ترور و تمامیت خواهی
“آقای گاندی! آنجا که شاهدی نیست؛ شهیدی هم در کار نیست” مارتین بوبر، خاخام یهودی و از پژوهشگران دینی صلح طلب
نخست؛ تمامیت خواهی:
واژه ی توتالیترینیسم نسبت به سایر واژگان فلسفه سیاسی بسیار جوان است. کاربرد آن از دهه ی بیستم میلادی در قرن پیش آغاز شده و مثالهایش برخی حکومت های معاصرند. از ویژگی هایش می توان به این ها اشاره کرد:
حکومت تک حزبی(تک امتی)
رهبری کاریزماتیک و فراقانونی
پلیس مخفی
پلیس و ارتش قدرتمند و خشن و …
قدر مسلم آن که این شیوه ی حکومتی در تقسیم بندی های کلاسیک انواع حکومت وجود نداشته و ظهورش با گذار جامعه به سمت مدرنیته هم زمان است؛البته الزامی نیست. چرا که در دوران گذشته معیار حکومت کردن، علی رغم پذیرفتن برچسب هایی چون فضیلت و یا شجاعت؛ ریشه هایی شدیداً اقتصادی داشته است. حاکم به بالاترین بنگاه کسب درآمد چنگ میازیده و اطرافیان صرفاً برای کسب و حفظ درآمد بیشتر از حاکم دفاع می کرده اند. اما با گذار به دوران مدرن و ورود عقل به جرگه ی سنجه ها؛ اعتقادات و ارزش های همیشه درست، در خطر تشکیک یا حتی سقوط قرار می گیرند و این یعنی در خطر قرار گرفتن معیارهای حاکمیت حاکمان.
در نگاهی تاریخی می توان به این معیار جدید حکومت پی برد، معیاری که نمایانگر خواست سنت ها و حاکمان سنتی است؛ دفاع از ارزش ها به هر شکل ممکن. گاهی ارزش های کهن به هسته ای تبدیل می شود که حاکم و بخش سنتی جامعه-بازار به آن متصل شده و در برابر تغییرات اجتماعی مقاومت می کنند و گاهی ارزشهایی –ظاهراً- جدید این نقش را بر عهده می گیرند. برای شکل اول مثال بازگشت کلیسا در اسپانیای قرن هجدهم و حکومت جمهوری اسلامی ایران مناسب می نمایند. حکومت هایی که عقاید مذهبی را به کهن ترین و خشن ترین نحو، ابزاری برای اتحاد-سرکوب قرار می دهند . برای شکل دوم هم نمونه های فاشیست ایتالیا و نازیست آلمان در دهه های بیست تا چهل میلادی بهترین نمونه ها هستند که ملی گرایی و نژادپرستی دستمایه ی آن ها قرار گرفت.
دوم؛ ترس و خشونت:
از دید روانی بسیاری از رفتارهای خودآگاه آدمیان نمودی هستند از امیال ناخودآگاهشان و گاهی نه چندان هم تراز با آن امیال. برای مثال کودکی که در مرحله ی رشد و شکل گیری شخصیت، خود را جزیی از تن مادر و مادر را جزیی از تن خود می داند، به هنگام بریده شدن از وی دچار پریشانی های مکرر می شود، تا جایی که حتی -با تحلیل فروید- دچار عقده هایی بسیار عمیق و ماندگار نسبت به پدر می شود. از این دست عکس العمل ها در رفتار روزمره مان هم نشانه هایی بی شمار می بینیم.
یکی از حیاتی ترین عکس العمل های طبیعی بشر خشم است. انسانی که در برابر طبیعت وحشی، ناتوان بوده و توان مقابله با بسیاری پدیده ها را در خود نمی دیده است؛ به ناچار با خشم تصمیم به ابراز خشونت می گرفته؛ گاهی به منظور از پای درآوردن حیوانی که وارد حریم اش می شده، گاهی برای فرار از بلایای طبیعی و گاهی هم برای تصرف زمین، غذا و … در مقابل هم نوعان خود.
در ریشه یابی خشم از دید روانی به ترسِ از دست دادن بر می خوریم. ترسی که ناشی از باختن چیزی، کسی یا جایگاهی است. بیراه نیست اگر بگوییم که یکی از ساده ترین و در عین حال طبیعی ترین عکس العمل های حکومت های تمامیت خواه در برابر هرگونه مخالفت یا اعتراض، خشونت خواهد بود. حکومتی که از اساس بنایش بر تصرف همه چیز است، در برابر از دست دادن جایگاه مالکیت اش در هیچ زمینه ای کوتاه نخواهد آمد.
