف و منصف باشند. البته آزادی عمل این را دارند که دیدگاه های خودشان را منتشر بکنند و با در نظر گرفتن این که این روزنامه یا این رسانه به این یا آن جریان سیاسی نزدیک تر است و خب در انتشار دیدگاه های سیاسی طرفدار آن است، مخاطب هم آگاه بشود ولی در انتشار خبر، خیر. یعنی در نقل واقعیت ما نباید دخل و تصرف بکنیم. منتها این هم یک بحث ثانویه است…
تا زمانی که آن چهار چوب ها فراهم نشده باشد، تا زمانی که قوه ی قضاییه ی مستقل وجود نداشته باشد، تا زمانی که انتخابات در معنای رایج خودش برقرار نباشد، تا زمانی که احزاب فعالیت آزاد نداشته باشند، تا زمانی که جامعه ی مدنی تقویت نشده باشد و تا زمانی که نهادهای غیردولتی و ان جی او ها امکان فعالیت نداشته باشند، انتظار وجود مطبوعات آزاد، انتظاری ست فوق العاده گزاف و اساساً ناشدنی. این انتظار که روزنامه نگاران بتوانند این بار را به مقصد برسانند، از دوم خرداد به این سو بر روی دوش روزنامه نگاران گذاشته شد.
آقای برزگر به نکته ی بسیار خوبی اشاره کردید. اما پس از خرداد ۷۶ و حتی قبل تر از آن، ما با پدیده ای به اسم روزنامه نگار با موضع سیاسی مواجهیم. آیا اصولاً روزنامه نگاران و اصحاب خبر هوادار یک جریان سیاسی یا مدافع و یا مخالف، امری قابل فهم و تعریف است؟
هیچ اشکالی ندارد که یک روزنامه نگار دارای دیدگاه سیاسی باشد. ما نباید دچار افراط و تفریط بشویم. ما از این سو فکر می کنیم که روزنامه نگار باید یک فعال سیاسی باشد که به قول شما از دوم خرداد در سطح وسیعی دیده شد یا از سوی دیگر برخی معتقدند که روزنامه نگار اصلاً نباید سیاسی باشد و دیدگاه سیاسی داشته باشد. خب این هم غیر واقع بینانه است. یک روزنامه نگار مثل هر شهروند دیگری دیدگاه سیاسی خودش را دارد. بحث در این است که ما دیدگاه های فردی خودمان را چقدر می توانیم در کارهایمان دخالت بدهیم و تا چه اندازه می توانیم دیدگاه های خودمان را جایگزین واقعیت ها بکنیم و آن را به عنوان واقعیت در اختیار مخاطب قرار بدهیم. شما در غرب هم ببینید ما دو گونه رسانه داریم. یک رسانه ای است مثل بی بی سی که ضرورتاً هم نیاز نیست همه ی رسانه ها مانند آن باشند؛ بی بی سی به دلایل مشخص منجمله این که منبع مالی اش چگونه تامین می شود و بحث های مفصلی که نمی خواهم واردش بشوم، اصولی دارد مثل بی طرفی و این که دیدگاه های شخصی افراد حتی در تحلیل ها و تفسیرها، به هیچ عنوان دخالت داده نشود. ولی از طرفی در آمریکا یا اصلاً در همین انگلیس رسانه های دیگری هستند که به گونه ای دیگر عمل می کنند. در انگلیس که خدمتتان گفتم، روزنامه ی گاردین را داریم که کاملاً به حزب کارگر نزدیک است. یا در انتخابات سراسری قبلی-انتخابات پارلمانی-، روزنامه ی گاردین که به طور سنتی همیشه از حزب کارگر دفاع می کرد، از حزب لیبرال دموکرات اعلام حمایت کرد. یعنی یک موضع کاملاً صریح و مشخص دارند. مورد دیگر روزنامه ی تایمز است که به حزب محافظه کار نزدیک است و این را همه می دانند و در تحلیل هایی که می کنند هم، مشخص است. ولی نه روزنامه ی تایمز و نه گاردین، در یک اتفاقی مانند بحث شورش هایی که در لندن رخ داد، واقعیت را دگرگونه نمی کنند تا به سود خود از آن بهره برداری بکنند. در نقل اخبار هر دو سعی می کنند یکسان عمل کنند. یعنی این پذیرفته نیست که مثلاً یکی به خاطر گرایش سیاسی خودش در بازتاب واقعیت و در انتقال خبر دخل و تصرف بکند هرچند که می توانند در مورد ریشه ها یا پیامدهایش با هم اختلاف نظر داشته باشند که این بحث سلیقه در قالب ابراز دیدگاه، تحلیل و نظر است…
متاسفانه این مرزها در روزنامه نگاری ایرانی کاملاً مخدوش است. یعنی ما نه تنها در بحث های تحلیلی مان، بلکه در انتشار خبر هم گزینشی عمل می کنیم و علاوه بر آن سانسور حکومتی که وجود دارد خود ما هم- یعنی مای روزنامه نگار-، به شکلی با همان سانسور در انتشار و یا عدم انتشار اخبار همراهی کرده ایم.
