
رنج ۲ – شعری از رضا اکوانیان
از من میخواهند
شعرهایی فریبنده بگویم
و نمیدانند
کسی که در رنج استخوان ترکانده
زبان که باز کند
جوانه را بر شاخه میخشکاند.
از من میخواهند
در شعرهایم
از قطار و معشوقههای رفته بگویم
از عاشقهای جر خوردهای
که بر نیمکتی در ایستگاه نشستهاند؛
اینها را با چشمهایشان میخواهند؛
میپذیرم که از این جماعت،
عقب افتادهام
پیریام به جلو افتاده
و میگذارم انکارم کنند.
من که هستم؟
آیا همان نیستم
که هر صبح
از مترو جا میماند
و در اتوبوس
از هر سو فشرده میشود؟
چلانده شده و چروک
عصارهی خود
که طعم رازیانه و رنجهای کهنه میدهد را
در لیوان یکبارمصرف کارگران دیگر میریزم؛
تنها
هم قطارهایم
و عشق زیبا و غمگینم
دورادور
تاب این معجون کشنده را دارند
اگر آن روز خودم را نکشتم
دلیلش تنها یک لجبازی ساده بود!
این شهر هردمبیل
ناگهان منظم شده بود
قطارها
سرِ وقت میرسیدند
و در اتوبوس
یک صندلی نصیبم شد.
خط صلح رضا اکوانیان شعر ماهنامه خط صلح