اخرین به روز رسانی:

اکتبر ۲۴, ۲۰۲۴

بازی زیرکانه‌ای به نام خشونت پنهان/ محسن محمدی‌نیا

یک بار خانم 50 ساله‌ای سراسیمه و بدون وقت قبلی وارد دفتر مشاوره‌ام شد و گفت: “آقای دکتر من رفته‌ام بیمارستان روانی و گفته‌ام مرا بستری کنید؛ من به ظاهر و از نظر همه‌ی مردم, دوستان و بستگانم، زنی هستم خوشبخت که همه به وضعیت و شرایطم غبطه می‌خورند. همسر من حداقل 10 ماشین مدل بالا و 10 خانه در بهترین نقاط تهران به نامم کرده است. او مرا از عشق خود لبریز کرده و مثل پروانه دور من می‌گردد. من نه از نظر مالی و نه از نظر عاطفی هیچ کمبودی ندارم اما واقعیت این است که من کاملاً احساس بدبختی می‌کنم. راستش من اصلاً آدم خوشبختی نیستم.”

وقتی دلیل این احساس و رفتار را پرسیدم که چرا شما احساس بدبختی می‌کنید و چرا درخواست کرده‌اید که شما را در بخش روانی بستری کنند، پاسخ داد: “من تحصیل‌کرده‌ی امریکا هستم و در رشته‌ی ادبیات انگلیسی در مقطع لیسانس فارغ التحصیل شده‌ام و دوست داشتم که در همین رشته ادامه تحصیل دهم اما همسرم که عاشق من است از من خواست که من این رشته را رها کنم و در زمینه‌ی مدیریت صنعتی ادامه تحصیل دهم. او با دلیل و منطق به من ثابت کرد که زبان انگلیسی را در موسسه‌های آزاد هم می‌توان ادامه داد اما علوم مدیریتی نیاز به تحصیلات آکادمیک دارد و من هم چون عاشق همسرم بودم تقریبا قانع شدم  و در رشته‌ی مدیریت ادامه تحصیل دادم.”

او ادامه داد که: “من عاشق کار با معتادان بودم و سال‌ها در بیمارستان‌ها به صورت داوطلبانه کار کردم و به افراد معتاد کمک می‌کردم تا آن‌ها را از اعتیاد نجات دهم و دوست داشتم خودم یک مرکز مددکاری تاسیس کنم و یا با سازمان‌های خیریه در این زمینه همکاری کنم اما همسرم به شدت مخالفت کرد و اجازه نداد من به این شغل که عاشقش بودم ادامه دهم.”

هم‌چنین من عاشق موسیقی و آهنگ‌های سنتی بودم و کتابخانه‌ی من سرشار از آلبوم‌های خوانندگان سنتی ست و بی نهایت عاشق تار و سه تار بودم؛ اما همسرم که دارای کارخانه بود گفت این‌ها قرتی بازی است، فکر نان باش که خربزه آب است و با ده‌ها دلیل منطقی و خواهش و تمنا اجازه نداد من به هنر مورد علاقه‌ام بپردازم. او تمایل جنسی بالایی دارد و من سرد مزاجم ولی هر بار اراده کرده است با من رابطه‌ی جنسی برقرار کرده است و اکنون من از این رابطه متنفرم چون همیشه یک طرفه بوده است و من هیچ لذتی از این رابطه نمی‌برم. به دلیل مشکل سوئظن و پارانویایی هم که دارد، من اجازه ندارم نزد روانشناس بروم تا مشکل سردمزاجی‌ام را حل کنم… و در موارد بی شمار دیگری مثل نوع پوشش، آرایش کردن، رفت وآمدهای خانوادگی و غیره، من همواره باید بر طبق نظر ایشان عمل می‌کردم. الان که 50 سال دارم احساس پوچی و بی هویتی می‌کنم. من خودم نیستم. او از من چیزی ساخت که خودش می‌خواست. من خودم را گم کرده‌ام. من هویتم را از دست داده‌ام.”

