88، سال سیاه گروه های ایرانی مدافع حقوق بشر
حدود یک دهه قبل اردلان سرفراز سروده بود و داریوش خوانده بود:
“سالِ سقوط، سالِ فرار، سالِ گریز و انتظار. فصلِ شکستنِ فلز. سال سیاهِ …”
اما این بار این سالِ سیاه، 2000 نبود. سال 1388 هجری شمسی بود. سالی که می توان گفت برای فعالیت حقوق بشری در ایران هم بهشت بود و هم جهنم. بهشت بود چرا که قابلیت فعالین حقوق بشری در ایران آشکار شد. سالی که همه ی فعالین حقوق بشری زیر ضرب جمهوری اسلامی یکی از بهترین کارنامه های خود را بر جا گذاشتند. هیچ سایت حقوق بشری، تا آن جا که نگارنده می داند، کارش را متوقف نکرد؛ حتی یک روز. اتفاقی که سال بعدش در برخی مجموعه ها به دلیل اختلافات داخلی روی داد. اما سال 1388 سال اوج فعالیت بی شائبه و خستگی ناپذیر فعالین بود.
و سال سیاه. سالی که نمی شد کسی را پیدا کرد که تنش به زخم زندان جمهوری اسلامی جراحت دیده نباشد. از همه طیف. همه قشر. از فعالین حقوق بشری و سه مجموعه ی اصلی که در ایران فعالیت می کرد یعنی کمیته گزارشگران حقوق بشر، مجموعه فعالان حقوق بشر و کانون مدافعان حقوق بشر تا فعالین حق تحصیل، تا سندیکالیست ها و فعالین حقوق زنان؛ همه را گرفتند. انگار حاکمیت کودتای خرداد 88، از هر تحرکی حقوق بشری که در راستای افشای جنایاتشان انجام می شد، هراس داشتند.
می توان گفت و آمار داد. بازداشت 9 تن از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر در سال 88. بازداشت بیش از سی تن از اعضای مجموعه فعالان حقوق بشر و اعضای کانون مدافعان حقوق بشر. بازداشت های گسترده ی فعالین مدنی مانند فعالین حقوق زنان و سندیکالیست ها و اقلیت های مذهبی و هجمه ای عجیب و غریب به فعالین حق تحصیل. اسم ها آشنا هستند. از شیوا نظر آهاری و کوهیار گودرزی از کمیته گزارشگران تا ضیا نبوی و مجید دری و مهدیه گلرو و پیمان عارف حق تحصیلی تا نوید خانجانی و مهدی خدایی و بسیاری دیگر در مجموعه فعالان در اسفند 1388 و بانو نرگس محمدی شجاع از کانون مدافعان و دیگرانی بسیار. می توان ده ها اسم به این سیاهه اضافه کرد. فعالینی که از همه چیزشان می گذشتند برای حقوق بشر در ایران.
اما شاید با گذشت 4 سال از آن روزهای سخت بتوان چند امر را برجسته و در باب آن سخن گفت.
