درد زایمان دموکراسی در ایران/ رضا علیجانی

اخرین به روز رسانی:

اکتبر ۲, ۲۰۲۴

درد زایمان دموکراسی در ایران/ رضا علیجانی

مقایسه‌ی جامعه‌ی مدنی در ایران قبل و بعد از انقلاب

بحث انقلاب و رخدادهای حکومت جدید، بیش‌تر سیاست زده دنبال می‌شود تا جامعه‌شناختی و به صورت علمی و مستقل؛ با توجه به شدت فشارهای سیاسی پس از انقلاب و برخوردی که با مخالفین و منتقدین شده و حجم اعدام‌ها، استنباط و حکمی کلی راجع به رخدادهای پس از انقلاب داده می‌شود که به نظر من تصویری سیاه و سفیدی دارد و احساسی است.

پس از انقلاب اتفاقات منفی زیادی رخ داده است؛ شدت خشونت علیه مخالفین و حجم اعدام‌ها بیش‌تر از قبل انقلاب است، در حوزه‌ی حقوق زنان، شروع جمهوری اسلامی بسیار عقب‌تر از  پایان دوره‌ی پهلوی بود، هم چنین در برخورد با برخی اقوام و مذاهب  مثل اهل تسنن، برخوردهای تعصب‌آمیز حکومت برخاسته از برخی از جزمیت‌های فکری و فرقه‌ای؛ بسته‌تر و شدید تر از حکومت قبل بوده است. اما در عین ‌حال باید کلی‌تر نگاه کنیم و رخداد انقلاب را مستقل از جمهوری اسلامی در نظر بگیریم تا به یک دید جامعه‌شناختی برسیم. به عنوان مثال در حوزه‌ی زنان، سنتی ها که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند پس از انقلاب در برابر جهان جدید خودشان را گشودند و گارد دفاعی‌شان باز شد و حتی باید گفت که با اعتماد اخلاقی که اقشار سنتی جامعه به حکومت و جامعه‌ی جدید داشتند، این نوع خانواده‌ها اجازه‌ی حضور و فعالیت بیش‌تری چون تحصیلات و تحصیلات عالیه در دانشگاه‌ها و همین‌طور محیط‌های کاری و اداری و کلاً صحنه‌ی اجتماعی خارج از خانه به دخترانشان دادند. این‌ها رخدادهای بزرگی بود که باعث رشد و حرکت جهشی زنان در جامعه‌ی ایران شد. با این توضیح می‌توان مدعی بود رخداد انقلاب از این نظر نیروی عظیمی را آزاد کرد.

حتی با پس زدن بار احساسی منفی روی رفتارهای جمهوری اسلامی، بایستی اذعان داشت که در حوزه‌ی سیاست هم جامعه‌ی ایران یک مرحله‌ی بزرگ جلوتر آمده است. آزادی مطبوعات در مقام مقایسه‌ی سه دهه‌ی پس از انقلاب نسبت به سه دهه پیش از انقلاب، به جز دوره‌ها‌ی محدود و مشخص نهضت ملی شدن نفت، بازتر و آزادتر است. به جز در دوره‌ای که شاه جوان تازه بر سر کار می‌آید، هر چقدر که شاه جوان به ویژه بعد از کودتای 28 مرداد جای پایش را محکم می‌کند،  فضای سیاسی و مطبوعاتی ایران از جمله فضای مدنی یک فضای بسته و دولت ساخته است.

با این که رهبری حکومت به قدرت رسیده‌ی بعد از انقلاب، همواره از نوع رهبری کاملاً متمرکز بود و در قانون اساسی به تدریج  تقریباً نقشی شبیه شاه را ایفا کرد اما آن چه که در عمل اتفاق افتاد حتی در اوج محبوبیت آقای خمینی در درون ساختار قدرت نتوانست آن فاصله‌ی عظیمی را که بین شاه و بقیه‌ی مقامات سیاسی کشور بود، به وجود بیاورد. البته در دوره‌ی آقای خمینی این فاصله‌ی عظیم وجود داشت اما در همان دوره هم به لحاظ فکری و دینی کسانی با آقای خمینی مخالفت می‌کردند و یا حتی در مجلس شورا حدود صد نفر از نمایندگان، در موافقت با رئیس‌جمهور، یعنی آقای خامنه‌ای و مخالفت با نخست‌وزیر یعنی آقای موسوی، -که آقای خمینی از وی حمایت کرده بود- رای دادند. این موضوع با این که مخالفت رسمی با آقای خمینی محسوب می‌شود اما در فضای دو قطبی آن موقع خیلی مورد توجه منتقدین به عنوان یک عنصر سیاسی و جامعه‌شناختی قرار نگرفت. در مقابل، این نوع اعتراض‌ها تنها در سال‌های آخر حکومت شاه و پس از  روی کار آمدن کارتر که بحث حقوق بشر مطرح شد، دیده می‌شد که برخی از سیاسیون با ترس و لرز دور هم جمع شدند و دست به تاسیس جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر و حاکمیت ملی  با تکیه بر این مواضع حقوق بشری زدند.

