بهداشت و سلامت روانی در زندان / صبا اردلان
بر اساس مواد ۴۰ و ۴۱ آییننامهی زندانها، زندان مسئولیت شناسایی و درمان بیماران دچار اختلالات روانی را به صورت مستقیم بر عهده دارد.[1] تاثیرات زندان و نگهداری در فضای بسته، انزوا از دوستان و خانواده و نداشتن تفریحات سالم بر سلامت روانی بر کسی پوشیده نیست. در این مقاله هدف بر این است که تاثیرات زندان بر سلامت روانی زندانیان، شرایط بیماران دچار اختلالات روانی در زندان و کیفیت خدمات روانپزشکی در زندانهای ایران توضیح و تشریح شود.
این مقاله بر اساس مصاحبه با سه منبع که تجربهی درگیری مستقیم یا غیرمستقیم با بیماری روانی در بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات، زندان تهران بزرگ، بند زنان زندان اوین و زندان زنان قرچک را داشتهاند انجام شدهاست. محدودیت تعداد منابع به این دلیل غمانگیز اما قابلدرک است که بیماران درگیر با اختلال روانی عموما به دلیل تجربهی شخصی دردناک و سخت در این خصوص که در شرایط زندان دوچندان میشود، تمایلی به مرور خاطرات مربوط به آن دوره یا بازگو کردنش ندارند، که این موضوع به طور عام در خصوص افراد درگیر با اختلالات روانی صادق است و یکی از عوامل کمبود روایتهای شخصی و روایت تجربهی زیسته در این مبحث به شمار میرود.
منبع اول، «نازنین» ۳۰ ساله (نام مستعار، هویت محفوظ نزد خط صلح) با ما از تجربهی خود در خصوص درگیری با بیماری روانی در بند ۲۰۹ سخن گفت. نازنین که به مدت ۱۱ ماه در این بند نگهداری شدهاست، توضیح میدهد که علیرغم نقش غیرقابلانکار شرایط انفرادی و جو بسیار امنیتی بند ۲۰۹ در افول حال جسمی و روانی وی، در مجموع از کیفیت رسیدگی و خدمات و داروهای ارائه شده به خود در این بند ناراضی نبودهاست. به گفتهی نازنین، در بدو بازداشت و ورود او به بند و معاینهی اولیه توسط پزشک عمومی، او بیماری روانی خود را توضیح داده و داروهای مورد مصرف خود را اعلام کرده و نسخهای که همراه داشته را نیز ارائه کردهاست، و داروهای او مطابق نسخه به او تحویل داده میشدهاست تا این که ظرف حدود یک هفته ویزیت با روانپزشک در داخل بهداری ۲۰۹ برای او هماهنگ شده و روانپزشک با انجام ویزیت نسبتا دقیق، داروی اضافهای برای او تجویز کرده که برای حال او مفید بودهاست و پس از آزادی از بازداشت نیز توسط پزشک بعدی تایید شدهاست. در مدت ۱۱ ماه بازداشت، نازنین سه بار توسط روانپزشک در بند ۲۰۹ ویزیت شد و حال و درمان وی تحت نظر بود. نازنین توضیح میدهد که معتقد است این پیگیری و ارائهی سرویس احتمالا تا حدودی متاثر از نمایهی اجتماعی و کاری وی و دغدغهی وزارت اطلاعات برای حفظ سلامت او به سبب دغدغهی الزام پاسخگویی در آینده بودهاست، با توجه به این واقعیت که بازداشتشدگان بند ۲۰۹ از حیطه مسئولیت سازمان زندانها خارج هستند و مسئولیت سلامتی آنها مستقیما بر عهدهی وزارت اطلاعات است. نازنین در ادامه میگوید که میزان خودآگاهی بالای او و توان کلامی بالا در توضیح بیماری خود، سطح تحصیلات و نوع کارش به سرعت احترام و گاها همدلی پنهان پزشکان را برمیانگیخته و در نتیجه، این احتمال قوی وجود دارد که سایر بیماران که شاید به دلیل تفاوت بیماری یا سطح خودآگاهی یا تسلط کلامی و غیره امکان این نوع برقراری ارتباط را نداشتهاند، استانداردهای رفتاری و پزشکی و معالجهی مشابهی را دریافت نکردهاند، چنان که همسلولی نازنین که مدت بسیار بیشتری در انفرادی به سر برده و به وضوح علائم ترامای شدید و اختلال روانی از خود نشان میدادهاست، در محدودهی اطلاع نازنین از طرف روانپزشک ویزیت یا معالجه نشدهاست. نازنین میگوید اگرچه در مورد شخص خودش برخورد انگ و تبعیض آمیز یا ناخوشایندی از پزشکان یا نگهبانان زن ۲۰۹ ندیدهاست، اما این همسلولی او برای هر مراجعه به پزشک عمومی باید دو روز خواهش و التماس میکرد و مورد بیتوجهی یا رفتار تخفیف و تحقیرآمیز نگهبانان قرار میگرفت.