اولی روزهای سخت زندگی تحت شرایط بازداشت و شکنجه ی یاران است. اولین شرط تسلی خاطر یک انسان و زندگی راحت او، امنیت است. امنیت از این که صبح که از خانه خارج می شود، شب نیز به خانه برگردد و چنین امری را در تمامی سال های حکومت جمهوری اسلامی و بالاخص در سال 88، از فعالین حقوق بشری گرفتند. هر خروج صبحگاهی از خانه انگار آخرین خروج بود. بالاخص پس از احکام بالای ده سال برای مجید دری و ضیا نبوی این امر برجسته تر می شد. فضای ترس و وحشت، فضای کهریزک و تجاوز و ترس بر مردمان حاکم بود. بسیاری از فعالین حقوق بشر (حداقل در کمیته و مجموعه فعالان که نگارنده باخبر است) روزها و شاید بیش از یک ماه در خانه ی دوستان و تحت تعقیب گذارندند و خوابیدند تا گزارشگری کنند و همزمان بتوانند از دست اطلاعات و سپاه که به دنبالشان بود، بگریزند. روزهای ترس در راه رفتن در خیابان که هر لحظه ممکن است دستی از غیب امنیت خانه ی نظام بیرون بیاید و وسط خیابان ربوده شوی و دیگر حتی پیکرت را هم تحویل خانواده ات ندهند. همین بود که سنت چک کردن روزانه ی همدیگر در میان برخی از فعالین، پیدا شد. دوستان نزدیک روزانه هم را چک می کردند. وقتی چند ساعتی از دوستی خبری نمی شد و امکان پیدا کردن او نبود، اولین حدس خاموش بودن گوشی یا اتمام شارژ نبود. اولین حدس بازداشت بود و 209 و یا 2 الف. فشار دیگر از سوی خانواده ها به فعالین بوده و البته هست. ابوایاد صلاح خلف در کتاب خاطرات یک فلسطینی آواره شرح می دهد که پس از قصابی صبرا و شتیلا توسط اسرائیلی ها و کشتار وسیع مردمان، از سویی اسرائیلی ها تبلیغ می کردند که اگر حمله کنند، تجاوز می کنند و می برند و می کشند و از سویی دیگر، روان اجتماعی سنتی فلسطینی خود مبلغ این ترس به دلیل تهدید شدن ارزش های سنتی و ترس از هجوم به مسائلی مانند باکرگی و یا تجاوز و امثالهم است. پس به قول ابو ایاد، فلسطینی زمین داد تا شرف حفظ کند. خانواده های فعالین نیز چنین بودن. بخشی از آن ها (و انصافا نه همه) خود از سر خیرخواهی در برابر فعالیت فرزندشان مقاومت می کردند که مبادا فرزندشان مورد تجاوز قرار گیرد و مبادا کشته شود و مبادا و مبادا. و سختی دیگر فعالیت در این فضا، مدیریت چنین فضای رعب و وحشتی بود.
اما علاوه بر این فضای رعب و وحشت و ترس در جامعه و علی رغم آن، ترس حاکمان از نشر خبر بود. اخبار حقوق بشری و ایستادگی فعالین بر نشر این اخبار چونان آواری بر سر رژیم خراب شد. تمام تلاش بازجویان و امنیت بانان در ایران این بود که با پلورالیزه کردن فضا و قطبی کردن نیروها و جدا کردنشان با استفاده از جو نظامی حاکم بر ایران، هر گروه حقوق بشری را از پیگیری وضعیت دسته ای از زندانیان سیاسی متعلق به این سازمان و آن جمعیت سیاسی بازدارند. و اما فعالین حقوق بشری ایران در آن سال اسیر چنین جوی و چنین فضایی نشدند و این بازی حاکمیت هم شکست خورد.
و کنار همه ی این ها بگذارید: بازجویی ها از کسانی که آزاد بودند، تهدیدها، فحاشی ها و توهین های امنیت بانان به هرکسی که اهل فعالیت حقوق بشری بود.
گاهی روزگار سخت، آدم ها را هم سخت می کند و آن روزگار سخت 88 برای فعالین حقوق بشر، انسان هایی سخت را تربیت کردند که قطعاً در آینده ی ایران به کار خواهند آمد.
چند روزی از انتخابات گذشته است. در سلولم در بند 209 اوین نشسته ام که دسته دسته بازداشتی های پس از انتخابات به 209 آمدند. از یکی از دوستانی که از جوانان نهضت آزادی بود پرسیدم که چه کسانی بازداشت شدند و متوجه شدم تقریباً اکثر فعالین جوان احزاب اصلاح طلب و تحول خواه از مشارکت و مجاهدین انقلاب تا نهضت آزادی بازداشت شده اند.