سلطنت و روحانیت به عنوان دو نهاد  تاریخی در جامعه‌ی ایران شناخته می‌شدند و رخداد انقلاب، باعث شد که سلطنت فرو بریزد و انقلاب ضد سلطنتی در درون خودش به نوعی نفی مطلقه شدن قدرت را در خودش داشت؛ هر چند که حکومت بعدی با تعصبات مذهبی و بعداً با قدرت نفت و ماشین سرکوب این قدرت مطلقه را دوباره بازسازی کرد اما در متن جامعه و حتی در لایه‌هایی از قدرت سیاسی، رفته رفته قدرت مثل یک جام بلورینِ شکسته، تکه‌پاره و منتشر شد. در واقع، هم‌اینک اختلاف سطح آقای خامنه‌ای با دیگر نفرات قدرتمند، اختلاف سطح شاه مثلاً با وزرایش نیست.

این شرایط البته، شرایطی ست که توسط افکار عمومی و آحاد روشن‌فکر و تحصیل‌کرده‌ی جامعه‌ی ایران، به  حکومت تحمیل شده است؛ البته در آن زمان هم بودند روزنامه‌نگاران بزرگی که به هر حال سعی کردند که از خلائ‌هایی که در فضای سیاسی هست استفاده بکنند اما سطح مسائلی که مطرح می‌کردند و کیفیت، کمیت و لایه‌هایی که برای نقد اجازه‌ی ورود به آن را داشتند، قابل‌مقایسه با حال حاضر نیست. مثلاً در دوره‌ی اصلاحات، با کشیده شدن عملکرد پنهان کاری‌های حکومت در رابطه با قتل‌های زنجیره‌ای و اعدام‌های سال 67 به مطبوعات، رفتارهای حکومت به جد زیر سوال رفت.  همان گونه که با برخی بحث‌های فرهنگی و دینی نظریه‌ی پایه‌ای حکومت یعنی اصل ولایت فقیه زیر سئوال رفت و رنگ باخت. در مجموع باید گفت که هر چند در سال‌های اخیر فضا بسته‌تر شده اما توجه به میزان فساد در لایه‌های مختلف سیاسی و توجه به نهادهایی که مستقیم زیر نظر رهبر هستند، خیلی بیش‌تر از آن چیزی است که در دوران گذشته دیده می‌شد.  فیلم‌های “آقای مربوطه” که در آن زمان در  تلویزیون به نمایش در می‌آمد، با لکنت زبان اندک نقدهای سربسته‌ای را می گفت، که اصلاً قابل مقایسه با نقدهای صریح‌تر در فیلم‌های امروزی  نیست. همین طور نقد صریح‌تری که در ادبیات داستانی و اشعار شعرای ما به وجود آمده است.

در رابطه با نهادهای مردم نهاد هم در آن دوره مثلاً یک سری سازمان‌های زنان وجود داشت که عمدتاً یا دولت ساخته و یا بسیار نزدیک به دولت بود. نهادهای خیریه‌ای که عموماً به هیات‌های مذهبی وابسته بودند یا برخی انجمن‌های علمی و پژوهشی هم وجود داشت که آن چنان کارکرد اجتماعی مشارکت جویانه‌ای نداشت. پیشرو ترین انجمن‌ها هم، انجمن‌های دانشجویی، ادبی و ورزشی بودند و  فضای تحت کنترل جامعه کشش بیش‌تر از آن را نداشت. اما امروزه ما در لایه‌های مختلف جامعه نهادهای مدنی که به حفظ محیط زیست اهمیت می‌دهند و یا بر آسیب‌های اجتماعی چون کودکان کار، زنان خیابانی و ترک اعتیاد تمرکز دارند، داریم. هم‌چنین نهادهای مدنی-قومی که در استان‌های مختلف کشور به ویژه در کردستان وجود دارند.