نازنین توضیح میدهد که پروسهی ورود به بند ۲۰۹ شامل چشمبند، گرفتن لباسهای شخصی و قرار گرفتن در سلول انفرادی خالی از هر وسیلهای با در بستهای که صرفا به ارادهی زندانبان برای بازجویی، دادن غذا یا رفتن به دستشویی باز میشود، کافی است تا هر فرد سالمی را دچار استرس و اضطراب شدید کند و در فرد بیمار باعث تشدید علائم بیماری شود.
سلب کنترل کامل از زندانی در انفرادی، او را به یک چاه ذهنی عمیق میاندازد که در اعماق آن ممکن است تا ریشهایترین باورهای خود در مورد خود را مورد سوال قرار دهد و در سویههای هویتی مختلف خود دچار تردید شود، با توجه به این واقعیت که توان افراد مختلف در تحمل انفرادی با توجه به پیشینهی آنها، قدرت روحی و شخصیتی، تراماهای گذشته، احوال جسمی، تماس یا عدم تماس با بیرون و وجود یا عدم وجود حمایت خانواده یا وکیل، نوع پرونده و میزان نگرانی از عاقبت آن، نوع، تکنیک و مدت زمان بازجویی و فشار وارده در بازجویی و رفتار نگهبانان زندان، از فرد به فرد فرق میکند، نمیتوان انتظار «مقاومت» یا «استحکام» یکسانی از افراد در این خصوص داشت.
نازنین توضیح داد که علیرغم عدم وجود هر نوع سابقهی افکار خودکشی در خود، تحت شرایط امنیتی ۲۰۹ و ناامیدی و ترس از عاقبت پرونده و احتمال ماندن مدت طولانی نامشخص در آنجا، در چند ماه اول به شدت درگیر افکار خودکشی و به دنبال یافتن راههای خودکشی بوده است. او معتقد است که الزام به خوابیدن در نور خاموشنشدنی ۲۰۹ یا الزام به پوشیدن چشمبند در فاصلهی چندمتری سلول تا سرویس بهداشتی، گرفتهشدن تمام نشانههای خارجی هویتی مثل زیورآلات و لباس و پوشیدن لباس متحدالشکل ۲۰۹ و چادر، ندانستن زمان در انفرادی، نداشتن هیچ نوع اطلاعاتی از تقویم بازجویی یا کنترلی روی زمان یا نوع غذا، جابهجایی مدام بین سلولهای چند نفره در زمانی که رابطهی همدلانه و دوستانهای با همسلولی برقرار میشد، وجود نوشتههای وحشتانگیز و ناامیدکننده روی دیوارها (نوشتهشده از طرف افراد ساکن قبلی سلول) در مورد طول زمانی که سایر افراد در این سلول سپری کردهاند یا تکنیکهایی که برای شکستن آنها استفادهشده است، نگهداری زندانی در سلول انفرادی در زمان بازجویی فعال، و سایر تکنیکهایی که برای «امنیتی» و «پرفشار» کردن فضای این بند به کار گرفته میشوند، انتخابهایی هوشمندانه برای بههمریختن تعادل روانی زندانی و شکستن مقاومت او هستند، که غیر از غیرانسانی بودن به طور عام، در خصوص افرادی که دچار اختلال روانی هستند میتواند اثرات خطرناکی از تشدید بیماری تا سوق به خودکشی داشتهباشد. نازنین این تکنیکها را نمونه واضحی از استفادهی هدفمند جمهوری اسلامی از شکنجهی روانی میداند.