بنابراین دو بحث است. روزنامه نگار طبعاً و قاعدتاً دارای دیدگاه های سیاسی ست و بسته به دیدگاه آن رسانه ای که در آن کار می کند میزان دخالت دادن این دیدگاه ها تغییر می کند. مثلاً یک رسانه ی ملی مثل صدا و سیمای جمهوری اسلامی که از بودجه ی دولتی که مجلس تعیین می کند و در واقع آن چیزی که در ایران به آن بیت المال می گویند، تغذیه می شود، موظف است که به همین دلیل بی طرفی خودش را در منازعات جناحی، سیاسی و یا حتی اقتصادی رعایت بکند. خب می بینید که در صدا و سیما چنین اتفاقی نمی افتد به دلیل این که منصوبان سیاسی رهبر از گرایشات خاصی هستند و آن گرایش را دنبال می کنند. اما در سایر رسانه ها این انتظار درستی نیست. مثلاً نشریه ای را که متعلق به یک جناح محافظه کار یا جناح راست است، فرض کنید؛ دلیلی ندارد که آن نشریه مروج دیدگاه های اصلاح طلبانه باشد. آن نشریه و یا آن روزنامه نگار باید بیاد و از دیدگاه های خودش دفاع کند. همان طور که روزنامه نگار اصلاح طلب هم می آید و از دیدگاه های خودش دفاع می کند. و یا سعی می کند، آن ها را ترویج بکند. اگر این امکان وجود می داشت که مثلاً روشنفکران و یا روزنامه نگاران سکولار هم بتوانند دیدگاه های خودشان را بیان کنند، دیگر مشکلی نبود. البته این موارد همان طور که گفتم مربوط به بحث تحلیل و دیدگاه است. در انتشار خبر طبیعتاً این ها همه باید از یک اصول ثابت و مشخصی پیروی بکنند…
جناب برزگر، شما بر عنصر خبر تاکید بسیاری دارید. اما در ایران این مسئله اتفاق افتاده که روزنامه ها به سمت بحث های فکری و نظری روی آورده اند و صفحات اندیشه ی فوق العاده و پر باری دارند. آیا شما فکر می کنید که اصولاً وظیفه ی یک روزنامه و رسانه خبری رفتن به سوی بحث های نظری است؟
دقیقاً این مسئله به خاطر همان خلاء است و ناگزیر اتفاق افتاده است. به هر حال با استناد به روزنامه های جهان، یک سری الگو وجود دارد و این کمی دور از ذهن است که مثلاً در جامعه ای مثل ایران، بحث های فلسفی یا به قول شما نظری، پرطرفدارتر و یا پرخواننده تر از کشوری مثل فرانسه با آن سنت فکری یا آلمان یا مثلاً بریتانیا باشد. در واقع اصلاً قابل مقایسه نیست! جای بسیاری از آن بحث ها اساساً در روزنامه نیست. چنین بحث هایی هم تولیدش زمان می برد و هم خواندنش و به همین خاطر معمولاً به ماهنامه ها یا به نشریات تخصصی محول می شود. در مقابل مثلاً، صفحه ی حوادث معمولاً جزو پرخواننده ترین صفحات هست و اصل کار در صفحه ی حوادث، خبر است. شما در این صفحه وقتی قتلی اتفاق افتاده یا سرقتی انجام گرفته، بازتاب می دهید. یا در صفحه ی ورزش به همین شکل. اما در صفحات سیاسی یا اقتصادی، اوضاع به گونه ای دیگر است. شما مطلع نمی شوید که یک قرار داد اقتصادی چگونه بسته شد و مشخصاتش چه بود؟ چه کسی در فلان مزایده و یا مناقصه شرکت کرد؟ بعد مثلاً معلوم می شود که یک اختلاس سه هزار میلیارد دلاری صورت گرفته است، یا ماجرای آقای بابک زنجانی! کسی نمی داند واقعیت این ماجرا چیست. جزئیات این خبر چیست؟ در عرصه ی سیاست به طریق اولی. هیچ کدام از جزئیات و اتفاقات و اخبار منتشر نمی شود که بعد بر اساس آن اخبار و یا بر اساس آن داده ها، کسانی تحلیل کنند و این تحلیل ها به واقعیت هم نزدیک باشد. اگر شما همان ابتدای جریان اطلاع رسانی شیر خبر را ببندید و کنترل آن را در دست بگیرید، بر بسیاری از مسایل بعد از آن هم تاثیر خواهید گذاشت.
کار اصلی روزنامه، اطلاع رسانی و خبر است؛ آن چیزی که غایب است و نکته ی اصلی هم همین است. دقت کنید کجا هست که یک روزنامه منتشر بشود که بخش اصلی صفحه ی اولش مثلاً یک یادداشت باشد؟ این نوعی پیشرفت در روزنامه نگاری ما محسوب نمی شود. این یک نوع عقب گرد است و خودش در واقع نشان دهنده ی یک نوع خلاء و یک نوع فقدانی ست که روزنامه نگاری ما و جامعه ی ما از آن رنج می برند. بنابراین یادداشت نویس در ایران روزنامه نگار می شود. در جای دیگر این گونه نیست. روزنامه نگار و خبرنگار کسی است که می تواند خبر تولید کند و تحقیق کند و این آزادی عمل را هم داشته باشد. در ایران مسلماً چنین اجازه ای داده نمی شود. خبرها کاملاً هدایت شده و کنترل شده، به صورت قطره چکانی و با حساسیت فوق العاده بالا در اختیار قرار می گیرد. ببینیم آن جایی که بحث خبر است، چه اتفاقی افتاد. آقای ایکس یا خانم ایگرگ را به چه دلیلی بازداشت کردند؟ مثلاً آخر مشخص نشد که جزئیات قتل های زنجیره ای چه بود یا خانم زهرا کاظمی چگونه کشته شد…
آقای برزگر، اگر اجازه بدهید بحث را به سمت رسانه های ایرانی برون مرز هم ببریم. به نظر شما این رسانه ها تا چه حد مستقل اند؟ در واقع این عنصر استقلال را که مورد تاکید شما هم بود، تا چه حد رعایت می کنند؟
به طور کلی در مورد رسانه هایی که در غرب در سه دهه ی گذشته فعال هستند، می توانم این نکته را بگویم که بعضی به طور مستقیم تری (به عنوان مثال صدای آمریکا) به دولت روی کار مستقر نزدیک است و اگر یادتان هم باشد، همواره این ها بخشی داشتند که در زمان رادیو بودن این رسانه نامش دیدگاه بود و به طور مشخص دیدگاه های کاخ سفید را بازتاب می داد و این را هم در ابتدا اعلام می کردند. ولی این رسانه اگر هم در نهایت از چیزی دفاع بکند، از چهارچوبی کلی ست که نظام سیاسی در آن جامعه بر آن مبتنی است. یعنی از لیبرال دموکراسی حمایت می کنند.