انصاف حکم می‌کند که این ها را ببینیم؛ هرچند که باید تاکید کرد این‌ها نه از سر لطف حکومت بلکه بر حسب رشد جامعه‌ی مدنی و فربه‌تر شدن آن بوده است. جامعه‌ای که فربه می‌شود به قدرت فشار می‌آورد و قدرت هم دیگر آن فاصله‌ی عظیمی را که راس با پایین هرم داشته، به دلیل رخداد انقلاب، ندارد و می‌بینیم هر فرصتی که پیش می‌آید  این فاصله کم‌تر می‌شود و نقدها جدی‌تر می‌شود یا تکثر بیش‌تری در آن به وجود می‌آید. بدین ترتیب به علت رشدی کیفی، جامعه‌ی ایران توانسته  در اشکال مختلف چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی به شکل نهادهای مدنی به حکومت فشار بیاورد و خودش را تحمیل کند و فضای مدنی -یعنی فضای بین قدرت سیاسی و شهروند و خانواده- فضای محکم‌تر و گسترده‌تری نسبت به دوران قبل از انقلاب باشد.

در رابطه با بحث زنان باید به این نکته توجه کنیم که جامعه‌ی ایران در مقطع انقلاب یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی بود. در مقطع  انقلاب، 55 درصد جامعه ایران غیر شهرنشین و 45 درصد شهرنشین بودند و این 45 درصد شهرنشین هم عمدتاً سنتی بودند؛ بنابراین خواست تجدد در لایه‌های محدودتری از زنان وجود داشت که آن‌ها هم با سرعت و شدت و توسط حزب الله سرکوب می‌شدند. پس از انقلاب با این که زنان چپ و لائیک برای بازگشت به عرصه‌ی عمومی مجبور به رعایت یک سری خط قرمزهایی چون حجاب اجباری شدند اما، اگر کل زنان را در نظر بگیریم، می‌بینیم که اکثر زنانی که از چادر استفاده می‌کردند، حالا مانتویی شدند که این خود یک قدم تغییر در سبک زندگی آن‌هاست. چنین تغییری می‌توان گفت که تغییری سراسری هم هست؛ یعنی از روستاها تا شهرها وجود دارد. علی رغم تلاشی که حکومت برای جا انداختن به قول خودشان حجاب برتر می‌کند اما، تقریباً در دانشگاه‌ها و در ادارات هم سبک پوشش، همانی می‌شود که جامعه انتخاب می‌کند.

همه‌ی این موارد نشان می‌دهد که جامعه‌ی ایران یک پوست‌اندازی تاریخی کرده است؛ یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه سنتی در پیش و هنگام انقلاب، به یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجه مدرن در دوران پس از انقلاب تبدیل شده است و این مهم نه تنها در همه‌ی حوزه‌ها خودش را نشان می‌دهد بلکه خودش را به حکومت هم تحمیل می‌کند. در واقع فشار همین جامعه‌ی مدنی نهفته و تحت فشار دولت و ماشین سرکوبش، جامعه را متحول کرده است. این مسئله خود نشات از عواملی دیگر می‌گیرد. تغییرات بنیادی مثل تغییر نسبت شهر نشینی، افزایش تحصیلات عالیه، رشد حضور اجتماعی و حضور فرهنگی تحصیلی و شغلی زنان و رشد شدید تکنولوژی و به تبع آن رسانه‌های جمعی و ارتباطی، همه نمونه‌هایی از عوامل تاثیر گذار بر این تحول هستند. همین است که جامعه به حقوق خودش آگاه می‌شود و سوژه‌ی شهروند به عنوان سوژه‌ای فلسفی متولد می‌شود و به خود می‌اندیشد و مرجع بیرونی را به تدریج از خودش دور می‌کند. همین طور است که شهروند احساس می‌کند یک عضو از یک جامعه‌ی بزرگ است و به اندازه‌ی آن یک عضو، دارای حق رای و تعیین کننده شدن و شریک شدن در سرنوشت جمعی است و اگر رای‌اش دزدیده شود، فریاد بر می آورد: “رای من کو؟”.

