روانشناسی استبداد
نگاهی به کتاب “فرشته ی آبی“ اثر هاینریش مان
شاید بیشتر ما در آغاز با آفریده ی هاینریش مان از طریق فیلم معروف فرشته ی آبی، آشنا شده باشیم. در واقع این فیلم با اندکی تغییرات براساس رمان استاد اونرات هاینریش مان به فیلم درآمد و پس از موفقیت شگفت انگیز این فیلم، نام فرشته ی آبی عنوان اصلی رمان قرار گرفت.
این رمان، در کنار رمان شهر کوچک، از مهمترین آثار دوران آغازین نویسنده است که نخستین بار در 1905 با نام استاد اونرات، یا فرجام کار یک خودکامه، انتشار یافت. قهرمان رمان دبیری شهرستانی است که رات (Rat) نام دارد، رات در زبان آلمانی به معنای پند است، اما شاگردان و همکاران رات او را اونرات (unrat) مینامیدند که زباله و آشغال و گند معنا میدهد.
رفته رفته در رمان آشکار میشود که این جناسبندی – پند را گند نامیدن- چندان هم بیراه نیست. این دبیر جزماندیش و کوته بین که برای خود مقام و منزلتی اجتماعی دارد، در عشقی پیرانه سر به دختری از طبقه ی فرودست جامعه که به هنرپیشگی و آوازهخوانی از نوع درجه ی سوم آن، پرداخته است، منزلت خود را از میان میبرد. دخترک آوازهخوان، که عشق پیشه ی اوست، استاد اونرات را به بی آبرویی میکشاند و زندگی منزه و مقید او را ویران میکند.
هاینریش مان که همواره دستی در شیوه ی “ناتورالیسم” داشت در این اثر از چارچوب ناتورالیسم آلمانی فراتر میرود و به مانند برخی از داستانهای کوتاهش، اثری انتقادی درباره ی جامعه آلمانی عصر قیصر ویلهلم ارائه میدهد. گفتنی است که سبک هاینریش مان به سادگی در یکی از طبقات مکتب های ادبی نمی گنجد. او از سویی وارث سنت های ادبی رمانتیسم آلمانی است و از سویی دیگر براساس آشنایی اش با نویسندگان آن روزگار فرانسه تحت تاثیر رئالیسم و ناتورالیسم. طبیعی است که جنبش های ادبی روز مانند اکسپرسیونیسم نیز بر او بی تاثیر نبوده است. به یک کلام سبک کار هاینریش مان تلفیقی از چند مکتب ادبی شمرده می شود؛ شاید داستان عشق پیرانه سری بی شباهت به مضامین رمانتیک نداشته باشد. از سویی فضای تیره و تار داستان نیز حال و هوایی شبه گوتیک به داستان می بخشد. در تقابل قرار گرفتن قهرمان داستان یا بهتر بگوییم ضد قهرمان داستان با جامعه و سیستم حاکم بر جامعه و فروپاشی او، بی گمان اکسپرسیونیستی هستند. و دست آخر باید یادآور شد شیوه ی توصیفات دقیق و گاه بلند بالای نویسنده، ریشه در ادبیات ناتورالیستی دارد. هم چنین ویژگی ناتورالیسم نه تنها توصیفات دقیق و مفصل است، بلکه گونه ای بدبینی در این مکتب نسبت به شخص انسان نهفته است. ناتورالیست ها نشان می دهند که چگونه به سادگی انسانِ به ظاهر فرهیخته و متمدن در اعماق وجودش جانوری است تابع غریزه جنسی خویش و آماده ی انحطاط و فروپاشی. ناتورالیست ها، به نوعی جبر وراثتی و محیطی باور دارند. اغراق آمیز نیست اگر بگوییم بر سرنوشت استاد اونرات نیز این جبر ویرانگر حکمفرماست.
با این همه اثر هاینریش مان یکسره ناتورالیستی نیست زیرا ناتورالیست ها از آنرو که بشر را گرفتار جبر می دیدند و نسبت به خمیره ی او بدبین بودند، ریشه تباهی ها را نه در سیستم های سیاسی حاکم بر جوامع بلکه در وجود خودِ آدمی می دیدند. شاید اینجا که هاینریش مان، گوشه چشمی نیز به مسائل اجتماعی جامعه دارد، تحت تاثیر رئالیست هاست که بیش از ناتورالیست ها نگاهی انتقادی نسبت به ساختارهای سیاسی و اجتماعی داشتند. در این اثر، انتقاد هاینریش مان متوجه مناسبات و ساختار آموزشی و تربیتی آلمان آن روزگار است. این اثر و بسیاری دیگر از آثار او تصویر روشنی از آلمان اواخر سده ی نوزده و شیوههای تربیتی حاکم بر مدارس این کشور به دست میدهد.
شاید بتوان گفت بسیاری از آثار هاینریش مان، گونهای کالبدشکافی قدرتگرایی آلمانی و نیز پیش بینی نازیسم است. اما تحلیل نویسنده تک بعدی نیست. او بر خلاف دیگران، خودکامگان را صرفاٌ قدرتمندانی زورگو نمیبیند، بلکه او در رمان فرشته ی آبی در تحلیل شخصیت استاد اونرات در مقام خودکامه، گونه ای ضعف را نیز آشکار میکند. هاینریش مان آشکار میکند که خودکامگی بیشتر ناشی از ضعف و بیماری روحی است تا قدرت. خودکامگان و دیکتاتورها نیز نه مردمانی ابرانسان و رشک برانگیز که موجوداتی هستند گرفتار عقده ی پنهان خود کم بینی و خوارشدگی که اکنون به تلافی می کوشند با فرمان راندن بر دیگران و ایفای نقش قدر قدرتی مقدس، خواری و حقارت بسا ناخودآگاهانه ی خویش را تسکین دهند.
