اخرین به روز رسانی:

اکتبر ۲۴, ۲۰۲۴

رودهای فرار – شعری از محمد مهدی پور

صبح

که بادهای اعصاب

بر مسیری از رگ

عزیمت خون خواهند کرد

و آب

میان پارچه های گوشتی

بر خود می پیچید

دریاها را خواهم گرفت

ریگ تا ریگ

آب اما ایستاده بود

کنار قایق های بی پارو

و فرزندان نرفته

 

خوب می دانی

هر دستی که بالا می آید

ناگزیر ردی از خون را

در منفذهای سرخ

تف می کند

و ما چون بال های صنوبر

بر مسیری از رنگ

هوسی می کنیم

که آمدنش را از ما گریخته اند.

 

می گویم:

دلم که بخواهد

روان می شوم سوی آب

و بر سنگ های رفته

اعتبار زبان را هدیه خواهم داد

چنان کشیده

چنان رفته

که حرف از حرف بگیرم

ساکن

میان دو پا

دو پای فرسنده از روبه‌روها

دو پای مانده

میان این در و چهارچوبی که زنگ زده است

می گویم:

دست که باز کنم

آب ها از میان خون و گوشت

از میان دو پای لغزنده در پشت

به شکل رودهای فرار

می گریزند

گریخته های فرار

از جانب دست‌ها

که شل می شوند

 

همین طور سنگ است

که می بارد

بر این تختی سینه

که دوران دنده

را اعتبار زبان بخشیده بود

اما چشم که می گیرم

تنها سایه های مشبک را می بینم

که دست گرفته اند

از رنده

گوشت شده اند

میان آب و خون

و تکه هایی که عزیمت کرده اند

بر مسیر رودهای اعصاب

و گریخت ‌اند از منفذهای خون

که همین طور پخش آسفالت

که همین طور پخش پیاده رو

که همین طور آویزان اند از پست های برق

و بعد هشتک می شوند دور اسم ات

مشبک می شوند از خون ریخته ات

 

می گویم:

دست که بلند کنی

به اعتبار مشت

گلوله ها صف خواهند کشید

حتی اگر این واسطه را حذف کنم

حتی اگر دور دنده را خط بکشند

حتی اگر بخواهند نام تو را از این شعر بیرون بکشند

می دانم؛

خوب می دانم

که روزی کلمات

از میان دنده هایت راهی باز خواهند کرد

به میان آشوب های این چشم انداز

که آمدن رویا را احتلام می بخشید

می خواهم نقطه بگذارم و بروم روی ادامه شعر.

 

چیزی ندارم دیگر بگویم.

مدیر
دسامبر 23, 2018

خط صلح شعر ماهنامه خط صلح محمد مهدی پور