منبع دوم، مریم، ۳۵ ساله (نام مستعار، هویت محفوظ نزد خط صلح) که یک سال و نیم در زندانهای زنان اوین و قرچک به سر بردهاست، با ما در خصوص شرایط کلی این دو زندان و نحوهی رسیدگی و ارائهی خدمات درمانی روانپزشکی در آنها سخن گفت. مریم میگوید که وقتی با حال روحی نامساعد و تحت درمان برای یک بیماری مزمن روانی، وارد بند زنان زندان اوین شد و در ویزیت اولیهی بهداری به پزشک بیماری روانی و داروهای مصرفی خود را اعلام کرد، وقت ویزیت روانپزشکی ظرف دو هفته برای او مشخص شد و در این مدت داروهای او طبق اظهار خودش به او داده شد تا در ویزیت روانپزشک نیز تایید شد. امکان ویزیت شدن توسط روانشناس نیز در صورت درخواست زندانی به صورت ماهانه یا حداکثر ماهی دو بار وجود داشت که مریم از این گزینه استفاده نکرد.
مریم میگوید که در ادامهی مدت نگهداری در زندان زنان اوین دو بار دیگر به درخواست خودش توسط روانپزشک ویزیت شد. هرچند که این ویزیتها از زمان درخواست بیمار دو الی سه هفته فاصله داشت و کیفیت ویزیت روانپزشک از حد انتظار مریم که خارج از زندان سالها تحت درمان تخصصی بود، فاصله داشت، اما در مجموع قابل قبول بود و حال عمومی و روحی وی در مدت نگهداری در بند زنان اوین رو به بهبود رفت. مریم تاکید میکند که بخش قابل توجهی از این بهبود مدیون محیط زندان زنان اوین بود که از بسیاری زندانهای دیگر بهتر است، از جمله حضور حداقلی نگهبانان در داخل بند، نقش کلیدی و عاملیت زندانیان در مدیریت بند، وجود فعالیتهای فوقبرنامه و فرهنگی که از طرف زندانیان برنامهریزی میشد و وجود کتابخانه و سایر امکانات برای پر کردن اوقات زندانی به صورت سالم. مریم میگوید به طور مثال وجود روزنامه، امکان ملاقات حضوری و امکان آشپزی در داخل بند با دادن میزانی از کنترل و عاملیت به زندانی در مورد نوع و کیفیت غذای خود و خاصیت درمانی فرآیند آشپزی در سلامت روان و تخلیهی تنش روحی او تاثیر بهسزایی داشت. هرچند، زمان اندک تلفنهای زندانیان (در آن زمان ۳۰ دقیقه در هفته) یک عامل دائمی احساس دورافتادگی و انزوا و خفقان در بین آنها بود.
مریم میگوید هرچند از طرف نگهبانان زندان در خصوص بیماری روانی خود برخورد ناشایستی ندیدهاست، متوجه بالا و رایج بودن میزان انگ و تبعیض بیماری روانی و مصرف داروهای روانپزشکی در بین همبندیان خود شدهاست؛ به عنوان مثال همبندیان با حالت دلسوزانه و خیرخواهانه دایما به او توصیه میکردند «کاش این داروها را کنار بگذارد» و « دختر خوبی مثل او خودش را قرصی نکند». مریم دقیقا میگوید «احساس میکردم درصدی از احترام همبندیانم به من به خاطر «قرصی» بودن کم میشود و جای خودش را در بهترین حالت به دلسوزیای میدهد که برای من که به شرایط بیماری خودم واقفتر از آنها بودم ناراحتکننده و توهینآمیز بود.»
مریم همچنین از همبندیای روایت میکند که نوع بیماریاش را نمیداند، ولی میداند که دچار اختلال و ناراحتی روانی بود و یک بار به بیمارستان روانپزشکی رازی (امینآباد) اعزام و یکی دو هفته در آنجا نگهداری شدهبود. مریم میگوید که این همبندی به او گفتهاست یکی از دلایل وخامت حالش این بوده که همبندیان در آن زمان به او مشکوک بودند که اخبار بند را به کادر زندان منتقل میکند و بدون در دست داشتن مدرک محکمی در این مورد، با او رفتارهای ناخوشایندی به صورت فردی و جمعی انجام شد که منجر به وخامت حال و بستری شدنش شد. مریم میگوید که شاهد بوده است که این همبندی هنگامی که یک همبندی دیگر از طرف بقیه «روانی» خطاب شده، به شدت متشنج و بدحال و دچار هیستری شدهاست و اعتراض کرده که چرا از این کلمه برای تحقیر افراد استفاده میشود. به گفتهی مریم این همبندی او چنان از زمان نگهداری در بیمارستان رازی (امینآباد) دچار تراما و خاطرات ناخوشایند بوده که تقریبا هرگز در مورد آن دوره صحبت نمیکرده است.
