اخرین به روز رسانی:

ژانویهٔ ۲۸, ۲۰۲۵

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: احمد پناهی‌پور، نقاشی: صنم صالحی، شعر: علیرضا عباسی

داستان کوتاه: رژه نوشته احمد پناهی پور

هفت نفر هر کدام با کروکی‌ای در دست از درِ خانه‌ای پرت می‌شوند بیرون. با دست و پاهای متصل به هم و در دست‌بند و پابند! حلقه‌های هر دست‌بند و پابند با زنجیرهای هفده سانتی به هم وصل شده‌اند. انتهای هر حلقه‌ی چپ با زنجیری هفت سانتی به ابتدای حلقه‌ی راست فرد سمت چپ وصل شده است. تنها دو دست و دو پا از مجموع بیست و هشت دست و پایی که به هم وصل شده‌اند آزادند. آن‌ها موظف‌اند مسیری که بر روی کروکی با رنگ فسفری و براق مشخص شده را طی کنند و به نقطه‌ی نهایی برسند.
در آن محوطه هفت دار از جنس میله‌های نازک فولادی در فاصله‌ی یک متری هم قرار دارند. ترس از گم‌شدن در مسیرِ تودرتوی طویلی که برای رژه‌روها در نظر گرفته شده به حدی بالاست که سرنوشت مرگ‌بار مقصد در برابرش اصلن مطرح نمی‌شود. آن‌ها راجع به مشکلاتی که ممکن است در مقصد و قبل از اجرای نهایی به آن دچار شوند هیچ ایده‌ای ندارند.
متناسب نبودن فواصل دارها با طول زنجیرهای اتصالی و ابعاد طبیعی و مرز توانایی کشش دست‌ها و پاها برای همه‌شان روشن است، اما فعلن و در حین اجرای رژه هیچ اهمیتی ندارند. بر روی کلاه‌های مشابه نمدین هر یک با خط نستعلیق درشتی دو کلمه، اولی مشترک و دومی متفاوت، دیده می‌شود: «یک کارمند، یک دلال، یک کارمند، یک کارمند، یک دلال، یک دلال، یک کارمند.»
ظاهر و لباس مجریانِ زنجیرشده‌ی رژه کاملن با هم فرق دارد اما عبارات مشابهی روی کلاه آنها حک شده است. اینکه دلیل این ناهماهنگی را باید در بی‌حوصلگی خطاط، اهمالِ طراح یا سایر دست اندکاران پی گرفت یا در اختلالات خاص پشت صحنه هیچ اهمیتی ندارد. این گمان‌ها را می‌توان به عنوان ظاهربینی تماشاچی‌های فاقد بینشی تلقی کرد که مراسم باشکوه رژه‌ی هفت نفر را کار شاقی نمی‌دانند.
با تنها کمی هم‌دلی روشن می‌شود که رژه‌روها برای باشکوه جلوه‌دادن مراسم چه تقلاهایی می‌کنند. آن‌ها ناهماهنگی‌های پشت صحنه را با اختلاف در ظاهر و لباس‌شان جبران کرده‌اند و بی‌توجه به خطِ نستعلیق روی کلاه‌ها، با دقت و ظرافت دارند مسیر مشخص‌شده را رژه می‌روند. تمرکز بالای آن‌ها روی مسیر باعث شده با هر قدمی که برمی‌دارند، هماهنگی و انسجام‌شان بیشتر شود و صف را منظم و شکیل‌تر جلو ببرند. انسجام و هماهنگی میان این هفت نفر که دارد شکل می‌گیرد، برای همه روشن می‌کند که آنها در رسیدن به ته خط چقدر مصمم‌اند. با اراده و هوش بالایی که از خودشان نشان می‌دهند می‌شود حدس زد که ناممکنی‌های ظاهری اجرای مراسم در مقصد با راهکارهای زیرکانه‌ی این هفت نفر به‌راحتی رفع و رجوع خاهد شد.
یعنی نه تنها شاهد خوددارزنی آنها خاهیم بود، بلکه دست‌وپاهای قطع شده اما دوبه‌دو با زنجیر به هم متصل‌شان را هم روی ریگ داغ مقصد خاهیم دید.

نقاشی: آیات طناب در ساعت چهار و سی و هفت دقیقه‌ی صبح کاری از صنم صالحی

 

شعر: باران بی‌امان از علیرضا عباسی

زمان رو به گذشته
مسدود است
رو به رو نامعلوم
همیشه باید انتظار کشید
انتظار طولانی
همیشه با چشم بر هم زدنی
سفیدی به سیاهی می‌غلتد
سیاهی به سفیدی

تکیه می‌کنم به آفتاب کم جان
به باران بی‌امان
تکیه‌گاهم بهار
بهار در دهان غنچه‌ای رو به پایان.
راه می‌روم بر لبه‌ی تاریک روشنا
نامت تر می‌شود بر لبم
و آن چند شاخه‌ی جوان بر جوانه‌ها
آوازم می‌دهد که
گفتن از خاموشی، گفتن از روشنی‌ست.

برای کبوتری که از قلم افتاد
گل می‌کارم در دهانم
مرگ اگر چند قدم عقب‌تر بایستد
زندگی، زندگی آری
زیبا رنجش را می‌کشد.

مدیر
اکتبر 22, 2020

احمد پناهی پور خط صلح داستان کوتاه شعر شماره 113 صنم صالحی علیرضا عباسی ماهنامه خط صلح نقاشی