اخرین به روز رسانی:

آوریل ۲۱, ۲۰۲۵

بازگشت

از اولین جرقه‌های مشروطه که بعد شعله کشید٬ از صد و پنجاه سال پیش تاکنون که فکر آزادی به روح و جان ایرانیان افتاد٬ از آغاز یک قرن و نیم مقاومت آزادی‌خواهانه بخش‌هایی از ملت٬ همواره گروه گروه از مردمان ایرانی طعم تلخ تبعید را چشیده‌اند. ایرانیان که خود قربانی تنگناهای مهاجرت بودند کم‌تر به روی همسایگان داغ‌دیده خود آغوش گشودند. در همین لحظات که ما با شما سخن می‌گوییم کم نیستند مهاجران افغان که در پاسگاه‌های بین راهی ایران بدون غذا بدون غذا و دارو منتظر انتقال به اردوگاه‌‌ها هستند. شعر بازگشت را محمد کاظم کاظمی٬ شاعر افغان سروده و بغض خود را با لب‌خندی مدام بر جان ما ترکانده است.

بازگشت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب‌های عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلّک نداشت‌، خواهد رفت‌

و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌

***

منم تمام افق را به رنج گردیده‌

منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌

منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه‌، تصویری از شکست من است‌

به سنگ سنگ بناها نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر می‌شناسندم‌

من ایستادم اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم اگر دهر، ابن ملجم شد

***

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ام ـ که تهی بود ـ بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

چگونه باز نگردم‌؟ که سنگرم آن‌جاست‌

چگونه‌؟ آه‌! مزار برادرم آن‌جاست‌

چگونه باز نگردم‌؟ که مسجد و محراب‌

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آن‌جاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه این‌جا بود

قیام‌بستن و الله اکبرم آن‌جاست‌

شکسته بالی‌ام این جا شکست طاقت نیست‌

کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آن‌جاست‌

مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌

مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آن‌جاست‌

***

شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌

شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌

پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌

تویی که کوچه غربت سپرده‌ای با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌

تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌

***

اگر چه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌

و چند بتّه مستوجب درو هم داشت‌

اگر چه تلخ شد آرامش همیشه‌تان‌

اگر چه کودک من سنگ زد به شیشه‌تان‌

اگر چه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد

و مایه نگرانی برای مردم شد

اگر چه متّهم جُرم مستند بودم‌

اگر چه لایق سنگینی لحد بودم‌

دم سفر مپسندید ناامید مرا

ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

به این امام قسم‌! چیز دیگری نبرم‌

به جز غبار حرم چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌

و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌

همیشه قلّک فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد

 فروردین   1370

28481_106

مدیر
اکتبر 4, 2013

ماهنامه شماره ۲۴