ببینید مسئله ی استقلال، شاید بارها و بارها مثلاً در مورد بی بی سی گفته شده اما با تجربه و ذهنیتی که ما ایرانی ها داریم، شاید کمی پذیرفتنش دشوار باشد. اما تقریباً تمام کسانی که آمده اند و در بی بی سی کار کرده اند، ذهنیتی منفی داشتند ولی بعدها وقتی در عمل خودشان دیدند که چگونه خبر تولید کردند یا چگونه گزارش نوشتند، به این نتیجه رسیدند که این استقلال وجود دارد. یعنی این طور نیست که کسی از بالا بیاید و یا ایستاده باشد و دستور بدهد که این را بگویید و آن را نگویید. یا حتی کلی تر، اصول مشخصی هست که اگر سردبیری هم بخواهد موضوعی را رد یا تایید بکند، موظف هست که بر اساس آن ها استدلال بکند. وقتی کسی موضوعی را به سردبیر پیشنهاد می کند، سردبیر نمی تواند بگوید که نه، این موضوع را کار نمی کنیم چرا که با منافع دولت بریتانیا سازگار نیست! این لااقل در بخش فارسی بی بی سی و رادیو فردا که من حضور داشتم، اتفاق نمی افتد و به طور دقیق در مورد رادیوهای دیگر و یا رسانه های دیگر نمی توانم قضاوت بکنم. ولی می دانم که مثلاً دویچه وله یا رادیو فرانسه – قاعدتا بر اساس آن چه که منتشر می کنند و یا پخش می کنند- فضای متفاوتی ندارند و آن ها هم عملاً همین مسیر را طی می کنند.
خروج خیل روزنامه نگاران و خبرنگارانی که خصوصاً از سال ۸۸ به بعد از کشور خارج شدند، چه تاثیری روی فضای رسانه ای در ایران گذاشته؟ منظور این هست که آیا کمبود نیروی حرفه ای که به هر حال سال ها در ایران کار می کردند و روی آن ها سرمایه گذاری شده بود، حس می شود؟
ببینید من مثل شما به این ماجرا نگاه نمی کنم. این اولین مهاجرت گسترده بعد از انقلاب نبوده و این داستانی ست تکراری. ما از زمان اول انقلاب تا الان دست کم سه دوره مهاجرت داشته ایم که مورد آخر آن به بعد از جنبش سبز و انتخابات سال ۸۸ مرتبط است.
به هر حال متاسفانه یکی از اتفاقاتی که در ایران افتاد، همین گسست نسل ها بود. یعنی هرگز این امکان به وجود نیامد که -چون بحث ما این جا به روزنامه نگاری معطوف است-، روزنامه نگاران آن پیوند لازم را داشته باشند تا این تجربیات منتقل بشود. یعنی روزنامه نگاری ما در دوران پیش از انقلاب مراحلی را طی کرد. ولی بسیاری از آن روزنامه نگاران حذف شدند یا مجبور به خروج از کشور شدند و یا ممنوع الکار و خانه نشین شدند. آن ها نتوانستند تجربیات خودشان را به نسل بعد منتقل کنند. آن نسل آمد و از آغاز تجربه کرد و زمانی هم که به یک جایی رسید، بعد دوباره همان بلاها بر سرش آمد و نتوانست تجربه ای منتقل بکند. این در واقع یک روند تاریخی بوده که ما از آن بسیار آسیب دیده ایم و ناگزیر از آزمون و خطاهایی بوده ایم که شاید بسیاری از آنها ضرورت نداشت. شاید اگر این تجارب منتقل می شد، سطح روزنامه نگاری ما در جایی به مراتب بهتر از امروز قرار می گرفت.
این نسل جوانی که در سال ۸۸ ایران را ترک کردند و شما از آن ها صحبت می کنید، خود در واقع جایگزین کسانی شدند که چند سال قبل تر، ناچار به خروج از ایران شده بودند و یا زندانی شده بودند و به طور کلی از عرصه ی روزنامه نگاری کنار گذاشته شده بودند.
البته حضور این ها در خارج از کشور، طبیعتاً نقاط قوتی هم دارد و مزایایی را به همراه می آورد: باعث می شود که فضای روزنامه نگاری خارج از کشور راکد نماند. مخصوصاً برای کسانی که این امکان را ندارند که به داخل ایران بروند و دیدگاه خودشان را با محک واقعیت ها بیازمایند، بسنجند و تصحیح بکنند و شناخت نزدیک تری از مسائل پیدا بکنند، این حضور و این ارتباط در این جا باعث می شود که تا حدی آن خلاء پر بشود و آن شناخت ها تصحیح بشود. در مجموع من فکر می کنم در مقایسه با آن وجه مثبتی که دارد، آن نکات منفی شاید کم رنگ تر هم باشد.
