
گشت ارشاد: حجاب اجباری یا اعِمال قدرت طبقه حاکم
زمانی که ایدئولوژی در بطن حقیقت نفوذ میکند شاهد بروز پدیدههایی هستیم که در دیدگاهی مستقل از پیشانگارهها، تاملی ژرف را میطلبد. قوانین و اِعمال آنها جهت کنترل و نظارت بر افراد جامعه توسط ساز و کارها و مناسبات قدرت به خدمت گرفته میشود که این خود محمل چالشها و مناقشات فراوانی است.
در واقع اِعمال قانون توسط پلیس، نوعی بازنمایی خشونت عریان طبقه حاکم و مبادلهی این خشونت با قانونی است که استناد خود را در ایدئولوژی و عرف القایی در جامعه مییابد. زمانی که شخصی از سوی نهادهای پلیسی به عنوان دشمن جامعه و اخلاق معرفی میگردد احتمالا در ابتدا این گونه نیست که دشمن با برخوردی نظامی روبرو شود، چرا که خرد جمعی جامعه با نوعی عدم مواجههی منطقی در تقابل با خشونت پلیس واکنش نشان میدهد و مبارزهی منفی افراد در پارهای از موارد، نقطهی مقابل خاستگاه سوژههای اجتماعی قرار میگیرد. بدین سیاق نهادهای اجرایی دولت، ابتدا دشمن را از صحنهی حقوق شهروندی حذف میکنند و انسجام اجتماعی را در نوعی همسویی و تجسد یافتن کالبد مورد پذیرش طبقه حاکم القا میکنند و هر آنچه را جز این باشد دشمن جامعه نشان میدهند.
چیزی که با آن مواجه هستیم تحت عنوان مدیریت عفاف و عفت عمومی، دقیقا دست به سرکوب نوعی گفتمان میزند که در تلاش برای رهایی از انقیاد همه عرصههای زندگی توسط گفتمان مسلط است.
در این میان بدن زنانه در مقام ابژه، دمدستیترین و راحتترین آماجگاه اعمال قدرت و نظارت توسط گفتمان مسلطی است که از اخلاق مبتنی بر ایدئولوژی جهت مشروعیتبخشی به سرکوب نظامیافتهی خویش بهره میجوید. نظام سیاسی توسط نظارت و کنترل بر شخصیترین حوزه زندگی افرادِ تحت حاکمیتش، سعی بر افزایش گستره تحت کنترل و اِعمال قدرت بر تمام جوانب زندگی افراد دارد تا از این طریق، کنشگریِ منتقدانه را جهت تثبیت خویش و پنهان ساختن ناکارآمدی در دیگر عرصهها، به موضع منفعلانهی عقیم و سلطهپذیر بدل سازد.
بدین ترتیب انحصار سیاسی نظام بدن با همهی شاخصههایش، در نوعی گفتمان شکل میگیرد که در تلاش برای سلطهی همه جانبه بر افراد است. برای پرداختن به وجه انضمامی بحث، عبارتهای زیر را در نظر بگیرید:
“ما در کشوری اسلامی زندگی میکنیم”، “زلزله عذابی الهی است”، “فساد و بیبند و باری زنان و دختران موجب نزول عذاب الهی میشود”، “تهران، در انتظار زلزله”، “طرح حجاب و امنیت اخلاقی امسال با جدیت بیشتر اجرا میشود”.
سازماندهی نوین نظام انضباطی و کنترلی دولتی با برقراری رابطهی علّی میان پدیدهها منجر به تاویلی بنام اخلاق عمومی میشود و راه را برای کنترل، نظارت و اِعمال خشونت از سوی طبقهی حاکم هموار میسازد و در پارهای از موارد بصورتی ناخودآگاه در اذهان افراد جامعه مشروعیت میبخشد.
