
شعر: خط تولید/علی عرفانی
رفیقم
این یک متد اسنایپریست
متد ِ تک تیراندازها
گلنگدن را که میکشند
هدفِ اولی را که زوم میکنند
دست روی ماشه که میبرند
فشار که میدهند
آن تیر نیست که به سمتِ مسابقهی هر کس بیشتر زد مدال بزرگتری میگیردشان پرتاب میکند
آن مکر بزرگ است که شلیک میشود
رفیقم
تیر را به زانوی رفیقت میزنند
رفیقم
تیر را به آن یکی زانوی رفیقت میزنند
رفیقم
تیر را جوری میزنند که پا از هم پاشیده شود
مجروحِ افتاده و حالا یک پا شده عر بزند در وسط میدان
و تو
حالا باید برای عصمت یک عمر رفاقت حرکت کنی
جلو بروی
مهرههای سرباز را از جلوی مهرههای اصلیات
در صفحهی شطرنجی خونی
مهرههایِ دست پا گیر بخوانی
و همه را با یک دست بریزی کنار
بریزی پایین میز
انگار که مست کرده باشی
و سربازها از آن فاصله پر پر بزنند
و تو فقط نگاه کنی
به خونی که حالا روی آسفالت پر شده است
به خونی که حالا جویِ تشکیل دادهاش
به جلوی پای تو رسیده است
انگار ردِ خون
تو را فرا میخواند
خودمانیتر بگویم
جنازه تو را صدا میزند
اما تو می دانی
این یک متدِ اسنایپریست
که تو را فرامیخواند
و حالا گه گیجه گرفتهای که چکار کنی وسطِ خیابانِ ولیِعصر
بروی جلو که مغز پاشیدهات را تاریخ روی دیوارها ثبت کند؟
یا نه
بایستی که فریادهایِ رفیقت را
وقتی که از تو کمک میخواست را رکورد کنند
و حتما بعد از حادثه به تو بگویند بیخایه
اما تو میدانستی در هر دو صورت یک بازنده هستی رفیقِ کیش و مات شدهام
اگر جلو بروی مغزت از بیرون پاشیده است
اگر جلو نروی مغزت از درون پاشیده است
دقیقن همین صحنه را تصوری کنید
مغزم توی همچین حالتهایی گیر کرده است
و هر چه به دکترِ نفهمم میگویم هیچ چیز بارم نمیکند
جز یکی دو قرص اضافه
که خالی از مورفین مدنظر من است
همین صحنه را تصور کنید
همینجوری توسط خودم گروگان گرفته شدهام
و این یک قیام علیه خود نیست
این یک وضعیت تحمیلی از جانب آقای قدرت است
درست است که از بیرون انگار خودم با دستهایم دارم خودم را خفه میکنم
اما چیزی که من میبینم این نیست
یک کلاب دعواست
که از قضا سازندهی آن فینچر نیست
و حریفِ با حضور محذوفم هم بردپیت جذاب نیست
همهی اینها توسط مرد دیگری تنظیم میشود
همان که عمر من را به مدت 12 سال در مدرسه
کلی سال در دانشگاه
بعد در سربازی
و بعد در صفهای محل کار تلف کرد
و حالا هم میگوید تقصیر خودت است
میخاستی از اول بروی یک کاری یاد بگیری
که حالا بیکار نباشی اینجور
همان که به من میگوید یک یک بیکارِ تمامعیار
یا یک مصرفکنندهی صرف
اما من نقشهی دیگری دارم
پرت کردن سربازها از بلندی کار درستی نیست
باید ردیف عقبی را خالی کنی
توی سطلی از آشغال
توی جوب آب که گه گرفته است
توی چاهی از مستراح
که از قضا آن هم همیشه گرفته است
رفیقم بازی از این حرفها هم خفنتر است
یعنی وقتی همهی بزرگترها
یعنی وقتی حتا پدر و مادرت هم
در حرکتی انتحاری
زیر حرف های آنها را امضا میکنند
و تو برای همیشه در آن صحنه ماندهای
که خلاصه بروی جلو
و بدن ِمجروح شده و از زانو ترکیدهات را
نجات بدهی
یا نه برای همیشه آنجا بایستی
و دکمهی باز که هیچ
استاپ ریموت را فشار دهی
و خلاصه تلوزیون را خاموش کنی
و دست از اخبارهای جعلی بکشی
و سیگاری روشن کنی برای خودت
و در حالی که پول ویزیت نوبتِ آمدهی دکترت را نداری
از همهی زمینهای بازی بزنی بیرون
این است رفیقِ گلم
شرح همهی وضعیتهای قرمزم
اصلن تو تا حالا به وعدهی غذایی که مصرف میکنی توجه کردهای؟
هیچ میدانی هر روز یک نفر
مثل سگ
آنها را دانه دانه
از ساعت 6 صبح
تا 8 شب
به صورت یک ریز
میچیند درون کارتنهای حمل بار؟
تا برسد به تو؟
بله رفیق ِگلم
به این میگویند خطِ تولید
فوبیایی که من از آن دارم
و تمام زندگیام را به گه کشیده است
ترمز کفشهایم را میگویم
بنده را ببخشد
خط تولید خط صلح شعر شماره 107 علی عرفانی ماهنامه خط صلح