سوالی که پیش می آید این است که علت این گسست نسلی چیست و چگونه می توان آن را کم رنگ یا حل کرد؟
علت آن کاملاً مشخص است؛ قدرت مستقر عامل و علت العلل این اتفاقات است. او هست که می آید و تصمیم می گیرد. شما به دو روزنامه ی کیهان و اطلاعات در زمان انقلاب دقت کنید. ببینید برای آن دو روزنامه بعد از انقلاب چه اتفاقاتی افتاد و چه طور به طور بنیادی تصفیه شدند. یا نشریات مستقلی که در می آمدند و یکی پس از دیگری توقیف می شدند. می رسیم به جایی که چند روزنامه منتشر می شود و همه ی آن ها یک چیز را می گویند و یک خط را دنبال می کنند. یا بعد از دوم خرداد، چه فشارهایی به روزنامه نگاران وارد شد. علت همین موج جدید مهاجرت ها که شما اشاره کردید، چیزی جز مشکلات امنیتی اعم از خطر بازداشت و یا خطر بیکاری نیست.
در فضای فعالیت سیاسی هم همین مشکلات وجود دارد و احزاب و سازمان های سیاسی هم همین وضعیت را دارند؛ یعنی آن ها هم هرگز قادر نبودند که در یک فرایند طبیعی عضو گیری کنند، تجارب خودشان را منتقل کنند. تجربه ی انباشته شده ی اعضای پیشین با نیروی جوان و خلاق و دگرگونه خواه جوان ترکیب نمی شود.
به نظر شما رسانه های برون مرزی چقدر در روند پیدایش دموکراسی در ایران و تقویت جامعه ی مدنی نقش داشتند؟
تردیدی نیست که نقش دارند؛ خصوصاً در سال های اخیر با وجود ماهواره و اینترنت، بسیاری از بحث هایی که ۱۰-۲۰ سال پیش وجود داشت، منتفی شده است. عدم ارتباط به حداقل رسیده است؛ من نمی گویم صفر شده و یا ناچیز شده، ولی به مراتب کم تر از گذشته شده و طبیعی ست که تاثیر گذار است. مثلاً نقش توئیتر برای اولین بار در جریان جنبش سبز بود که خودش را به این شکل نشان داد و بعد مثلاً در جریان بهار عربی نیز به همین صورت بود. تردیدی نیست که بسیاری از این وبسایت ها و تلویزیون ها از آن دیوار آهنین عبور می کنند و آن چرخه ی انحصاری را می شکنند و تاثیر گذار هستند. منتها خب اولاً تاثیر گذاری این ها زمان بر خواهد بود و ثانیاً در این حد هست که شهروندان ایرانی را با ایده ها و افکار آشنا بکند. صرفاً هم رسانه های سیاسی نیستند که این کار را می کنند. فقط هم رسانه های فارسی زبان نیستند. جامعه ی ایران در شرایطی به سر می برد که هر اقدامی می تواند یک رویارویی تلقی بشود و ابعاد سیاسی پیدا کند. نمونه اش مثلاً آهنگ هپی ]از فارل ویلیامز[ که در ایران هم چند ویدئو کلیپ برای آن ساخته شد.
بنابراین آن ارتباط گسترده تر با جهان بیرون تاثیرات خودش را خواه ناخواه می گذارد. کما این که در گذشته تاریخی ما هم گذاشته است. زمانی که روشنفکران، منور الفکر خوانده می شدند، به غرب، روسیه یا عثمانی آن زمان آمدند و با مسائل مختلف آشنا شدند و برگشتند و تاثیر خودشان را هم گذاشتند. در این بین رسانه ها هم واسطی هستند برای این تبادل و برای ایجاد این آشنایی. طبیعی ست که موثر خواهند بود و چه در ذهن و رفتار و گفتار شهروندان و چه در صاحبان قدرت تاثیر می گذارند.