فراموش نکنیم که این حکومت در بزنگاه مهم گذار جامعه به سمت مدرنیسم شکل گرفته است. جامعه ای که مهم ترین دست آوردش خردگراییست. اگر بنا بر تبادل بی واسطه ی اطلاعات بین مردم باشد (همان گونه که در جوامع یکپارچه ی سنتی مرسوم بوده) و سنجه ی عقل هم اضافه شود، بی شک حاکم دچار چالشی عمیق در کنترل همه چیز -از جمله ثبات ارزش ها- خواهد شد. نکته ای که هانا آرنت به درستی بر آن تاکید می گذارد، جلوگیری حاکم از تبادل اطلاعات بین افراد است؛ جامعه ی مطلوب تمامیت خواهان، متشکل از آدم هایی ایزوله و فاقد اطلاعات است؛ جامعه ای از اساس فردی! چرا که حاکم از ایجاد تشکیک در هر چیزی می هراسد، پس حاکم در برابر هر عمل خارج از چارت حکومتی اش در مقابل افراد قرار خواهد گرفت؛ افرادی که قابلیت گردآوری جمعی گسترده از ناراضیان را دارند. پس حاکم دست به خشونت می زند.
سوم؛ تمامیت خواهان و ترور:
در قرن بیستم شاهد تولد واژه ی تمامیت خواهی و شکل گیری حکومت ها و تفکرات خشن بسیاری در همین راستا بودیم که برخی در قرن حاضر نیز ادامه یافتند. البته در این سده ی پر هیاهو جنبش های خشونت ستیزی در هند، آمریکا، آفریقای جنوبی و … توانستند حقوقی بسیار اساسی را برای هندی ها، سیاهپوستان آمریکایی، آفریقایی و … به دست آورند؛ اما طرح غالب در قرن بیستم خون و خشونت بود. در بسیاری از موارد روشن فکران قلع و قمع شدند؛ گاهی نژادها ی خاص، گاهی پیروان یک مذهب و گاهی همه ی منتقدان و معترضان.
وقتی که یک حکومت توتالیتر به ثباتی ضمنی می رسد دست به حذف فیزیکی مخالفانش می زند. علت بسیار ساده است؛ به منظور جلوگیری از رسیدن به نقطه ی بحرانی دیگر. در آلمان تحمل یهودیان به مثابه توهین به ارزش های والای نژاد آلمانی بود، پس نباید کوچک ترین شکی در اهداف عالی مرتبه ی نژاد برتر رخ می داد. باید جلوی شکاف را با از بین بردن تمامی تضاد ها و تفاوت ها در جامعه می گرفتند. در ایران اما نژاد ها بر سر نگاه الهی به توافق می رسیدند، پس تعارضات و تجددطلبی ها از غیر الهی ها و یا تحمل کنندگان آن ها شکل می گرفت. باید حذف می شدند تا نسل های بعد در حقانیت دروغ های رسانه ها شک نمی کردند.
درباره ی اندیشه ی تمامیت خواه و بن گاه اعتقادیش، بحث به سیاست داخلی حکومت ها محدود نمی شود؛ مثال بارز آن جهت گیری آمریکا ی به ظاهر غیر توتالیتر در برابر رشد کمونیسم بود. همانگونه که استالین در روسیه و مائو در چین خون ها ریختند و دروغ ها پراکندند، ماشین جنگی آمریکا هم ویتنام را در نوردید و هالیوود افسانه ها از آن ساخت. همین گونه بود شکل گیری ارتش های قدرتمند ناتو و … .
پس تا زمانی که ارزش های شعاری حاکمان اقتصادی باشد و درآمد مهم ترین دغدغه ی ظاهری و واقعی باشد ترور کم رنگ تر شده و مفاهیمی چون استثمار، ریا و بیگاری ملموس تر می شوند؛ اما زمانی که لعاب هرگونه ایدئولوژی بر پیکره ی منافع اقتصادی داده شود، حکومت ها بقای خود و خودی ها را در گرو حذف دیگران می دانند.
ماهنامه شماره ۱۵