پس از آزادی در تیرماه برای من بازداشتی از قبل از خرداد 88 تا پس از آن یکی از سوالات این بود: چه کسانی آزاداند!؟ سوالی که تا انتهای سال 88 پاسخش هیچ کس بود. همه را گرفتند. حتی بی تفاوت ها را. یاد آن شعر معروف برتولت برشت افتادم…
اما بی شرفی آن جا بود که فعالین حقوق بشری در فرض جمهوری اسلامی همه بلا استثنا به سازمان مجاهدین خلق ایران (به عنوان نمونه یک سازمان مسلح و محارب و ضد نظام با تفسیر جمهوری اسلامی) وابسته هستند. عالم و آدم مجاهد یا به تلقی امنیت بانان منافق بودند. حتی اگر خودشان نباشند، سایت آنان (علی رغم اینکه سایت بی جان است و نفر برای جاندار کردنش می خواهد) به مجاهدین خلق وابسته بود. طنز تلخی که خنده بر لب می آورد و تاسف در ذهن. و بر همین اساس، اتهام اولیه ی فعالین پس از بازداشت معمولاً ماده ی 186 بود؛ یعنی محاربه. حتی بحثی بر سر احتمال حکم اعدام شیوا نظرآهاری ایجاد شد و سنگینی فضا این قدر بود که، شعار “شیوا را آزاد کنید” به “شیوا را اعدام نکنید”، تغییر یافت. یعنی تقلیل تقاضا از آزادی یک فعال به زنده ماندنش. سطح مطالبات فعالین حقوق بشری در آن سال زنده ماندن بود. اعدام نشدن. بعید است کسی از فعالین حقوق بشری سال 88 بازداشت شده باشد و همان جلسه ی اول و دوم بازجویی به اعدامت می کنیم و محارب و منافق خوانده شدن، تهدید نشده باشد. اما چه زیبا ایستادند و پروژه ی از کار اندازی حقوق بشری ها در سال 88، به نقطه ی افتخاری در کارنامه ایشان بدل شد.
سال 88 و از اولین روزها و داستان پیدا کردن آمار شهدا و منظم کردنش تا آخرین روزها و فضای رعب و وحشت پس از بازداشت گسترده ی اعضای مجموعه فعالان حقوق بشر، برای حقوق بشری ها سخت بود و سنگین. ابتلایی که در جمع بندی می تواند گفت حقوق بشری های ایرانی از این ابتلا سربلند بیرون آمدند و نظام جمهوری اسلامی سرافکنده. چرا که هر چه گرفت و زد و بست نتوانست از این پیشروان جریان آزاد اطلاعات و دفاع از حقوق بشر جلوگیری کند.
و کل اختلاف فعالین حقوق بشری با جمهوری اسلامی بر سر یک امر بود: امنیت بانان نظام، بخشی از مخالفین را که منتسب به این گروه و آن گروه بودند، اصولاً از شان انسانی خارج می دانستند. و حقوق بشری ها بر مبنای اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و میثاق های بین المللی، همه ی انسان های گوشت و پوست و خون دار را صاحب حق. در واقع برای نظام به قول جورج اورول در قلعه ی حیوانات همه با هم برابر بودند و جماعتی برابرتر و جماعتی بدون حق برابری و برای حقوق بشری ها همه باهم برابر هستند بدون هیچ تبعیضی. مبنای تضاد فهم امنیت بانان و حامیان قدرت مطلقه در ایران با حقوق بشری ها بر سر این موضوع بود. موضوعی که در واقع اختلاف است بر سر انسان بودن انسان بما هو انسان یا انسان بودن انسان بما هو رویکردش به نظام حاکم بر ایران؛ خودمحوری حاکمان هم علت العلل این مسئله.
زمستان 88 هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. بازداشت بیش از 30 حقوق بشری مجموعه فعالان سردترش کرد. زمستان بود. و هنوز در ایران تا حاکم شدن حقوق بشر در تمامیتش زمستان است.
ماهنامه شماره ۳۴