به گمان راقم این سطور نیز، ارجمندی کار هاینریش مان به ویژه در همین نکته نهفته است که او اشاره می کند تا چه حد حاکمان نیز ممکن است حقیر و فرومایه باشند و مهم تر و موجب دلگرمی ما اینکه ناگزیر فرجام این فرومایگان چگونه به ذلت و خواری و تباهی خواهد کشید. نگاهی به بیشتر این قدر قدرتان قدسی مآب نیز، این باور را تشدید می کند؛ سرانجام هیتلر به کجا انجامید؟ یا موسولینی یا چائوشسکو یا پینوشه یا صدام یا قذافی یا… اگر در شرح حال هر یک از اینان نیک بنگریم چه می یابیم جز دوران کودکی پر از خوارشماری و تحقیرهای بزرگسالی و ریشخند اطرافیان؟
اما نکته ی ظریف، میل به قدرت و عظمت برای جبران، از سوی این فرومایگان نیست. نکته ی ظریفی که هاینریش مان نیز به آن اشاره دارد این است که چنین افراد بیماری نمی توانند بازی قدرت و قدسی مآبی خود را تا به فرجام به توفیق ادامه دهند؛ روانشناسی فرد خوار شده به خود ویرانگری می انجامد. ناخودآگاه چنین افرادی که خود نیز در ژرفای خویش از خود بیزارند میل به فروپاشی دارند. براین اساس چه جای شگفتی است که هیتلر در اوج قدرت مرتکب ابلهانه ترین خطاهای استراتژیکی می شود که خود او روزگاری ناپلئون را به همان سب ریشخند کرده بود؟ این دست خطاهای توضیح ناپذیر را همه ی دیکتاتورها زمانی انجام دادند؛ چه چائوشسکو که به نحو مرگباری چون کبک سر در برف فرو برده بود و تا لحظه ی مرگ نمی خواست ببیند در کشورش چه خبر است، چه صدام که تا فرجام کارش رجز قدرت سر می داد، چه قذافی که تا زمان باقی بود، تن به تبعید نسپرد و سر از لوله ی فاضلاب درآورد و چه… نمونه ها فراوانند، اما گویی خودکامگان در مراحل فرازین قدرت احمق می شوند. به قول نیچه قدرت احمق می سازد، اما نیچه فراموش کرد بگوید قدرتی که به چنگ بیماری خودکم بین می افتد، او را احمق می کند. به عبارتی نه قدرت که خود کم بینی پنهانی فرد خودکامه، او را به سوی خرفتی و تباهی می کشاند و خود فرد، خویشتن را به فروپاشی می کشاند؛ زیرا این فرد در ژرفای قلب خویش از پستی و حقارت خویش بیزار است، پس ناخودآگاه می کوشد با فروپاشی خود، حس حقارت خود را از هم فروپاشد. به قول ایبسن از شر شاید نیکی زاده شود اما از پستی جز پستی برنمی آید. و همو می باید می افزود که خودکامگان شریر نیستند، بلکه پست هستند.
باری اونرات نیز در مقام کارگزار قدرت و توجیهگر آن، فرد بیخویشتنی است که در پیرامون خود با هرگونه احساسات انسانی می ستیزد، اما همین که احساسی عاطفی در خود او به جنبش درمیآید، هرج و مرج طلبی پیشه میکند و آن اخلاقاندیشی جزم اندیشانهاش، آن پندگراییاش در بی اعتقادی محض و در گند واژگون میشود و رات به اونرات، پند به گند بدل میشود.
با این حال آنچه به داستان عینیت و لمس پذیری می دهد، پرداختن به شرایط زیست خودکامگی است که به سلسله مراتب و زیر دست نیاز دارد که در اینجا دانشآموز کنرلاک را، بارزترین نمونه ی آن مییابیم. به هر حال هاینریش مان به گونهای سرنوشت نهایی هرگونه فاشیسمی را نیز در چنین آثاری برملا میکند. نتیجهگیری نهایی این است که هر گونه خودکامگی در نهایت به ذلت و شکست ختم خواهد شد، زیرا اساس و ماهیت وجودی هر گونه فاشیسمی نه از قدرت که از ضعفی نهانی ریشه میگیرد.
و نکته ی پایانی اینکه تحلیل روانشناختی هاینریش مان از تزلزل شخصیت فرد خودکامه که ارزشی ویژه به رمان فرشته آبی میبخشد، چندان در فیلمنامه ی این اثر و به طبع در فیلم فرشته ی آبی، ملحوظ نشده است. از این رو مییابد به تماشاگران این فیلم توصیه کرد که بدان بسنده نکنند و فرشته ی آبی واقعی را در رمان هاینریش مان سراغ بگیرند.
جهت مطالعه ی بیش تر رجوع شود به:
– فرشته ی آبی، نوشته ی هاینریش مان، ترجمه ی محمود حدادی، انتشارات کتاب پارسه،1389.
– مکتب های ادبی، نوشته ی رضا سید حسینی، انتشارات پیام،1353.
– آشنایی با مکتب های ادبی، نوشته ی دکتر منصور ثروت، انتشارات سخن، 1385.
– ناتورالیسم، نوشته ی لیلیان فورست، ترجمه ی حسن افشار، انتشارات نشر مرکز، 1375.
ماهنامه شماره ۲۸