وقتی این خانم داستان زندگی‌اش را می‌گفت، یاد نمایشنامه‌ی Gas Light، نوشته‌ی پاتریک همیلتون، نویسنده‌ی انگلیسی مربوط به سال 1938 میلادی افتادم. این نمایشنامه در امریکا به عنوان خیابان انجل معروف شده است. داستان این نمایش ماجرای مردی است که با حیله‌های مختلف در تلاش است تا به همسرش بقبولاند که دیوانه شده است تا از این طریق بتواند به اهداف شخصی خودش دست یابد. یکی از حیله‌های این مرد، زیاد و کم کردن شعله‌های چراغ گازی است و بعد وانمود کردن به این‌که هیچ اتفاقی نیفتاده است. اصطلاح “کَلَکِ چراغ گازی” به نوعی آزار روحی-روانیِ دیگران اطلاق می‌شود که به قربانی اطلاعات نادرست داده می‌شود با این هدف که قربانی نسبت به خودش و قدرت درک خود شک و تردید پیدا کند.

Gaslight maid
صحنه‌ای از فیلم چراغ گازی(Gas Light) با اقتباس از نمایش نامه‌ای به همین نام

این دو مثال، مصداق‌هایی از “خشونت پنهان” هستند. خشونت پنهان، نوعی آزار روحی و روانی است که فرد می‌تواند با این آزار و اذیتِ آگاهانه و یا حتی ناآگاهانه، با احساسات فرد قربانی بازی کند و بر او یا زندگی‌اش مسلط شود.

خشونت پنهان رفتاری ست بسیار زیرکانه، لطیف و ظریف که شاید کم‌تر کسی در زندگی‌اش آن را به کار نبرده و از آن بی بهره بوده است. شاید در پایان این نوشتار خود شما خواننده‌ی گرامی هم تعجب کنید که بارها و بارها در زندگی روزمره‌ی خود مبادرت به این نوع خشونت می‌کنید و بدون این‌که خودتان هم بدانید، متوسل به این نوع خشونت می‌شوید. اکثر مردم متوجه خشم پنهان در روابط و جامعه‌ی خود نیستند و جالب‌تر این‌که، حتی خودشان هم متوجه نمی‌شوند که قربانی چنین آزاری شده‌اند.

ابتدا اجازه بدهید یک تعریف اجمالی از خشم و خشونت و عصبانیت داشته باشیم تا این اصطلاحات را درست به کار ببریم، چرا که در حل مسئله‌ی خشونت می‌تواند تاثیر به سزایی داشته باشد.

-خشم: خشم یا Anger مانند شادی، غم، ترس ، لذت و غیره یک احساس یا هیجان (Feeling or Emotion) است. یک احساس طبیعی که همه‌ی انسان‌ها روزانه آن را تجربه می‌کنند؛ وقتی لب تاپ یا کامپیوترتان کُند عمل می‌کند، وقتی کسی بدون اجازه به وسایل شما دست می‌زند، وقتی فردی بدقولی می‌کند و دیر به محل قرار می‌آید. در واقع خشم واکنش انسان نسبت به شرایطی است که دچار ناکامی می‎شود. این احساس می‎تواند از یک احساس خفیف ناخوشایند شروع شده و تا یک احساس شدید ادامه یابد.

-عصبانیت: عصبانیت یاMadness   و یا Aggression زمانی است که خشم به رفتار یا گفتار تبدیل می‌شود. بنابراین تا زمانی که خشم در درون ماست، فقط یک احساس یا هیجان است و هنوز به عصبانیت تبدیل نشده است اما زمانی که به گفتار یا رفتار تبدیل شد، دیگر خشم نیست؛ عصبانیت است. یعنی همه‌ی ما در روز بارها و بارها خشمگین می‌شویم اما این‌که خشم به خشونت و یا عصبانیت تبدیل شود، دست خود ماست. در واقع ما می‌توانیم خشم را تحت کنترل خود در آوریم تا به خشونت یا عصبانیت تبدیل نشود.

-خشونت: طبق تعریف لعتنامه‌ی دهخدا، خشونت حالتی از رفتار است که با استفاده از زور فیزیکی و یا غیر فیزیکی، فرد خشن، خواسته‌ی خود را به دیگران تحمیل می‌کند. فرهنگ و بستر می‌نویسد: “خشونت استفاده از زور فیزیکی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواست‌شان، است.” در واقع در بحث خشونت، فرد به دیگری ضربه یا آسیب روحی یا فیزیکی وارد می‌کند تا خواسته‌های خود را بر او تحمیل کند.