آقای فرج سرکوهی در پاسخی که اخیراً به آقای مسعود کیمیایی در باب بحث شان داده اند نکته ای را در باب روزنامه نگاری مطرح کرده اند که می تواند محل بحث و چالش باشد. ایشان می گویند در دهه های اخیر این تصور نادرست در ذهنیت برخی روزنامه نویسان ایرانی رایج شده یا رایج کرده اند که رسانه، دبیران و سردبیران، مسئول داده ها و اطلاعاتی که منتشر می کنند نیستند، حال آن که مسئولیت حرفه ای، وجدانی، اخلاقی و قانونی اطلاعات و داده ها، و نه نظرها و تحلیل ها و برداشت ها، در همه ی جهان با رسانه ها، سردبیران و دبیران است… آقای سرکوهی معتقد است که حرمت این حرفه و موقعیت دبیری و سردبیری را به گردآورنده ی متون، مدیر اداری و پستچی قدرت و کارفرما نباید فرو کاست. فکر می کنید آیا اصولاً روزنامه نگار و خبرنگار صرفاً ناقل خبر موجود است یا طبق گفته ی آقای سرکوهی در برابر صحت آن نیز مسئول است و پاسخگو؟
بله من شخصاً هم موافقم که سردبیر پستچی نیست. یعنی قرار نیست که هر کسی هر مطلبی به او داد، فقط بگیرد و منتشر بکند. ما می بینیم که رسانه های زیادی هستند که به این شکل عمل می کنند و بعد خروجی آن ها در واقع مجهول و سردرگم است. این لااقل آن شیوه از روزنامه نگاری نیست که ما فکر می کنیم درست است. مخصوصاً وقتی این امر، در رابطه با قدرت قرار بگیرد خیلی ابعاد خطرناکی پیدا می کند و استقلال روزنامه و رسانه و روزنامه نگار را کاملاً مخدوش می کند. و این اهمیتی حیاتی برای یک رسانه دارد. اما از طرف دیگر این هم هست که شما به عنوان روزنامه نگار و سردبیر و خود مصاحبه کننده هم، قرار نیست مشاطه گر و آرایشگر باشید. یعنی روزنامه نگار و سردبیر و خود مصاحبه کننده، نمی توانند تصویر دروغین از فرد مصاحبه شونده بسازند. به این معنا که اگر مصاحبه شونده ای اطلاعات غلط بدهد، دروغ بگوید، از یک موضوعی کاملا ناآگاه و بی اطلاع است ولی مدعی است و یا بدتر آن که اصلا مسئولیتی دارد شما نمی توانید بیایید همه ی این ها را تصحیح بکنید و بعد منتشر بکنید. خب این که کار بسیار بدتری است. یعنی شما تصویر دروغینی از آن فرد، به جامعه معرفی می کنید که هیچ هم خوانی با واقعیت ندارد. این بحثی است که در مورد مصاحبه با یک مقام مسئول هم اهمیت دارد. مثلاً در دوره ی آقای احمدی نژاد، به دلیل حرف هایی که ایشان می زد، در بین روزنامه نگاران رایج نبود که کسی با ایشان مصاحبه کند و معمولاً آقای حیدری جلوی ایشان می نشست و آن دیگر اسمش مصاحبه نبود. منظورم این است که اگر برای شمای روزنامه نگار این امکان به وجود آمد که با آقای احمدی نژاد در زمانی که مسئول است، مصاحبه بکنید و او بیاید و اطلاعات نادرست بدهد، آیا شما باید بیایید بنشینید و این اطلاعات را درست بکنید و بگویید که من مسئول انتشار این داده ها هستم!؟ خب این که نقض غرض است.
