
زنان یمنی و جستجوی تغییر
به لطف انقلاب سال 2011، نمایانی نقش زنان در کشور یمن به شدت افزایش پیدا کرد که می توان آن را به توکل کارمن برندهی جایزهی صلح نوبل و همچنین هزاران زنی که برای ایجاد تغییر در خیابانها حاضرشدند، نسبت داد. بنا به دلایلی که بیش از هر چیز سیاسی بودند، داغ ننگ فرهنگی علیه مشارکت زنان در حوزهی عمومی به سرعت از میان رفت. در واقع، احزاب سیاسی براساس اندازه و فعالیت حضور زنان خود با یکدیگر رقابت میکنند. حتی حزب ”اصلاح اسلامی“ که محافظهکار ترین حزب یمنی نیز به شمار میرود از اعضای زن خود خواسته است که هر چه بیشتر صدای خود را علیه رژیم سابق به گوش برسانند. هر چند حضور زنان در رویدادهای سال 2011 تحت تاثیر تصمیمهای سیاسی بود اما این حضور به تغییر در نگرش مردم یمن نسبت به زنان و مشارکت عمومی آنها منجر شده است. این تغییر فرصتی بزرگ و نقطهی شروعی مناسب برای تغییرات گسترده و پایدار فرهنگی ایجاد کرده است، البته در صورتی که نهادهای آموزشی و تمایلات سیاسی نیز از آن حمایت لازم را داشته باشند.
هر چند یمن جامعه بسیار محافظهکاری بوده است که در آن نقشهای کلیشهای جنسیتها به هنجار تبدیل شدهاند، مردم یمن به راحتی تحت رهبری زنان درآمده و پشت سر آنها به صف شدند. توکل کارمن مثالی بسیار ملموس از این نوع زنان است. طبق نظر روانشناسان، ملتها حافظهای تاریخی دارند که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. در فرهنگ یمنی نیز، چهرههایی نظیر ملکهی سبا و ملکه آروا همواره منبع غرور و افتخار بودهاند. زمانی که کارمن به چهرهی پیشروی اعتراضات سال 2011 تبدیل شد، لقب ”ملکهی سبای جدید“ به او داده شد. بدین ترتیب حافظهی ملت به این سمت سوق یافت که باشکوهترین دوران کشور زمانی بوده است که تحت رهبری یک زن قرار داشته است، و این میتواند دلیل انتقال سریع موقعیت زنان از پیروان به رهبران را به خوبی توضیح دهد. در واقع به یک زن قهرمان نیاز بود که شکاف میان حافظهی تاریخی و موقعیت فعلی زنان در یمن را پر کند.
البته قانون اساسی کشور یمن حقوق یکسان را برای همه شهروندان فارغ از جنسیت، مذهب، نژاد یا اصالتشان در نظر گرفته است. ماده 24 این قانون میگوید: ”دولت فرصتهای مناسب از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را برای همه شهروندان تضمین کرده و قوانین را برای رسیدن به این مساوات تنظیم میکند“. به هر روی، تا همین روزها رویه اجتماعی-سیاسی به گونهای تبعیضآمیز به نفع مردان مسلمان سفیدپوست در جریان بود. زنان، افراد تیرهپوست و یهودیان از جمله کسانی هستند که معمولاً از فعالیتهای سیاسی و نقشهای تصمیمگیرنده محروم میشدند. لازم به ذکر است که جنبش زنان در یمن دو سابقهی متفاوت دارد. زنان در یمن جنوبی بنا به فرهنگ سوسیالیستی میتوانند در رویدادهای عمومی شرکت کنند، این کار خصوصاً از طریق اتحادیهی زنان یمن که در سال 1968 تاسیس شد، تسهیل میشود. زنان در یمن جنوبی در تظاهرات علیه اشغال کشور توسط انگلستان و همچنین رویدادهای تحت حمایت احزاب شرکت میکردند. اما در یمن شمالی شرایط بسیار متفاوت بود، در این کشور زنان در حوزهی سیاسی و عمومی مشارکتی نداشتند. زمانی که در سال 1990 وحدت شمال و جنوب اعلام شد، خوشبینی فراوانی در یمن شمالی به وجود آمد که زنان این قسمت از کشور نیز از امتیازهایی که زنان جنوب برای چندین دهه از آن بهره میبرندند، منتفع گردند. اما متاسفانه، مدیریت سیاسی آن زمان بیشتر به دنبال منافع سیاسی بود که علایق مردان را نمایندگی میکرد و به میزان زیادی حقوق موجود زنان را از بین میبرد.
