گرمخانههای توخالی؛ در گفتگو با لیلی ارشد/ اندیشه جعفری
زمان: 9 صبح، یکی از روزهای زمستان
مکان: مترو شوش
از مترو که بیرون میآیم، سوز سردی میآید. برای رفتن به آن طرف خیابان، پلههای مارپیچ پل عابری را که درست روبروی مترو است، بالا میروم و به آن طرف خیابان که میرسم، بعد از رد کردن چند مغازهی فرزکاری و آهنگری، کنار دیوار بلند کارخانهای قدیمی، جنازهی یک مرد در نیم متری دیوار افتاده و با یک گونی کنفی سعی در پوشاندش شده است؛ اما پاهایش که رو به کبودی میرود از گونی بیرون مانده. دورش هم چند سکه افتاده. مغازهدارها میگویند که پاتوق هر شبش همین جا بوده و در سرمای دیشب جان داده… با 110، 137 و 125 تماس میگیرم تا شاید نهادی پیدا شود و جنازهاش را از خط کشی سکهها بیرون آورد. هر کدام گردن دیگری میاندازد و در نهایت قول پیگیری میدهند.
ساعت یک بعدازظهر است، به سمت مترو میروم تا به خانه برگردم، جنازه هنوز آنجاست، در نیم متری دیوار بلند. حالا خورشید درست بالای سرش میتابد و او را ذره ذره گرم می کند…
زمان: چند ماه بعد، 9 صبح ، یکی از روزهای تابستان
مکان: قیطریه
راستای خیابان سهیل را که بالا میروم، شهرداری دارد سطلهای زبالهی قدیمی را با سطلهای نو عوض میکند. به شیب خیابان که میرسم، بوی فاضلاب تمام مشامم را پر میکند. با 137 تماس میگیرم تا دلیلش را جویا شوم؛ محل دقیق را میپرسند و قول رسیدگی میدهند. درست سه ساعت بعد با شمارهای ناآشنا تلفنم زنگ میخورد. گوشی را که جواب میدهم، خانمی از آن طرف خط خودش را معرفی میکند و ضمن شرح این موضوع که جویها لایروبی و پاک سازی شدهاند، موکداً از من میپرسد آیا هنوز بوی فاضلاب به مشام میرسد یا نه!؟ بعد از اینکه از تمیز بودن جویها اطمینان حاصل میکند، با تشکر از اطلاع رسانی من، تلفن را قطع میکند. توی دلم خوشحال میشوم و با لبخند رضایتی بر لب، راهم را ادامه میدهم. چند قدم که میروم، خاطرات آن روز سرد مترو شوش، مثل سیلی میخورد توی گوشم و ارتعاشش مغزم را تکان میدهد. خیلی به زحمت نمیافتیم؛ این همه تفاوت را میشود با 35 دقیقه مترو پیمایی دید…
شاید گرمخانههای تهران با یک وعده غذای گرم و جای خواب به اذهان بیایند؛ جایی که آدمها در ورودیاش با احترام به داخل هدایت میشوند و پس از استحمام و تعویض لباس و خوردن یک وعده غذای گرم، با یک دست ملافه و پتوی تمیز به اتاقی گرم هدایت میشوند و روی یکی از تختها، در نهایت امنیت و آرامش به خواب میروند. اما این تصویر خیلی اوقات واقعیت بیرونی ندارد. معمولاً بی خانمانها به زور و اجبار و برای تمیز نگه داشتن ویترین پایتخت به این مراکز برده میشوند، در آنجا وسایل شخصیشان گرفته میشود و به زور و اجبار به کمپ ترک اعتیاد منتقل میشوند. “لیلی ارشد” رئیس مرکز گذری کاهش آسیب اعتیاد زنان (خانه خورشید)، چندی پیش در گفتگو با روزنامهی شرق گفته بود که چون در این مراکز رسیدگی کافی برای ترک اعتیاد صورت نمیگیرد، فرد پس از خروج از مرکز به شدت به دنبال مواد است و پس از دستیابی به مواد دچار اوردوز میشود، و خیلی اوقات حتی اورژانس هم حاضر به احیای او نیست، چرا که به نظرش هزینه کردن برای یک بی خانمان، هزینهی زیادی است.