اهمیت روایت مریم از این جهت دوچندان میشود که بحث انگ و تبعیض بیماری روانی در محیط زندان را باز میکند و برجسته میسازد، انگ و تبعیضی که عموما از سر «خیرخواهی» و مهربانی و عدم اطمینان به خدمات پزشکی زندان از طرف زندانیان، به زندانیان درگیر بیماری روانی اعمال میشود. مریم میگوید «در کمال تاسف» شاهد بودهاست که بعضا رفتار نگهبانان با زندانیان درگیر بیماری روانی مشفقانهتر و با درک بیشتری همراه بودهاست، به گفتهی او «شاید همچنین به این دلیل که نگهبانان با رفتارهای بعضا آزاردهندهی این زندانیان (که به خاطر بیماری از کنترل رفتار خود ناتوان بودند) زندگی روزمره آن هم در محیط بسته و خفقانآور و پراسترس زندان نمیکنند و فقط گاهگاهی در مواقع بحران مداخله میکنند یا از روی شفقت انسانی وقت اضافه بر سازمانی را به صحبت با این زندانیان بیمار و آرام کردن و تسکین دادن به آنها صرف میکنند.»
مریم میگوید عامل دیگری که در درمان و مصرف داروی زندانیان اختلال ایجاد میکرد سیستم توزیع دارو بود که باید روزانه یا شبانه با مراجعه مستقیم به کادر زندان و دریافت و مصرف آن در حضور نگهبان انجام میشد. این موضوع باعث بیمیلی بعضی از زندانیان به مصرف داروی خود بود. مریم با درک این موضوع که در اختیار گذاشتن حجم زیادی از دارو در اختیار زندانی داخل بند دغدغههای مشخصی از دید مدیریت زندان به همراه دارد، معتقد است راهحل های بینابینی از قبیل در اختیار گذاشتن داروی روزانه، چند روزه یا هفتگی نیز میتوانست برای حل این مشکل به کار رود.
مریم که پس از زندان زنان اوین، در زندان زنان قرچک نیز زندانی بوده است، از قرچک با عنوان «آخر دنیا» یاد میکند و تاکید دارد که حال روحی او در قرچک به سرعت رو به وخامت رفته است. او میگوید ویزیت شدن توسط روانپزشک در زندان قرچک زمانبرتر، و مدت زمان جلسهی ویزیت کوتاهتر و کیفیت آن بسیار پایینتر بود، و تجویز دارو بسیار سخاوتمندانهتر از زندان زنان اوین و صرفا بر اساس ادعا و درخواست زندانی به راحتی قرصهای خوابآور و آرامبخش تجویز میشد. مریم میگوید شرایط نگهداری زندان قرچک، از جمله تعداد و تراکم بسیار بالاتر زندانیان در فضای خیلی کوچکتر، حیاط کوچک یا کثیف و فاقد امکانات مناسب ورزشی، عدم وجود هر نوع سرگرمی در داخل بند غیر از تعداد اندکی کتاب غیرجالب و یک تلویزیون در وسط بند و پخش گهگاهی موسیقی با سیدیپلیر یا تماشای حداکثر یک فیلم در هفته به صورت دستهجمعی، کوچک بودن «کابین» ها و عدم وجود فضای شخصی برای زندانیان، کیفیت بسیار پایین غذای زندان و مجبور بودن زندانیان به خرید مواد غذایی مکمل از فروشگاه (در انواع محدود)، مجبور بودن زندانیان به خرید آب آشامیدنی (که همه امکان مالی آن را نداشتند)، عدم اجازهی تحویل لباس از طرف خانواده و اجبار زندانیان به خرید لباسهای بیکیفیت در مدلهای محدود با قیمت گران از فروشگاه، آب شور و محیط بدشکل و کثیف سرویسهای بهداشتی، وجود جانوران خطرناک یا آزاردهنده مثل سوسک و موش و عقرب و مار در محوطه حیاط و بعضا داخل بند از عواملی بود که باعث تشدید بیماری هر فرد بیمار و سوق دادن افراد سالم به اضطراب و اختلال و بیماری میشد. مریم میگوید «تنها دیدن ظرف غذایی که شامل یک ظرف یکبار مصرف پر از برنج سفید و کمتر از یک قاشق سویای ربزده بود، در یک لحظه باعث میشد فکر کنم من انسان نیستم که این غذا را به من میدهند، و تازه این «پلوسویا» یکی از بهترین غذاها بود.»
