اخرین به روز رسانی:

ژانویهٔ ۵, ۲۰۲۵

در تلاش برای بازگشت به عصر مکتب خانه ها

ماجرای انعقاد تفاهم نامه ای میان اداره ی کل آموزش و پرورش تهران و حوزه ی علمیه برای وابسته کردن شمار نامشخصی از مدارس دولتی به حوزه، خبری است که احتمالاً نیازی به یادآوری ندارد و خوانندگان محترم در نشریات دیگر یا دست کم در همین شماره ی نشریه ی خط صلح آن را خوانده اند.(1)

بر همین استدلال نیازی نیز برای برشمردن تعهدات اداره ی آموزش و پرورش در قبال حوزه ی علمیه نیست و نیز پرداختن به این نکته که پیش از این هم مدیریت 4200 مدرسه، به حوزه ی علمیه واگذار شده بود.(2)

Persian Schoolاز این رو می توانیم بدون پرداختن بیش تر به خبر، به پیشینه و پیامدهای آن بپردازیم. صرف نظر از میزان عملی بودن چنین طرحی، چنین اقداماتی را می توان گونه ای کوشش برای احیای فرهنگ و ساختار آموزش مکتب خانه ای تفسیر کرد، ساختاری که در گذشته ای نه چندان دور مدیریت آن بر عهده ی روحانیان یا اذناب ایشان بود و با بروز انقلاب مشروطه و بعدها مدرن سازی نهادهای آموزشی، گام به گام و با مقاومت شدید این عرصه از دست روحانیت خارج شد. اگر پدیده ی حکومت مذهبی در تاریخ ایران کمابیش نوظهور است، اما آموزش و پرورش با الگوی مذهبی پیش از این امتحان خود را پس داده و با نگاهی به تاریخچه و کارکرد آن می توان دریافت، به رغم همه ی دگرگونی های رخ داده، تا چه میزان می توان به کارایی و موفقیت چنین الگویی دل بست. از آن گذشته نه تنها با بررسی تاریخ اسکولاستیک قرون وسطا در غرب و نیز حوزه های علمیه در ایران، بلکه دقیق تر از آن با نگاهی به تجربه ی امروزی کشورهایی مانند افغانستان و پاکستان که هنوز نیز سنت مکتب خانه در آن ها رایج است، می توان تخمین زد آموزش و پرورش زیر نظر روحانیت به چه نتایجی می تواند دست یابد.

چنین ارزیابی را خواننده خود به آسانی می تواند کرد و نیازی به درازه گویی در این باره نیست. در برابر شاید مناسب تر آن باشد که اشاره ای به تاریخچه ی برآمدن مدارس جدید در ایران و چگونگی رویارویی متولیان شیوه ی قدیم، یعنی سنت مکتب خانه ای با شیوه ی آموزش و پرورش مدرن به میان آید. به نظر می رسد سند اخیر  نیز ادامه ی همین رقابت تاریخی میان دو شیوه ی یاد شده باشد.

بنیان گذاری شیوه ی جدید آموزش و پرورش در ایران را باید مدیون میرزا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه شهرت یافت، دانست. او فرزند یکی از علمای تبریز و حتی خود نیز در بیست و دو سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود. رشدیه در همان عوالم جوانی مقاله ای را در نشریه ی ثریا می خواند که او را سخت تکان می دهد. در این مقاله آمده بود: “در اروپا از هر هزار نفر یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر یک نفر باسواد. و این از بدی اصول تعلیم است.”(3)

همین نوشته او را وامی دارد به فکر اصلاح شیوه ی آموزش و پرورش در ایران بیفتد. رشدیه پس از سفرهایی به بیروت، استانبول و مصر و تحقیق در شیوه های آموزشی نو، نخست در ایروان که اهالی آن جا به دلیل دیدن مدارس روسی برای آموزش و پرورش به شیوه ی مدرن مشتاق تر بودند، نخستین مدرسه ی ایرانی را برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با روش های تدریس نوین توانست در ظرف شصت ساعت به نوآموزان خواندن و نوشتن را بیاموزاند.(4)

پس از چهار سال تجربه ی موفق، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران بازمی گشت به هنگام گذر از ایروان از مدرسه ی رشدیه دیدار کرد و از رشدیه خواست برای تاسیس مدرسه ای مشابه به ایران بازگردد. اما متعصبان به شاه تفهیم کردند که تاسیس دبستان جدید، رواج قانون گرایی و برای سلطنت خطرناک است. از این رو رشدیه نیز تا مدت ها گرفتار کارشکنی در امر بنیان گذاری مدرسه در ایران شد. او چند سال بعد(1305 ه.ق) نخستین بار در تبریز، مدرسه ی خود را بنیان گذاشت. اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه ی جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیس‌السادات، یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه ی جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند، با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد.(5)

از آن پس به بعد داستان زندگی پر فراز و نشیب رشدیه تا هنگام مرگ عبارت بود از پایداری و سماجت برای تاسیس مدارس جدید از یک سو و تکفیر و حمله به این مدارس از سوی مکتب داران و گریزها و بازگشت های او برای ادامه ی کار. در این سیر ده ها بار رشدیه کتک می خورد، دست و پایش را می شکنند، به ضرب گلوله زخمی اش می کنند، مدارس اش را منفجر می کنند و حتی چندین دانش آموز را به قتل می رسانند.