چنین رویکردی حتی اگر در مقام عمل به موفقیت نرسد اما در مقام مهار مالکیت شخصی، در شخصیترین نشانهی فردیت مدنی یعنی بدن، در سطح زبان به انقیاد در آمده است. چرا که دولت این اختیار و حق را به خود میدهد که برای حفظ همبستگی اجتماعی – که خود آن را القا نموده و در جهت تثبیت آن تلاش میکند-، نهادی را موظف به کنترل بدنها و پوشش گرداند که به واسطهی گفتمان مردسالاری حاکم و تلفیقی از تاویلهای ایدئولوژیک در مورد نوع نگاه به زن و بدن زنانه، چنین کنترلی مستقیما متوجه زنان میشود.
همه ما با واژههای کنترل نامحسوس، دوربینهای کنترل سرعت در جادهها و اتوبانها، دوربینهای مداربسته در سازمانها و شرکتها و … آشنا هستیم، وجه اشتراک همه آنها دیدن و دیده شدن است. دیده شدنی برای کنترل و نظارت، که در اغلب آنها به شکلی نامحسوس اِعمال میگردد. اما در نظر بگیرید که نهادی از سوی دولت گماشته شود تا مسئولیت دید زدن را از دوش مردان بردارد و خود، به امر دید زدن جهت کنترل مبادرت ورزد. بدین ترتیب با پدیدهای به نام “دید زدن” مشروع و قانونی مواجه میگردیم که جهت حفظ جامعه از فروپاشی و جلوگیری از افتادن در سراشیبی انحطاط و فساد اخلاقی، موظف به دید زدن میشود. دید زدنی که لذتی مضاعف را به همراه دارد؛ لذت سادیستیِ به سلطه در آوردن و اِعمال قدرت برای اجبار به تغییر نوع پوشش و لذت بصری از کشف جاذبههای اروتیک بدن زنانه در راستای سرکوب. بنابراین نوعی ابستراکسیون لذتجویانه و سرکوبگر به رمزگذاری در سبک زندگی و نوع پوشش زنان – به عنوان موقعیت فرودست و ابژهی کنشهای اجتماعی- میپردازد. چنین برخورد ریاکارانهای به زعم فوکو، مرهونِ ساز و کارهای نوین قدرتی است که این مراقبت با خود به همراه دارد.
بدین ترتیب نظام کنترلی همچون قدرتی چندگانه در شبکهای از روابط عمل میکند، به طوری که شاهد آن هستیم عدهای از زنان که اتفاقا از نظر سبک زندگی و پوشش در تعاریف و چارچوبهای ایدئولوژی مسلط نیز نمیگنجند، خود از نظارت و کنترل توسط نهادهای دولتی حمایت میکنند و این نه تنها نشانی از مشروعیت سیستم کنترلی ندارد بلکه ریاکاری سیستماتیک در سیاست بدنها را بیش از پیش عیان میسازد.
از سوی دیگر سیستم قدرت، لذتجویی دوگانهی خویش را -که در بالا به آن اشاره شد- بر مردهای جامعه فرافکنی میکند و نقش آنان را به کنشگری متاثر از ابژههایی برای دید زدن، تقلیل میدهد و بر آن است تا با حذف این ابژهها، جامعه را به سوی سعادت هدایت کند.
جنسیتزدایی از چنین بحثی مستلزم آن است که نظام قدرت را به عنوان یک کل در نظر گرفت که سعی بر کنترل و انحصار بدنها، لذتها و به دنبال آن مشروعیت بخشی به ساز و کارهای قدرت دارد به طوری که تنها راه سعادت بشریت از رهگذر حصارهای طبقه حاکم میگذرد.
با چنین نگرشی دیگر جای تعجب نخواهد بود اگر گشت ارشاد و طرح امنیت اخلاقی از سوی دولت با هدف جلوگیری از بلایای آسمانی و رهایی از خطر زلزله عنوان گردد.
ماهنامه شماره ۱۶