اخرین به روز رسانی:

مهٔ ۲۲, ۲۰۲۵

ترسوها – شعری از رضا اکوانیان

ترسوها، ترسوها، ترسوها!

شما ترسوها، با شما هستم!

شما که از گورها

از سنگ‌ها که یادگار تاریخ‌اند

از رواج عشق در میان واژگانِ مانده از آذر سیاه،

از لبخند شاعر در سطر واپسینِ زندگی در تبعید،

از تفکر انسان و تمرین مدارا

از سرود آزادی در اندیشه مردگان در خاک خفته

از خیال شاعری که کشته‌اید

از شعر تازه‌اش، که تازه جوانه زده است،

از خونِ سرخ‌اش

که رقیق شده و

زیر پایتان را سست کرده می‌ترسید!

شما ترسوها، با شما هستم!

نام کدام شما انسان است!

آمده‌اید، سطرها را محاصره کنید

و خوشه‌های جوانِ گندم را

که در کنار گورها روئیده‌اند

در آتش کینه‌هایِ در قلب‌های ترسویتان بسوزانید؛

شما ترسوها، با شما هستم!

شما که دوستانم را می‌زنید

بر دستانشان دست‌بند می‌زنید

در زندان خودکشی‌شان می‌کنید

نان تازه بر سفره‌هایتان ببرید

لطفن کمی خجالت بکشید

از نانی که به نام سرکوب می‌خورید.

 

به مادر می‌گویم:

چگونه است دولت از خیابان‌ها می‌ترسد!

می‌گوید:

دولت از مردگان هم می‌ترسد!

از گورها که بی‌نشانشان می‌کند

از آواز و لالایی مادران

که در گوش کودکان

و بر گورها می‌خوانند؛

از اشک‌های فرزند، بر گور پدر

از چروک‌های در چهره مادران داغ‌دیده از اعدام فرزند

از صورت زخم‌خورده‌ی زنانِ سیاه‌پوشِ غم‌زده

که چنگ می‌کشند با شیون بر پوستِ خویش

و شروه می‌خوانند از گلوی خویش؛

شیون می‌کند مادر و می‌گوید:

دولت، دولت از همه می‌ترسد!

دولت از ما کارگران،

دولت از تداوم نبضِ معلمِ در بند

دولت از موی دختر و از درخت

دولت از آشیانِ تازه بافته‌ی پرندگان

دولت از آنچه نیست و هست می‌ترسد.

مدیر
ژوئن 22, 2018

خط صلح رضا اکوانیان شعر ماهنامه خط صلح