اما خشونت پنهان که نوعی بازی زیرکانه با احساسات طرف برای به سلطه در آوردن اوست، می‌تواند به دو دسته‌ی “خشونت اجتماعی پنهان” و “خشونت روحی و روانی پنهان”، تقسیم شود:

خشونت اجتماعی پنهان: این نوع خشونت پنهان، معمولاً به خشونت‌هایی اطلاق می‌شود که از نظر اجتماعی، علنی نمی‌شوند و در خفا انجام می‌گیرند؛ لذا فرد پرخاشگر به دلیل پنهان بودن خشونت همواره در یک حاشیه‌ی امن قرار دارد. مانند خشونت‌های خانوادگی در منزل، مثل کودک آزاری. کودک آزاری عبارت است از هر گونه عملی که باعث آزار روحی و جسمی و ایجاد آثار ماندگار در وجود یک کودک شود، برخی از این آثار می‌تواند مخفی باشد، مثل ممانعت از حاضر شدن در کلاس درس، محروم کردن او از غذا، حبس در حمام یا زیر زمین، تنبیه بدنی و تجاوز جنسی. کودک آزاری ممکن است توسط والدین, معلم, بستگان و یا رئیس و کارفرمایی باشد که کودک برای او کار می‌کند.

نوع دیگر خشونت پنهان، همسرآزاری است که عمدتاً خشونت مردان علیه زنان است. در سه ‌دهه‌ی گذشته، ۲۵ درصد از افراد متاهل در کشور ایران در مدت زندگی زناشویی خود از سوی همسرشان مورد اذیت و آزارهایی اعم از جسمی، روانی، عاطفی، جنسی و اقتصادی قرار می‌گیرند. در سایر کشورهای جهان نیز با وجود تفاوت فرهنگ و نمادهای اجتماعی، پدیده‌ی همسرآزاری وجود دارد؛ به طوری که طبق آمار سایت Tedtalk، در ایالت متحده‌ی امریکا در هر ۱۰ ثانیه، یک زن مورد آزار جسمی قرار می‌گیرد و به نوعی دیگر می‌‌توان گفت که در هر ساعت ۳۶۰ زن مورد تنبیه بدنی قرار می‌گیرند. از هر سه زن آمریکایی یکی از آن‌ها خشونت خانودگی و یا چیز مشابهی در زندگی‌اش تجربه می‌کند.

خشونت پنهان در خانواده برای اکثر ما اتفاق می‌افتد، در همه‌ی نژادها، در همه‌ی ادیان، در تمامی سطوح درآمدی و تحصیلی. همه فکر می‌کنند که خشونت خانودگی برای زنان اتفاق می‌افتد در حالیکه این‌طور نیست  و بیش از ۸۵ درصد از آزاردهندگان مرد هستند و مابقی (15 درصد) زن می‌باشند.

یکی از سوالات اکثر مردم از زنان قربانی که مورد خشونت قرار می‌گیرند، این است که چرا به زندگی با یک مرد خشن و پرخاشگر ادامه می‌دهید؟ پاسخ کمی عجیب است اما واقعیت دارد؛ لسلی مورگان اشتاینر کسی که خودش قربانی یک همسر واقعاً آزارنده بوده است، در سخنرانی خود در وبسایت Tedtalk درباره‌ی: چرا قربانیان خشونت خانوادگی آزاردهندگان‌شان را ترک نمی‌کنند، می‌گوید که من با این‌که مصادیق بارز خشونت را از وی می‌دیدم اما نمی‌دانستم که او با من بد رفتاری می‌کند…

بهترین راه حل برای مقابله با خشونت خانوادگی آشکار کردن خشونت است. خشونت در سکوت پیشرفت می‌کند. لسلی مورگان می‌گوید: “من توانستم عشق دیوانه‌وار خودم را با شکستن سکوت تمام کنم و امروز هنوز در حال شکستن سکوت هستم. این شیوه‌ی من برای کمک به قربانیان است و این آخرین تقاضای من از شماست. درباره‌ی آن‌چه که این‌جا شنیده‌اید صحبت کنید. آزار رسانی تنها در سکوت پیشرفت و گسترش می‌یابد. شما قدرت آن را دارید که خشونت خانوادگی را به سادگی و با انداختن نور روی آن تمام کنید. ما قربانیان، به همه نیاز داریم. ما نیاز داریم که همه‌ی شما اسرار خشونت‌های خانوادگی را آشکار کنید. با صحبت کردن با فرزندانتان، همکارانتان، و دوستان و اقوامتان درباره‌ی آزار رساندن آن را روشن و فاش نمایید و برای نجات یافتگان طرحی نو دراندازید. اولین نشانه‌های خشونت را تشخیص دهید و با وجدان مداخله کنید، خشونت را کاهش دهید و به قربانی راه امنی برای فرار نشان دهید. ما با هم می‌توانیم تخت خوابمان را درست کنیم، میز شام را بچینیم و در یک فضای آرام و ایمن که می‌بایستی چنین باشند، خانواده‌هایمان را تشکیل دهیم.”

