اخرین به روز رسانی:

مارس ۳, ۲۰۲۵

چه کسی درست می گوید؟

چرا به ثمر نشاندن کار جمعی در ایران اینقدر دشوار است؟ چرا کمتر مباحثه ی مفیدی را بین متفکران ایرانی می توان یافت که ختم به درگیری لفظی نشده باشد؟ چرا ما اینگونه هستیم؟ جواب چنین پاسخی را چگونه باید بیابیم؟ آیا باید خود را با ملل دیگر مقایسه کنیم یا باید خودمان را فارغ از اینکه دیگران چگونه هستند در بوته ی نقد قرار دهیم؟ در نقد چنین وضعیتی نکاتی قابل طرح هستند، که بنا به دغدغه ی شخصی خود به آن خواهم پرداخت.

چگونه می توان فهمید که چه چیزی صحیح است و چه چیزی اشتباه؟ در ابتدا باید ملاک قضاوت خود را مشخص کنیم، آیا راستی و ناراستی یک گزاره را باید با قواعد ثابت و مطلق سنجید یا در هر شرایط و عصری باید مقتضیات زمانه را ملاک داوری قرار داد؟ هر دو دیدگاه طرفداران بسیاری دارد، اما هر کدام از دو گزاره و بنا به هر دلیلی صحیح باشند، نمی توان اهمیت نتایج عملی این افکار را به کناره نهاد. کمتر دستگاه فکری را می توان یافت که در طول تاریخ زندگی بشر تداوم یافته باشد و به حقیقتی غیر قابل انکار تکیه نکرده باشد. در دعوای میان اردوگاه اقتصادی و فلسفی چپ و راست هر کدام با استناد به برداشت هایی واقعی و عینی از رفتار فردی و جمعی انسان به نظریه پردازی و تفسیر زندگی و باید ها و نباید هایش پرداخته اند.

شاید هیچ کسی اشتباه نمی کند، اگر آدمی بتدریج توانسته در روند آگاهی یافتنش به جایگاه و اختیارات و محدویت هایش در زندگی پی ببرد، بنا براین خواهد توانست با گذر زمان و با اتکا به آزمون و خطاهای پرشتاب عصر مدرن، عرصه را از آزموده های بی ثمر خالی سازد و البته شاید هم نتواند، اما چیزی که در این میان قابل تردید نیست، این است که بدون آزمودن یک گزاره چگونه می توان به صحت آن پی برد؟ شاید گره ی کور ایرانیان در کار جمعی را در اینجا بتوان یافت، فضایی که از امکان آزمودن عقاید متفاوت و متضاد تهی بوده و با شدت بسیار توسط عقاید محدودی کنترل می شود چگونه می تواند نتایج عملی پیاده سازی افکار را به نظاره بنشیند؟ شاید همه اشتباه می کنیم و شاید همه درست می گوییم!

پیراهن هر کس را به تن خودش بپوشانید!
واردات اندیشه اگر چه به کلی بیهوده و عبث و از بنیاد قابل رد نیست، اما نباید با واردات میوه یا ماشین اشتباه گرفته شود. اندیشیدن مقتضیات بسیار ظریفی دارد؛ به چه و برای چه می اندیشیم؟ آیا می توان اندیشیدن را مانند  مرسدس بنز از فرنگ وارد کنیم، و بدون اینکه لازم باشد بدانیم چگونه و با چه ساز وکاری ساخته شده و چه فرقی با سمند خودمان دارد از ان سواری بگیریم؟ بدون اغراق باید اندیشیدن را کالایی لوکس به حساب آورد که مشتریان بسیاری دارد، گلدانی نفیس که چشم ها را خیره می کند و می نوازد ولی بودن و نبودنش فرق چندانی ایجاد نمی کند، کالای لوکسی که از خارج آمده و ارزشش به همین است که از خارج وارد شده است! اما چگونه باید این متاع را بر سر ایرانیان نشاند؟ چرا پس از گذشت بیش از یکصد سال از انقلاب مشروطه نمی توان کمترین اثری از کوشش آگاهانه برای آزمودن اندیشه به نوآموزان در دستگاه آموزش و تربیت ایرانیان یافت؟ اندیشه ورزی قابل آموختن است، از شک و انتخاب نشات می گیرد و زمانی که چشمه اش در ذهن آدمی جوشید تا زمان مرگ، او را سیراب می کند، شاید بتوان رد پای دعوای بزرگان اندیشه در ایران را در همین نقطه یافت. شاید برخی از این بزرگان پیراهنی اشتباه به تن کرده اند، چرا که بزرگی و سروری کردن در سرزمین ما لزوما منوط به ژرف اندیشیدن و نقد پذیرفتن نیست، شما می توانید پیروانی داشته باشید که کتاب هایتان را نخوانده اند، می توانید با ترجمه ی چند متن از اسامی اندیشمندان فرنگ بزرگ شوید! شاید بزرگان این سرزمین را کسی نمی شناسد و در مملکت مانند عصر قاجار قحط الرجال نیست اما معلم دانا در کلاس درس دعوا درست نمی کند، بلکه به دانش آموزانش می آموزد، شاید باید آموزگارمان را عوض کنیم.

سیاست ورزی همان اندیشه ورزی نیست.
نه اینکه هیچ سیاستمداری نتواند بیاندیشد، اما مقتضیات سیاست ورزی با اندیشیدن لزوما یکسان نیست، همانگونه که لزوما سیاست ورزی همان نقش پذیری سیاسی در تحولات اجتماعی نیست. آدمی لزوما برای کسب قدرت نمی اندیشد ولی لزوما برای کسب قدرت وارد احزاب سیاسی می شود. زمانی که سیاست ورزان ( و البته نه کنش گران سیاسی) تبدیل به بلندگوی معرفی افکار می شوند، چه نهایتی را جز جنگ عقاید، که در واقع همان جنگ قدرت است، می توان برای این وضعیت متصور بود؟ و در چنین وضعی چگونه می توان به همیاری افکار امیدوار بود؟  زمانی که صرف گرایش به یک دستگاه یا اعتقاد به یک گزاره ی فلسفی می تواند به عنوان یک اتهام از سوی دیگران مورد ارزیابی قرا بگیرد، چگونه می توان ساخت و نتایج عمل خود را دید؟ چگونه می توان در مواجهه با نقد متواضع بود؟ چاره اما شاید در امید باشد، کار جمعی نیاز به تمرین دارد، به تنهایی شاید بتوان جاهل نبود، اما نمی توان بر جهل غلبه کرد، بهتر است نه از اندیشیدن ، نه از شنیدن و نه از تمرین کار جمعی به خاطر دعواهای آسمانی خدایان سیاست و اندیشه ی امروز ناامید نشد و صد البته باید عمل کرد و اگر فضایی برای عمل کردن نیست  برای ساختنش کوشید، چرا که دورترین دشمنان در نظر، شاید نزدیک ترین دوستان در عمل باشند!

مدیر
سپتامبر 14, 2013

ماهنامه شماره ۲۰