
خودکامگی و حریم خصوصی
میلان کوندرا، نویسندهی چک در یکی از رمانهایش، خنده و فراموشی، حکایتی واقعی از دورهی استیلای حکومت دیکتاتوری بر کشورش نقل میکند. او حکایت میکند که چگونه دسیسهای که سازمان امنیت علیه دو تن از منتقدان حکومت طرح کرده بود، نتیجهی عکس میدهد. ماموران امنیتی گفت و گوهای خصوصی این دو روشنفکر مخالف دولت را شنود و ضبط کرده بودند. آدمها بیش و کم در گفتارهای خصوصی خود بیپرواتر و بیملاحظه ترند. آنان شاید سخنانی بر زبان آورند که در محافل همگانی از بازگفتنشان شرم می ورزند؛ شاید شوخیهایی با دوستشان انجام دهند که در دیدهی دیگران زننده بنماید؛ شاید دربارهی شخص غایبی لحنی توهین آمیز به کار ببرند که اما در حضور همو، هیچ گاه خواهان چنین توهینی نمی بودند و…
دستگاه امنیتی کشور گمان میبرد، فرصتی طلایی برای بیآبرو کردن منتقدان خود یافته است. انتشار سخنان خصوصی این منتقدان سیاسی میباید به همگان ابتذال اندیشه مخالفان حکومت را نشان می داد؛ میباید نشان میداد که این جماعت روشنفکر و آزادیخواه و ضد دیکتاتوری چو به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند؛ که چقدر رفتار خصوصی این افراد با رفتارهای اجتماعی شان در تضاد است…
افشاگری صورت میگیرد و گفتارهای خصوصی منتقدان در جامعه پخش میشود. اما واکنش مردم خودکامگان را شوکه میکند. مردم به جای ابراز دلزدگی از این مخالفان حکومت، با قربانیان همدردی میورزند و اعتراض و ابراز انزجار از دست اندازی حکومت به خلوت منازل و گفت و گوهای خصوصی بالا میگیرد. تلاش کارگزاران استبداد به زیان خود میانجامد.
اما چرا چنین رخ داد؟ چرا نقشهی خودکامگان نقش بر آب شد؟ بی شک اگر اهالی چک در آن روزگار قدر حرمت فضای خصوصی را درنیافته بودند ماجرا همان میشد که طراحان امنیتی خواسته بودند.
حکومتهایی با گرایش توتالیتری، میخواهند مرز میان قلمروهای خصوصی و عمومی را بردارند. کوندرا در همین کتاب میگوید هر چه قدرت به کدورت میگراید ، میخواهد که زندگی شهروندان شفاف تر باشد. شهروند حق ندارد چیزی را از حزب یا حکومت پنهان کند، درست همان طور که کودک حق ندارد چیزی را از پدر یا مادرش پنهان سازد.
کوندرا متذکر میشود که هر آنچه در سیاست در سطوح کلان رخ میدهد در زندگی خصوصی و در مقیاس خرد نیز اتفاق میافتد. در واقع جهان سیاست و جهان شخصی از یک دیگر جدا نیستند. وحشتهای صحنهی سیاست به طرزی غریب اما ناگزیر همانند وحشتهای زندگی خصوصی ماست.
کوندرا باز در جای دیگری تصریح میکند که آنچه در درون جوامع دیکتاتوری رخ میدهد، فضاحتهایی سیاسی نیست، بلکه فضاحتهایی مردم شناختی است. پرسش او این است که قابلیتهای انسان تا به کجا میکشد؟ او میگوید همه از دیوانسالاری نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمه های سیاسی و تصفیههای استالینی حرف میزنند و همواره این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمیتواند کاری فراتر از قابلیت های مردمان انجام دهد. اگر انسان توانایی کشتن نداشته باشد هیچ رژیم سیاسی نمی تواند جنگ راه بیاندازد.
از این رو خودکامگان میکوشند بر همین قیاس، و البته به شیوهای معکوس، فراموش کردن حق فضای خصوصی را در افراد نهادینه کنند. بیتردید کنترل کردن و فرمان راندن بر افرادی که فضای خصوصی ندارند، آسانتر است.
کالبد شکافانهتر اگر بخواهیم تبیین کنیم، سرکوب و مخالفت با آزادیهای فردی و حتی روابط خصوصی افراد جامعه از سوی حاکمیتی تمامتگرا به چند دلیل رخ میدهد. این نظامها چون بر پایهی ارعاب بنا نهاده شدهاند، برای مرعوب ساختن جامعه، ناچار به منزوی و تنها گرداندن افراد هستند. از میان بردن فضا و روابط خصوصی آدمها، نخستین و اصلیترین راه برای ایجاد این انزوا و تنهایی به شمار میرود. چنین حکومتی بر اساس ماهیت تمامت خواهانهی خود هیچ امر و فضای خصوصیای را خوش نمیدارد و تاب نمیآورد زیرا خواهان حل شدن کامل فرد و فردیت او در نظام و بدل شدن افراد به تودهای بی شکل و فاقد ویژگیهای فردی و خصوصی است تا بتواند بر افراد حکومت و برای اهداف خود این تودهی وابسته را بسیج کند. تنها با نابود کردن فضا و مناسبات خصوصی است که حاکمان میتوانند آن تودهی گلهای و بیهویت مد نظرشان را بسازند و بر آن کنترل داشته باشند. درواقع نسبت مستقیمی در شدت گرایش یک نظام سیاسی به ساختاری توتالیتری با میزان سرکوب و محدود ساختن حقوق فردی و حریم خصوصی افراد جامعه وجود دارد. هر چه شدت سرکوب و مخالفت با حوزه و فضای خصوصی بیشتر، ساختار سیاسی نظام توتالیترتر خواهد بود. از این روست که در تصویر الگو آسایی که جورج اورول در رمان 1984 خود از حکومتی توتالیتر به دست داده، وجه مشخصهی چنین جامعهای وجود دوربینهایی در خانهی شهروندان و نظارت دقیق و کامل حکومت بر زندگی فردی تک تک افراد است.