maxresdefault-خشونت روحی و روانی پنهان: تو زیاد از حد حساسی. تو زودرنجی. حالا چرا حالت دفاعی به خودت می‌گیری!؟ آرامشت را حفظ کن! این‌قدر زود از کوره در نرو! تو دیوونه‌ای. من داشتم شوخی می‌کردم، تو شوخی سرت نمی‌شود. داری نقش بازی می‌کنی؟ چقدر لوسی؟ چقدر نازک نارنجی هستی؟ مرد هم این‌قدر نازک نارنجی می‌شود؟ خیلی خوب، حالا مگر چی شده!؟ آرام باش تو بیش از حد به همه چیز اهمیت می‌دهی و همه چیز را جدی می‌گیری… آیا تا به حال شده وقتی که دارید از موضوعی گله و شکایت می‌کنید با جملاتی مشابه، روبه‌رو شده باشید؟ اظهار نظر فرد برای ساکت کردن شما وقتی که به رفتار یا گفتار نادرست او اعتراض کردید، خشونت پنهان محسوب می‌شود.

آمار بسیار عجیب و باور نکردنی از تحقیقات توماس گوردون (1997) نشان می‌دهد که بیش از 90 درصد مردم در روابط خود دقیقاً بدین‌گونه عمل می‌کنند. یعنی شما وقتی دارید مشکلی را مطرح می‌کنید، پیش از آن‌که شما را بفهمند و درک کنند، چنین پاسخ‌هایی را به شما می‌دهند و سعی می‌کنند شما را به مسیری هدایت کنند که خودشان می‌فهمند و می‌خواهند. توماس گوردون می‌گوید شما در برابر ناراحتی ها، گله و شکایت‌ها، انتقادهای عزیزانتان نسبت به شما یا زندگی به 12 شیوه‌ی غلط تحت عنوان RoadBlocks پاسخ می‌دهید که همگی بیانگر یک خشونت پنهان هستند؛ چرا که این نوع پاسخ‌ها درصدد هستند تا به جای فهم شما، شما را در مسیر مورد نظر خودشان قرار دهند:

  • مخالفت، سرزش، توبیخ، انتقاد
  • فرمان دادن، زور گفتن، دستورالعمل دادن
  • نصیحت کردن و راه حل نشان دادن
  • درس‌های اخلاقی دادن
  • موافقت کردن
  • تهدید کردن
  • طرد کردن و پس زدن
  • بازجویی کردن
  • بحث های منطقی، دلیل آوردن و استدلال کردن
  • تجزیه و تحلیل کردن
  • تحقیر کردن، برچسب زدن، دشنام دادن
  • اطمینان دادن و دلگرم کردن

این روش‌های برخورد، منجر به نافرمانی و طغیان، اضطراب، ترس، دلهره، تنفر, دورویی و دروغ‌گویی، کاهش اعتماد به نفس و کاهش احساس ارزشمندی و عزت نفس می‌شود. در تمامی این موارد شما فرد را دچار آزار روحی و روانی نموده و با نیت خیرخواهی او را به سمتی که خودتان می‌خواهید، سوق می‌دهید. این‌ها نمونه‌هایی بسیار ظریف از خشونت پنهان هستند.