در جلسه ای که رشدیه برای اقناع روحانیان داشت به گفته ی او یکی از آقایان که مقام اش عالی تر از لیاقت اش است خودداری نتوانست. گفت: “اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه ی مدارس مثل این مدرسه باشد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی‌شود. آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد، معلوم است.”

میرزا حسن مدیر مدرسه ی رشدیه پس از آن که در تبریز برای ایجاد مدارس زحمت کشیده بود، به تهران رفت. فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده ‌است؛ جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آن ها یاد بدهند. شیخ فضل الله نوری در جلسه‌ای به ناظم الاسلام کرمانی درباره ی مدارس جدید می‌گوید: “ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟”(6)

اکنون به نظر می رسد وابسته کردن مدارس به حوزه های علمیه از سر ادامه ی همان نگرانی معروف روحانیان باشد؛ از تاثیر مدارس جدید در کساد گرداندن بازار دین. اما صرف نظر از درستی یا نادرستی این پندار، مشکل کار نقدهایی است که می توان به این طرح وارد کرد. آشکار است که ارائه ی چنین طرحی موجب نگرانی و ناخرسندی آموزگاران و عمده ی کارشناسان آموزشی شده است.

m.sistaanمنتقدان اشاره کرده اند که سپردن اداره ی تربیتی دانش آموزان به روحانیون، خلاف قانون اساسی است؛ نه تنها به این دلیل ساده که اگر والدین رضایتی با چنین طرح هایی می داشتند اصولاً از همان آغاز کودکان خود را به جای مدرسه به حوزه می فرستادند، بلکه از آن رو که سیستم آموزش و پرورش تحت اداره و مسئولیت وزیر آموزش و پرورش و مهم تر از آن دولت به شمار می رود که از مردم رای اعتماد گرفته است. “حوزه ی علمیه دارای هیچ جایگاهی در قانون اساسی نیست و هیچ مقامی در آن به مردم پاسخگو نیست. این که گفته شود وزیر آموزش و پرورش این نظارت را انجام می دهد کافی نیست چون نص صریح تفاهم نامه این حقوق را به حوزه علمیه سپرده است. همین الان در مدارسی که در تهران به حوزه ی علمیه سپرده شده است، بازرسانی از حوزه ی علمیه برای سرکشی به این مدارس می روند. وزیر آموزش و پرورش دولت، بر اساس کدام ماده ی قانون اساسی حق خود را یعنی حق مردم را برای نظارت واگذار کرده است؟”(7)

اما به رغم غیر قانونی بودن چنین تفاهم نامه ای چرا حوزه ی علمیه مایل به اجرا شدن چنین طرحی است؟ منتقدان حوزه را متهم می کنند که در چنین طرح هایی به دنبال کسب منافع مادی برای روحانیان تازه کار خود است و نیز جذب نیروهای جدید در جوی که استقبالی برای طلبه شدن جوانان و نوجوانان وجود ندارد. به نظر می رسد این اتهام تنها از سوی منتقدان بیان نمی شود بلکه طرفداران حوزوی طرح نیز با زبانی دیگر بر این امر صحه می گذارند.

اما در این میان پرسش اساسی این است: روحانیان که افزون بر حوزه های علمیه به رغم در دست داشتن بیش ترین مناصب و جایگاه های دولتی، مساجد، صدا و سیما، امامزاده ها، پایگاه های بسیج، دفاتر نظارتی در نیروهای مسلح و دانشگاه ها و غیره و به رغم برخوردار بودن از بودجه های هنگفت، تاکنون در جلب و جذب جوانان و نوجوانان و بلکه عموم مردم به دین  ناموفق بوده اند، چگونه می توانند مدعی توفیق در مدارس باشند؟ پرسشی که بی گمان پاسخ روحانیان به آن، با کارنامه ناموفق کاری خود، چندان آسان نمی تواند بود.

1-      خبرگزاری هرانا، ششم دی ماه سال 1392
2-      تارنمای بی بی سی فارسی، 25 آذر ماه سال 1392
3-      ر.ک به دانشنامه آزاد ویکیپدیا، مدخل حسن رشدیه
4-      آجودانی، ماشاالله، مشروطه ی ایرانی، نشر اختران، تهران، 1386، ص261
5-      پیشین، صص 265-267
6-      کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، ج اول، رودکی
7-      رمضان پور، علی اصغر، درباره ی سپردن کودکان مردم به روحانیون در مدارس، تارنمای مرکز دمکراسی برای ایران،27 آذر ماه سال 1392
مدیر
فوریه 21, 2014

ماهنامه شماره ۳۳