راه های متفاوتی وجود دارد. شما باید اطلاعات لازم را داشته باشید و در زمان مصاحبه، مصاحبه شونده را به چالش بکشید و در برابر اطلاعاتی که او می دهد، با پرسش های جدی عمیق تر، با گنجانیدن واقعیت ها در پرسش خودتان به مخاطب این امکان را بدهید که خودش دریابد مصاحبه شونده در کجا دارد خلاف واقع حرف می زند و آمارهای دروغین می دهد. اگر که این اتفاق هم نیفتاد، یادداشتی در کنارش منتشر بشود. یا یک راه دیگر در رابطه با همین مصاحبه ی خاص از افرادی نظیر آقای احمد رضا احمدی، آقای سپانلو و اعضای کانون نویسندگان اسم برده شده، حداقل کار این بود که با این ها هم صحبت بکنند و صحبت آنها را هم در کنارش بگذارند؛ حالا در مورد اسم فروغ ]فرخزاد[ که بحث قوی تری ست و یا اتهام همکاری با سانسور در مورد آقای شاملو و دیگران… منتها اساساً به این مسئله نه تنها در زمان انتشار، بلکه پس از آن و زمانی که این افراد تکذیب کردند هم توجه نشده است. روزنامه ی شرق حتی این تکذیبیه ها را منتشر نکرد.
بنابراین من فکر می کنم که روزنامه نگار نمی تواند حرف هایی را (در این مورد به خصوص، حرف های آقای کیمیایی) تغییر بدهد البته من فکر نمی کنم منظور آقای سرکوهی این باشد که روزنامه نگاران باید بیایند و در واقعیت دخل و تصرف بکنند و آن چه که فردی می گوید و بخشی از واقعیت وجودی آن فرد محسوب می شود، آرایش بکنیم و تصویری مقلوب و دگرگون شده از آن را به مخاطب ارائه بدهیم.
سوالات را از خودتان شروع کردیم و می خواهیم با خودتان هم به پایان برسانیم. آقای برزگر به هر حال در حوزه ی رسانه شخصیت هایی داریم که تبدیل به تیپ یا اسطوره شده اند. به عنوان سوال آخر، برای شما کدام شخصیت رسانه ای به عنوان یک الگو یا یک چشم انداز مورد توجه است؟
این سخت ترین سوال این مصاحبه است. حقیقتاً هیچ وقت از خودم این سوال را نکرده بودم. قلم خیلی از روزنامه نگاران را دوست داشته ام و کارهایشان را خوانده ام و همیشه از ایشان آموخته ام اما در واقع ماجرا را فردی ندیده بودم بیش تر مجموعه ها و جریان ها مد نظرم بوده اند. مثلاً فرض کنید زمانی که داشتم سایت جدید رادیو فردا را راه می انداختم و بعدها که اداره می کردم، از یک نوع مکتب روزنامه نگاری، مکتبی که بیش تر در بی بی سی با آن آشنا شده بودم و باورش داشتم، پیروی می کردم…
اما شاید به طور ناخودآگاه در دوران نوجوانی و جوانی همان طور که در حوزه ی ادبیات تحت تاثیر شاملو بودم، در روزنامه نگاری هم همان شیوه ی روزنامه نگاری او برای من جذاب تر بود و خیلی بیش تر من را تحت تاثیر خودش قرار می داد و جذبم می کرد. مثلاً در همان کتاب جمعه، که آخرین نمونه کارش بود، به شدت من را جذب می کرد.
متشکرم از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید…
23 ژوئن 2014 ۹
1 سالپیش
این شخص که تمام سلولهای مغزش پرشده از سه اسم موسوی کروبی رهنورد شما هروقت این شخص را دربی بی سی ببینید همینها را نام برده وتکرارمیکند واصراردارد که این سه نفررا بنوعی مطرح کند واگر تحلیل گر ارشدبودن همینی هست که این شخص است که این کاراصلا اهمیتی ندارد چون به محض اینکه پیدایش میشود من حدس میزنم که بحث را چگونه میخواهدجواب دهد وبه چه نتیجه ای میخواهدبرسد یعنی همان سه نام مزخرفی که درکله است ودرمغزش نهادینه شده را میخواهد تکرار کند اما درمورد بی بی سی فارسی درواقع بازتاب افکار همین شخص است که اصلا بدرد نمی خورد چنانچه میبینید ومیشنوید که بی بی سی اخباررابلوکه کرده وآن طوری که خودش میخواهد خبرراپخش میکند وفورا میروند به برنامه تخت گاز ودوباره تکرار.