در گفتگویی تازه با خانم لیلی ارشد در ارتباط با این موضوع به بحث و گفتگو نشستهایم، که در ادامه میخوانید:
خانم ارشد، به نظر شما با توجه به اینکه شهرداری اعلام کرده گرمخانههای تهران را افزایش داده است، چرا هنوز بسیاری از افراد بی خانمان ترجیح میدهند از پارکها و خیابان استفاده کنند و به گرمخانهها نمیروند؟ خیلیها حرفشان این است که به اسم گرمخانه آنها را میبرند ولی از کمپ ترک اعتیاد سر در میآورند و یا اینکه به ما احترام نمیگذارند…
یک بخشی از اینکه چرا به گرمخانهها نمیروند، واقعاً همین است. موضوع دیگر این است که این اقدامات دو وجه دارد. بخشی از آن مربوط به کسانی است که تصمیم گیری میکنند و آمرین هستند، و بخش دیگر عاملیناند که این تصمیم گیریها و سیاستها را اجرایی میکنند. آن گروهی که قرار است این کار را انجام دهند واقعاً توجیه شده نیستند و آموزشهای لازم برای این که با این افراد چگونه برخورد کنند، ندیدند. مثلاً اینکه حق ندارند آدمی را که بی خانمان و دچار مشکلات است، با خشونت و روشهای نادرست، فریب دهند و ببرند. آنها باید توجیه باشند که چگونه رفتار کنند، از چه ابزاری استفاده کنند و چطور آدمها را برای بردن، ترغیب و تشویق کنند. افراد احساس امنیت و احترام نمیکنند و فرد بر اساس تجربیاتی که در طول سالهای بی خانمانی دارد، بارها برایش اتفاق افتاده که به او گفتهاند داریم تو را به گرمخانه میبریم ولی…
لازم است که برای افراد گروه هدف اعتماد سازی صورت گیرد و توجیه باشند که “داریم تو را میبریم، به این دلایل”. یا لااقل کسانی همراه اینها باشند تا افراد اعتماد کنند یا جایی بروند و راجع به این مسائل صحبت شود که آنها بدانند و باور کنند که این به نفعشان است و به آنها کمک میشود.
مسئلهی بعدی این است که بعضی اوقات به آنها گفته میشود راه گرمخانه دور است و باید خودشان متحمل هزینه برای رفت و آمد شوند و خوب خیلی اوقات برای این افراد چنین امکانی وجود ندارد و قادر به پرداختن این هزینهها نیستند. از طرف دیگر با اینکه ادعا میشود تعداد زیادی از افراد وجود دارند که متجاهرند و باید دستگیر شوند، وقتی که دستگیر میشوند آن انتظاراتی که دارند، تحقق پیدا نمیکند. در واقع فردی که برای مدت معینی میرود و جایی میماند، در وهلهی اول مسائلش حل نشده و در وهلهی دوم مهارت و ابزاری برای مقابله با این مسئله دستش نیست و دست خالی به نقطهای که بوده، برمیگردد؛ یعنی هنوز سوئمصرف دارد، خانواده پذیرای او نیست و شغلی برای او وجود ندارد. خوب این آدم چطور میتواند سلامتش استمرار پیدا کند؟ در مجموع چون این اتفاقات نمیافتد، اعتماد آنها به این برنامهها و کارگزارانشان کمرنگ میشود و یا میزان مشارکت و همراهیشان در این برنامهها کمتر میشود. نکتهی بعدی این است که راجع به شرایط گرمخانهها بیشتر نوشته شود. گرمخانههایی هستند که قرار است در آن هزار نفر یا نهصد و اندی نفر شب را به صبح کنند؛ در موقع زمستان که اینها شرایط دشواری دارند، شاید بتوانند چند شبی را در آنجا بگذرانند ولی به هر حال به عنوان یک انسان، خدماتی که دریافت میکنند مورد قبولشان نیست و در نهایت خیابان را انتخاب میکنند تا شرایطی که در گرمخانهها برایشان اتفاق میافتد و نمیخواهند، نبینند و تجربه نکنند.
خانم ارشد، سوال دیگرم از شما این است که در طی این همه سالی که در این زمینه کار میکنید، آیا تغییری در قوانین برای کسانی که اوراق هویتی ندارند، ایجاد شده است یا خیر؟
نه متاسفانه، با اینکه طی این سالها به جرات میتوانم بگویم با بالاترین ردههای مسئولین و سازمانهایی مثل ثبت احوال، شهرداری، وزارت کشور، بهداشت و درمان، بهزیستی (اگر بخواهم تمام اسامی را برایتان بگویم، طولانی است) ارتباط داشتیم تا بتوانیم نظرشان را جلب کنیم. وقتی که مسائل را در جلسه مطرح میکنیم، آنها خیلی همراهی میکنند و پذیرش خوبی دارند، ولی در عمل تا به حال اتفاقی نیفتاده است. حتی من با معاونین دادستانی هم راجع به قوانینی که وجود داشته و ملغی نشده، صحبت داشتم؛ مثل قانونی که در دههی 30 وجود داشت که یک مادر میتواند برای فرزند خودش شناسنامه بگیرد. اما این قوانین در حال حاضر اجرا نمیشود و این یکی از مشکلات ما در ده-یازده سال گذشته -که مشخصاً تمرکزمان روی حوزهی زنان بی خانمان و کودکانشان بوده-، است. نبود برگههای هویتی برای این گروه باعث میشود که نتوانند دفترچهی خدمات درمانی داشته باشند، بچههایشان برای آموزش و مدرسه دچار مشکل میشوند و بسیاری دیگر از مسائل بازدارندهای که در این سالها تجربه میکنند.
خیلی ممنون از اینکه خواهش من را برای گفتگو پذیرفتید و وقتی که گذاشتید…
برچسب ها
احساس امنیت اعتیاد اندیشه جعفری بهزیستی ترک اعتیاد ثبت احوال جنازه خانه خورشید خط صلح زنان کارتن خواب شهرداری غذای گرم قیطریه کارتن خواب کمپ ترک اعتیاد گرمخانه گورخواب لیلی ارشد ماهنامه خط صلح مترو شوش وزارت بهداشت و درمان وزارت کشور