حتی تا زمان حال نیز نظامهای آموزشی رسمی، از طریق موسسات رسمی، و غیررسمی، از طریق ابزارهای ارتباطات جمعی، نقشهای جنسیتی کلیشهای را تبلیغ کردهاند و از آموزش سیاسی، درگیرشدن و یکپارچهشدن تودهها حمایت نکردهاند. برای مثال، کتابهای درسی عربی در حال تکرار سناریویی هستند که در آن مادر در حال آشپزی، پدر در محل کار، دختر در حال خیاطی و پسر در فوتبال بازی کردن است. بنابراین ایجاد ادراک و فهم چیزهایی که در حال اتفاق افتادن است به افراد و شبکههای آنها سپرده شده است.
البته به احتمال فراوان زنان کشور یمن بیش از سایر کشورهای حوزهی خلیج فارس در موقعیتهای تصمیمگیری حضور دارند. برای مثال زنان کشور یمن حق رای داشته و میتوانند در انتخابات داوطلب شوند، و این درست در نقطهی مقابل زنان کشورهای خلیح فارس است که همچنان برای به رسمیت شناخته شدن حقوقشان تقلا میکنند. گزارش شکاف جنسیتی[1] سال 2011 که توسط مجمع اقتصاد جهانی[2] ارائه میشود یمن را در رتبهی 131 از لحاظ توانمندی زنان قرار داد که یک رتبه بهتر از همسایههای ثروتمندش یعنی عربستان سعودی و قطر بود.
هم اکنون سه زن در دولت ائتلافی حضور دارند و زنان 25 درصد از ساختارهای انتقالی که مسئولیت شکل دادن به آیندهی کشور را به عهده دارند، تشکیل میدهند. با این وجود، پیمایشی که توسط مرکز مطالعات عربی-اروپایی[3]، که در پاریس مستقر است، انجام شد نشان میدهد هر چند زنان در سراسر منطقه در بهار عربی مشارکت داشتند، اما از مراحل انتقالی پس از آن کنار گذاشته شدند. میتوان این تضاد را بوسیلهی جامعهی یمنی توضیح داد که در آن شرایط بسیار منحصربه فردی برای زنان در نظر گرفته شده است. بدین معنی که هر چند در دیگر کشورهای بهار عربی، جنبشهای اسلامی تحت ستم و فشار قرار داشتند و زمانی که به قدرت رسیدند اولین تلاششان از پایان دادن به برخی از رویههای سکولار موجود در کشورشان بود، اما جنبش اسلامی حتی پیش از انقلاب سال 2011 در یمن محبوبیت فراوانی داشت.
حضور زنان یمنی در حوزهی اجتماعی پیش از بروز اعتراضات در مقایسه با کشورهای تونس و مصر بسیار محدود بود. بنابراین، زمانی که زنان به عنوان قهرمانان انقلابی پذیرفته شدند احساس یک پیروزی ملی بوجود آمد. زمانی که صحنهی سیاسی بر هم خورد، زنان مشاهده شدند و خود آنها نیز به نوبهی خود اشتیاق حضور یافتن به عنوان بخشی از فرایند تصمیم گیری را داشتند. با این وجود، خوشایندی و نشاطی که مردم یمن آن را تجربه میکنند، و خصوصاً در میان جوانان به دلیل تغییر رژیم دیده میشود، میتواند علیه تکامل کشور به سمت دموکراسی عمل کند، زیرا آنها به سرعت احساس توانمندی و تغییر رژیم را پیدا کردند. چنین احساسهایی باعث میشود این واقعیت که آنها تجربهی واقعی، مهارت سازمانی، یا حتی استراتژی یا چشمانداز ندارند مخفی بماند. در نتیجه، این درگیر شدن سطحی در سیاست میتواند به اندازهی درگیر نشدن خطرناک باشد زیرا نگرشها و موقعیتهای سیاستمداران جدید میتواند به راحتی توسط سیاستمداران باتجربه دستکاری شود. بدین ترتیب هیچ توانمندسازی پایداری برای زنان وجود ندارد. توانمندی پایدار به ایجاد تغییر واقعی در زیرساخت اجتماعی-اقتصادی، نظیر دستیابی به سرمایه، تصویب قوانینی علیه تبعیض، اصلاح نظام آموزشی و غیره نیازمند است. بیش از آن، به تغییری فرهنگی برای تغییر دادن کلیشهها و ارزشهای سنتی نیاز است.
ماهنامه شماره ۲۳