اخرین به روز رسانی:

مارس ۲۲, ۲۰۲۵

کوی دانشگاه – شعری از فاطمه اختصاری

قصه را از کجا شروع کنم!؟ از شب ِ زخم ِ “کوی دانشگاه”

یا جلوتر

-“لالا… لالا… ساکت!”

شب ِ تک تیرهای توی “جناح”

 

یا عقب تر، دو دست قفل شده

-“قفل کردم در ِ اتاقت را،

دست ِلولو نمی رسد این جا!”

ایستاده جلوی بند ِسپاه

 

یا عقب تر، عقب تر از سیلی، قبل ِجر خوردنِ دهانت

-“هییییییس!”

قبل یک جفت چشم خونی و خیس، قبل امضای برگه های گناه

 

-“چشم‌ها را ببند و توی سرت، بَبَعی های باغ را بشمر!”

خورده شد چند گوسفند سفید، رد شد از گله چند گرگ سیاه

 

توی تختی به کوچکی ِتنت

– “لا… لالا… خواب های خوووب ببین!”

خواب ِبیدارباش ِصبح ِاوین، خواب یک آدم ِبدون پناه

 

مادرم سعی کرد لالایی، توی گوشم بخواند و… خوابید!

من پر از ترس بودم و تردید، شهر در رفت و آمد ارواح

 

قصه را از کجا شروع شدم!؟ همه کوچه را که باریدم

یک نفر داد زد… فراریدم! به تو برخوردم از سر ِهر راه

 

به تو که خسته بودی و خونی، با تو این قصه را عقب رفتم

با تو تا انتهای شب رفتم، با دو تا دست قفل تا خود ِماه!

 

تا ته ِمست کردن ِمشروب، دُور دنیای مرده چرخ زدن

کتک و مشت خورده چرخ زدن، خسته بر پله های دانشگاه

 

آرزویم بزرگ و دست نیافتنی و خنده دار و مسخره بود

چشم های تو پشت پنجره بود، که به من گفت: هیچ چیز نخواه!

 

سایه ها توی کوچه می گشتند، به شبم خاک ِمرده پاشیدند

قصه ام را کجا شروعیدند!؟ مادرم خواب بود وقت لقاح…

مدیر
جولای 23, 2019

خط صلح شعر فاطمه اختصاری کوی دانشگاه ماهنامه خط صلح