PEACE-MARK

اخرین به روز رسانی:

دسامبر ۱۶, ۲۰۲۵

شعر

ماهی صید ناشدنی – شعری از علی قنبری

دارم فکر می کنم به این که پرسش ها را جا بگذارم در پاگرد، وارد آپارتمان شوم، و از تمامی سطح میز استفاده کنم برای عرصه های سقراط. دارم فکر می کنم به این که ملال بعدی را بگذارم روی میز، کنار فنجان، تا بعد از اولین هورت فقط سمت سقوط را عوض کنم. دارم […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
فوریه 21, 2019

رودهای فرار – شعری از محمد مهدی پور

صبح که بادهای اعصاب بر مسیری از رگ عزیمت خون خواهند کرد و آب میان پارچه های گوشتی بر خود می پیچید دریاها را خواهم گرفت ریگ تا ریگ آب اما ایستاده بود کنار قایق های بی پارو و فرزندان نرفته   خوب می دانی هر دستی که بالا می آید ناگزیر ردی از خون […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
دسامبر 23, 2018

بر مزار مختاری – شعری از علی حسینی

در میان مزارها گشتم و نیافتمت چراکه سنگ مزارت کوچک بود و آن چه جز نامت بر آن حک شده تنها شاعر و نویسنده است و همین هم کافی ست.   بر مزارت گریستم در شهر مرده گریستم بر این سرزمین بی مروت گریستم و به دست های خالیم نگاه کردم.   مردی که در […]...

ادامه مطلب
توسط: علی حسینی
نوامبر 23, 2018

بی ملاقات آخر – شعری از رضا اکوانیان

مرگ، این روایت تلخ با طنابی فشرده لای دندان ها دهان گشوده به بلعیدن انسان ها. سه مرد در انفرادی تشنه به آغوش مادر انسان رنج خورده در گلو تشنه به دیدار پدر انسان کشته شده در تبعید بی ملاقات آخر با لبان دوخته؛ آن ها، مرگ را با طناب دار، به عشق تعارف می […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
اکتبر 23, 2018

چهار شعر برای صلح سلاخی شده – بکتاش آبتین

1 پیچید‌‌گی   ‎پیچیده است مرز ‎پیچیده است جغرافیا ‎جهان سومِ مظلوم، فقیر، خشن! ‎پیچیده است خودکشی دسته‌جمعی نهنگ‌ها در ساحل ‎ساده است اما ‎پاسپورت‌های خفه شده‌ی مهاجر در قایق‌ها ‎جهان سومِ قربانی! ‎ارزان است نان و مرگ در تو ‎ای کاش تلسکوپ‌ها به جای مریخ ‎به کشف تو بر می‌خاستند ‎جهان سومِ زخمی، غمگین، […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
سپتامبر 24, 2018

ما چند نفر بودیم – شعری از حامد رحمتی

ما چند نفر بودیم بهار از شکافِ دیوار هنوز پیدا بود! یعقوب از پسِ میله ها شنید پدر شد؛ و گفت: نامش را دریا..  یا آسمان بگذارید! ابراهیم از پسِ میله ها فهمید مادرش مُرد و رخت سیاهش را به تن کشید! اما یحیی با دانه های خرما در تاریکی تسبیح می ساخت و ذکر […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
آگوست 24, 2018

حتی شبیه خودم زندگی نکرده‌ام – شعری از منیره حسینی

آزادی برای کسی که سال‌ها با میله میله‌ی سلول‌اش نفس کشیده است یعنی حبس ابد!   از پای چوبه‌ی دار آخرین حرف‌هایم را میان بغضی پنهان می‌کنم که بعد از من گره از طنابش باز کنید و مثل نامه‌ای بی‌تفاوت برای خانواده‌ای که منتظر وصیتی نبوده‌اند … فکر کنید اصلا خانواده‌ای نبوده‌اند!   پشت این […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
جولای 24, 2018

ترسوها – شعری از رضا اکوانیان

ترسوها، ترسوها، ترسوها! شما ترسوها، با شما هستم! شما که از گورها از سنگ‌ها که یادگار تاریخ‌اند از رواج عشق در میان واژگانِ مانده از آذر سیاه، از لبخند شاعر در سطر واپسینِ زندگی در تبعید، از تفکر انسان و تمرین مدارا از سرود آزادی در اندیشه مردگان در خاک خفته از خیال شاعری که […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
ژوئن 22, 2018

با شکوفه‌ها اگر نیامدم – شعری از شهریار بهروز

با دختر کوچکت بگو: گاهی کلاغ‌ها هم به خانه می‌رسند و در عطر موهایِ  تو اندوهی بزرگ می‌شود که ژرفای شبی بلند را دارد بگو در قدم زدن‌هایمان همیشه سنگی هست که پاهایمان را سمت خود می‌بَرَد که یک قصه می‌تواند مثل جانی تا لب رسیده به سر رسد اما تمام نشود.   بگو تنها […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
آوریل 21, 2018

دنیا مرا کجا می‌برد – شعری از رضا اکوانیان

دنیا مرا کجا می‌برد که حرف‌هایم را نمی‌توانم بزنم و ترس راه گلویم را خورده است. دنیا مرا کجا می‌برد که نمی‌توانم بخوانم دنیا یا عزیزکم، دنیا یا عزیزکم. چشمانم را می‌بندم و به تو فکر می‌کنم چشمانم را می‌بندم و به خیابان می‌روم خیابان‌ها در خیال من‌اند خیابان‌ها در من راه می‌روند. آن روز […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
مارس 20, 2018

حیات فقیر – شعری از سونیا طیبی

* به “لطیفه” دختر افغان که در بیمارستان نمازی شیراز عمل نشد و مُرد.   چگونه به آغوشت کشم با این دستان پر از خار پر از شرمساری پزشکان ایرانی   لطیفه آه لطیفه این سرزمین تکه شده آه لطیفه این پزشکان پردردسر پول‌پرست رباط‌های جلادی بودند … چگونه به خواب می‌روند وقتی کودکی‌ات در […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
ژانویه 25, 2018

شهر مرزی – شعری از شهریار بهروز

وزنِ یک اسلحه چقدر است؟ می‌ترسم کتف تو را بیازارد و خون که لبخندی سرخ بر چهره دارد گردنت را بوسیده باشد پیش از آن‌که من سیم‌هایِ خاردار را بچینم و به پیشبازِ آزادی بیایم می ترسم، تو را بی دلیل از دست داده باشم.   مویِ بافته در لباسِ رزم بویِ بالِ پرنده می‌دهد؟ […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
دسامبر 30, 2017