رودهای فرار – شعری از محمد مهدی پور
صبح که بادهای اعصاب بر مسیری از رگ عزیمت خون خواهند کرد و آب میان پارچه های گوشتی بر خود می پیچید دریاها را خواهم گرفت ریگ تا ریگ آب اما ایستاده بود کنار قایق های بی پارو و فرزندان نرفته خوب می دانی هر دستی که بالا می آید ناگزیر ردی از خون […]...
ادامه مطلب