بهترین راه حل برای از بین بردن خشونت پنهان روانی، پذیرش است. پذیرش یعنی احترام کامل به عقاید، احساسات، انتظارات و رفتارهای فرد مقابل. پذیرش یعنی من جانم را فدا می‌کنم تا شما خودت باشی. من جانم را فدا می‌کنم تا شما بتوانی حرفت را بزنی و احساساتت را بگویی. من همه‌ی شرایط را فراهم می‌کنم تا تو بتوانی خودِ خودت باشی؛ بدون هیچ‌گونه خودسانسوری. بدون هیچ‌گونه پنهان کاری و بدون هیچ‌گونه نقش بازی کردن. تو می‌توانی در کنار من خودت باشی. وقتی پذیرش ایجاد می‌شود شما در کنار دوست، اعضای خانواده، همسر، خواهر برادرتان، مدیر و یا همکارتان احساس می‌کنید که در امن‌ترین نقطه‌ی جهان قرار دارید. وقتی سر بر روی شانه‌های همسرتان می‌گذارید، احساس قدرت می‌کنید؛ گویی همه‌ی دنیا مال شماست. وقتی ما به رفتارها، عقاید، احساسات، موقعیت و شرایط همسرمان “احترام” می‌گذاریم، پذیرش به وجود می‌آید. بنابراین پذیرش یعنی “احترام” به عقاید، احساسات، رفتارها و شرایط طرف مقابل. اما وقتی ما به آن‌ها احترام نمی‌گذاریم و یا می‌خواهیم دیگران را مجبور کنیم تا آن‌گونه که ما می‌خواهیم رفتار کنند، “عدم پذیرش” به وجود می‌آید. وقتی ما طرف مقابل را سرزنش و توبیخ می‌کنیم، متلک می‌گوییم، تحقیر می‌کنیم و یا با رفتارهای او مخالفت می‌کنیم (بدون اینکه بدانیم دلیل این رفتار چیست)، داریم پیام “عدم پذیرش” می‌دهیم و این دقیقاً همان خشونت پنهان است. حال، گاه این عدم پذیرش، با مجبور کردن است، گاه با تحقیر و تمسخر کردن و گاه با انتقاد و سرزنش و توبیخ و متلک گویی. به هر حال فرد احساس می‌کند که در کنار شما راحت نیست و باید طور دیگری رفتار کند، رُل بازی کند، دروغ بگوید، پنهان کاری کند تا شما ناراحت نشوید و یا از او خوشتان بیاید. در این حالت او دیگر خودش نیست. او تبدیل می‌شود به چیزی که شما می‌خواهید اما او دیگر خود واقعی‌اش نیست. افرادی‌ که زیاد غُر می‌زنند، ایراد می‌گیرند، زود عصبانی می‌شوند، داد می‌زنند، مخالفت می‌کنند، تحقیر می‌کنند، سرزنش و توبیخ و انتقاد می‌کنند، قدرت پذیرش پایینی دارند و زندگی با آن‌ها شیرین و گوارا نیست. برعکس زندگی با افرادی که قدرت پذیرش بالا دارند، بسیار شیرین است.

گاه شما با عشق خود فرد را اسیر می‌کنید. دقیقاً مانند مثالی که در ابتدای بحث آوردم. ریما دختری است که عاشق مهندسی است اما می‌گوید پدرم مرا مجبور کرد بروم رشته‌ی پزشکی. وقتی از پدرش پرسیدم که آیا شما دخترتان را مجبورکردید به رشته‌ی پزشکی برود، پدر می‌گوید من حتی یک بار هم به او نگفته‌ام به رشته‌ی پزشکی برو اما ریما می‌گوید پدرم از کودکی مرا خانم دکتر خطاب می‌کرد و آرزویش این بود که من به رشته‌ی پزشکی بروم. در همه جا در بین دوست و فامیل می‌گفت دخترم پزشک خواهد شد و من هم برای این‌که عاشق پدرم بودم، رشته‌ی پزشکی  را انتخاب کردم. در حالی‌که من عاشق مهندسی بودم.

پائولو کوئیلو نویسنده‌ی معاصر می‌گوید: ما حق نداریم هیچ‌کس را با عشق خود به زنجیر بکشیم.

بزرگ‌ترین هدیه‌ای که می‌توانید به دیگران بدهید، آزادی است؛ آزادی در انتخاب، آزادی در بیان عقاید، احساسات و انتظاراتشان.

توسط: محسن محمدی‌نیا
دسامبر 25, 2014

برچسب ها

خشونت خشونت پنهان عصبانیت ماهنامه خط صلح شماره ۴۴ ماهنامه شماره ۴۴ محسن محمدی‌نیا