
زمینهی سیاه/ شعری از جمشید عزیزی
دیگر کار از شعر گذشته است
مرثیه باید خواند
و مرثیه میخواند ما را
و مرثیه تا کی
راستش، همه چیز گل و بلبل نیست!
از لولهی تفنگ گل نمیروید
شوخی شوخی پرندهها میخوانند
جدی جدی سوخاری میشوند
و سس، بوی خون میدهد!
حوصلهی شعر ندارم
آخر مهسا و نیکا و بکتاش آبتین
آخر جمعهی شوم زاهدان
آخر فقر، فساد، گرانی
و هزاران آخَرِ دیگر…
شاعرانه نیستند
دیگر حوصلهی شعر ندارم.
جمشید عزیزی خط صلح خط صلح 156 زمینه سیاه شعر ماهنامه خط صلح