همه‌ی این‌ها تغییر و رشد جامعه‌ی ایران را نشان می‌دهد. علی‌رغم آن که همواره حکومت ایران یک حکومت نا آرام و غیر نرمال در منطقه بوده و فشارهای زیادی ناشی از چالش‌هایی چون خود انقلاب، گروگان‌گیری، جنگ و سیاست‌های هسته ای وجود داشته که به تبع آن جامعه را هم درگیر کرده است و این جامعه‌ی درگیر، در سال‌های اخیر با شرایط بسیار سخت اقتصادی هم دست و پنجه نرم می‌کند؛ اما شاهد رشد شتابان همین جامعه‌ی همیشه تحت فشار هستیم. در این رابطه باید به نسل جوان به ویژه دختران جوان که به شدت پویشی و جنبشی هستند، تاکید کرد. حدود 70 درصد از جمعیت ایران، زیر 30-35 سال سن دارند؛ و بر همین اساس، جامعه شناسی چون هابرماس در پیش بینی آینده‌ی ایران می‌گوید: “آینده‌ی ایران را جوانانش می‌سازند.” و آلن تورن می‌گوید “اگر می‌خواهید ببینید آینده‌ی ایران چگونه خواهد بود، ببینید در ذهن دختران جوانش چه می‌گذرد!”

پس همه‌ی این‌ها را ما در بطن و متن جامعه می‌بینیم و جامعه‌ی مدنی و اقشار و لایه‌های مختلف جامعه به آن حرکت تدریجی و بعضاً شتابان خودش ادامه می‌دهد و حکومت هنوز دست اندر خم کوچه‌ای است که مثلاً زنان می‌توانند تک خوانی داشته باشند یا نمی‌توانند یا هنوز در پیچ و خم گشت ارشاد و منکرات و امثالهم است.

در حوزه‌ی زنان حرکات و رشدهای جهشی نسبت به دوره‌ی قبل از انقلاب می‌بینم که ربطی به حکومت ندارد. حکومت مانع این حرکت است اما این حرکت آن‌چنان بنیادی و پر قدرت است که موانع حکومت را پس می‌زند؛ مثل جنبش زنان که نه تنها قدرت بلکه اپوزیسیون و منتقدان را هم متاثر کرده است.

البته ذکر این موارد نباید این برداشت نادرست را به وجود بیاورد که مثلاً ما نقص حقوق بشر در بعد از انقلاب را نادیده می‌گیریم یا حتی کم‌تر از حکومت شاه می‌بینیم. داستان همان داستان موش و گربه‌ی عبید زاکانی است که وقتی گربه‌ عابد و مسلمان شد، پنچ تا پنج تا موش می‌گرفت یا به قول شریعتی  وای به روزی که زور ردای تقوا بپوشد. اینک زور ردای تقوا پوشیده است و میزان و گستره‌ی سرکوب و خشونت بیش‌تر است. مواردی که پیش‌تر مطرح شد، براساس نگاهی از پایین بود. همان طور که در ابتدا گفته شد، با یک دید جامعه شناختی نمی‌توان تصویری سیاه و سفید و ساده، از مقایسه‌ی قبل و بعد از انقلاب ارائه دهیم.

از این نظر هم من فکر می‌کنم که جامعه‌ی ایران یک رشد جهشی داشته است و علی‌رغم همه‌ی فشارها و سرکوب‌ها و تضییقات و همه‌ی تبعیض‌هایی که اعمال می‌شود و مقاومت‌های سرسختانه‌ی قدرت در برابر حرکت طبیعی جامعه؛ این چالش‌ها و کشمکش‌ها در واقع درد زایمان دموکراسی در ایران، در یک کشور نفتی، است. البته دورخیزهای چنین رشدی از قبل از انقلاب آغاز شد و اگر سرکوب‌های دهه‌ی 60 نبود، می‌توانست شتابان‌تر حرکت کند و ما حداقل یک دهه زود تر شاهد دوم خرداد 76 می‌بودیم.

جامعه‌ی مدنی ایران و طیف‌های مشارکت جوی سیاسی ایران نشان دادند که حاضرند با مسالمت مطلبات شان را پیش ببرند اما بخش زیادی از آینده‌ی این امر، در دست حکومت است. در اصل، کلید شکل روند گذار به دموکراسی در ایران، بیش‌تر از آن‌چه دست جامعه باشد دست حکومت است. به این معنا که جامعه حرکت خودش را می‌کند و این حکومت است که با تعامل با جامعه می‌تواند این روند را مبتنی بر منافع ملی و مصالح کل جامعه پیش ببرد و اجازه بدهد پیش برود. در غیر این صورت متاسفانه این چرخه دچار اختلال خواهد شد و معلوم نیست که چگونه و با چه روندی این مطالبات پیش خواهد رفت.

توسط: رضا علیجانی
فوریه 24, 2015

برچسب ها

انقلاب بهمن ۵۷ جامعه مدنی رضا علیجانی زایمان دموکراسی ماهنامه خط صلح ماهنامه شماره ۴۶