بر همین اساس است که دستگاه ایدئولوژیک ساختارهایی با گرایش های فاشیستی، در طرد و تقبیح آزادیهای فردی و حریم خصوصی فرد، دست به دامان شعارهایی پوپولیستی میشوند و در رقابت با حریفان خود یعنی لیبرال ها از یکسو و چپ ها از سوی دیگر، آنان را متهم میکند که اهدافشان مادی و رفاهی و زمینی و از این رو حقیرانه است و در عوض خود مدعی نوعی معنویت گرایی جمعی میشود. از دید این دسته از خودکامگان توده گرا، لیبرالها فردگرا و خودخواهاند و چپها فقط در بند منافع طبقهی خود و مروج مادی گرایی و نیازهای پست مادی. حال آنکه فاشیسم – ولو خود را به این نام نیز معرفی نکند یا به رغم گرایشهای تمامت خواهانه، هنوز موفق به تحقق جامعهی مورد نظر خود نشده باشد – خود را دلنگران کل “ملت” یا به واقع “امت” اعلام میکند و آن هم دلنگران ارزشهای معنوی و نه مسائل اقتصادی و رفاهی این “امت”. به این ترتیب در این کارزار تبلیغاتی برای ایدئولوژی تمامت خواهانهی فاشیستی که داعیهی قداست گرایی و معنویت گرایی را در برابر رقبای در بند امور زمینی و غیر مقدس خود، درافکنده است چارهای نمیماند جز تحقیر و بلکه سرکوب پدیدههای به اصطلاح مبتذل لیبرالی و ماده گرایانه که در صدر همهی آنها آزادیهای جنسی ، روابط خصوصی میان افراد، و اصولاً داشتن حق حریم خصوصی قرار گرفته است. چنین ساختاری برای بقای خود میباید به مردم خود بباوراند که آنان در راه آرمانی اصیل فداکاری و ایثار میکنند و داشتن اهداف فردی، پست و حقیرانه است و باز اینکه آدمی باید به فکر جامعه باشد و به سود و به احترام ارزشهای “ملت” یا “امت” از خواستههای شخصی و خصوصی خود چشم بپوشد یا حتی بالاتر از آن حکومت به سود ارزشهای جامعه میتواند حقوق برخی افراد را نقض کند. بدیهی است که در این میان، فضای خصوصی و فردی به ناچار پیشتر و بیشتر در معرض دست اندازی حکومت قرار میگیرد.
اما حقیقت این است که حتی چنین تلاشی برای نابود کردن فضای خصوصی و حریم شخصی، مردمان را به سوی ارزش های همگانی مورد ادعای خودکامگان سوق نمیدهد. در جامعهای که سردمدارانش به ستیز با آزادیهای فردی و زندگی شخصی آدمها میپردازند حاصل کار رواج ریاکاری، پنهانکاری، فسادهای اخلاقی و به انحطاط رفتن جامعه خواهد بود.
در نقطهی مقابل افزایش قابلیت آدمی در حفظ و دفاع از حریم خصوصی و حقوق فردی پادزهر هر گونه خودکامگی است. هیچ جای شگفت نیز ندارد اگر امروزه حتی اهل سیاست نیز دریافته باشند بهترین و کاراترین روش برای از پا درآوردن دیکتاتورها، پافشاری بر حقوق اجتماعی و فردی و خصوصی مردمان جامعه است. البته سوگمندانه باید افزود خودکامگان نیز به خوبی دریافتهاند حذف و تحدید حقوق فردی انسانها، بهترین راه سلطهگری بر آنان است. به عبارتی نبرد میان مدافعان حریم خصوصی و متجاوزان به آن، نبرد میان خودکامگان و آزادیخواهان است.
اما هماوا با کوندرا باید بگوییم این حکایت هرچند ناگزیر و بویژه به سبب تمامت خواهی خودکامگان، به حوزهی سیاست نیز تسری مییابد، در اساس نه امری سیاسی بلکه امری انسانی شمرده میشود. دفاع از حریم و حقوق فردی و خصوصی خود، وظیفهای انسانی است ولو در نگاه خودکامگان کنشی سیاسی علیه آنان شمرده شود. و همچنین این نیز حیاتی و سرنوشت ساز است که به مردمان گریزان از سیاست بیاموزانیم تا حق داشتن حریم شخصی را امری سیاسی نشمارند و آن را به فراموشی نیندازند چرا که این چشمپوشی و فراموشی، براستی فضاحتی انسان شناختی و مایهی وهن شان و شرافت آدمی خواهد بود.
ماهنامه شماره ٢٧