آخرین به روز رسانی چهارشنبه, نوامبر 22, 2023
قصه را از کجا شروع کنم!؟ از شب ِ زخم ِ “کوی دانشگاه”
یا جلوتر
-“لالا… لالا… ساکت!”
شب ِ تک تیرهای توی “جناح”
یا عقب تر، دو دست قفل شده
-“قفل کردم در ِ اتاقت را،
دست ِلولو نمی رسد این جا!”
ایستاده جلوی بند ِسپاه
یا عقب تر، عقب تر از سیلی، قبل ِجر خوردنِ دهانت
-“هییییییس!”
قبل یک جفت چشم خونی و خیس، قبل امضای برگه های گناه
-“چشمها را ببند و توی سرت، بَبَعی های باغ را بشمر!”
خورده شد چند گوسفند سفید، رد شد از گله چند گرگ سیاه
توی تختی به کوچکی ِتنت
– “لا… لالا… خواب های خوووب ببین!”
خواب ِبیدارباش ِصبح ِاوین، خواب یک آدم ِبدون پناه
مادرم سعی کرد لالایی، توی گوشم بخواند و… خوابید!
من پر از ترس بودم و تردید، شهر در رفت و آمد ارواح
قصه را از کجا شروع شدم!؟ همه کوچه را که باریدم
یک نفر داد زد… فراریدم! به تو برخوردم از سر ِهر راه
به تو که خسته بودی و خونی، با تو این قصه را عقب رفتم
با تو تا انتهای شب رفتم، با دو تا دست قفل تا خود ِماه!
تا ته ِمست کردن ِمشروب، دُور دنیای مرده چرخ زدن
کتک و مشت خورده چرخ زدن، خسته بر پله های دانشگاه
آرزویم بزرگ و دست نیافتنی و خنده دار و مسخره بود
چشم های تو پشت پنجره بود، که به من گفت: هیچ چیز نخواه!
سایه ها توی کوچه می گشتند، به شبم خاک ِمرده پاشیدند
قصه ام را کجا شروعیدند!؟ مادرم خواب بود وقت لقاح…
23 ژوئن 2014 ۹
11 ماهپیش