مریم میگوید انگ و تبعیض بیماری روانی از طرف همبندیها در زندان قرچک مشابه یا شدیدتر از زندان زنان اوین بود، شاید به این دلیل که به خاطر تعداد بیشتر زندانیان و کیفیت پایینتر خدمات روانپزشکی و تجویز زیاده از حد داروهای آرامبخش و خوابآور، زندانیان احساس میکردند باید از یکدیگر در برابر این «قرصی کردن» سیستماتیک حاکم بر زندان – که شاید به هدف «کنترل و مدیریت» زندانیان انجام میشد- حفاظت کنند. مریم به خاطر وخامت حال روحیش سه بار داروی دوز بالاتر و شدیدتری دریافت کرد و در نهایت قرص لارگاردین برایش تجویز شد، که در این نقطه دلسوزیهای هم بندیان به اوج رسید و به دخالت تبدیل شد، تا جایی که وکیل بند مستقیما چندین بار با او صحبت کرد و درباره خطرهای لارگاردین و تاثیراتی که مصرف آن بر زندانیان دیگر گذاشته بود هشدار داد و گفت «نمیگذارم تو هم داغان شوی». مریم در عین این که این دلسوزی و دخالتها را تا حدی متاثر از انگ و تبعیض میداند، آن را متاثر از بی اعتمادی به حق زندانیان به سیستم درمانی و سیستم همبستگی زندانیان برای مراقبت از یکدیگر نیز میبیند و میگوید که در نهایت این هشدارهای همبندیان باعث شده با تحقیق در مورد عوارض این قرص توسط دوستانش بیرون از زندان، مصرف آن را متوقف کند، اما در عین حال معتقد است این بیاعتمادی بهحق و نظرات غیر کارشناسی در مورد بعضی از بیماران با شرایط وخیمتر میتواند خیلی خطرناکتر از مورد خود او باشد. مریم میگوید از لحظهی تقسیم داروی شبانه که یکی از همبندیها از دم در «قرصیها» را صدا میزده تا به صف از رابط بهداری (کادر زندان) قرص بگیرند، متنفر بودهاست.
مریم و نازنین با توجه به تجربهی مستقیم خود از مدیریت بیماری روانی در محیط زندان، متفقا معتقد بودند که باید مشاوره و راهنماییهای خاصی به زندانیان دارای اختلالات روانی از طرف کادر زندان و روانپزشکان و روانشناسان زندان ارائه شود. راههای سادهای از قبیل مصرف منظم دارو، مدیریت الگوی منظم خواب، تغذیه سالم تا حد ممکن، ورزش منظم یا هرازگاهی ولو در حد پیادهروی سادهی روزانه در هوای آزاد، تلاش برای برقراری ارتباط دوستانهی حمایتی دوطرفه با زندانیان دیگر یا حتی نگهبانان و کادر زندان یا شکل دادن گروههای حمایتی کوچک در بین زندانیان، تلاش برای حفظ ارتباط با خارج از زندان و ترجیحا در موضوعات مثبت و روحیهبخش، دوری جستن از مسائل حاشیهای و استرسزای داخل بند، اجازه ندادن به همبندیان برای دخالت و نظر مخرب دادن در خصوص بیماری و روند درمان، تلاش برای ایجاد و حفظ تفریحات تا حد موجود، نوشتن خاطرات روزانه، کتاب خواندن یا ساختن سرگرمیها و مشغولیتهای خلاقانه، حفظ نظم و ترتیب و روتین شخصی روزانه، تمیز کردن منظم سلول انفرادی یا تخت و به طور خلاصه هر آنچه میتواند به زندانی احساس عاملیت و کنترل حداقلی روی وضعیت خود بدهد. نازنین که مدت طولانی در سلول انفرادی نگهداری شدهاست، میگوید بسیار مهم است که زندانی بپذیرد که کنترلی بر آنچه که بیرون از در بستهی سلول اتفاق میافتد، شامل بازجویی و آمد و رفت نگهبانان و نوع غذا و غیره، ندارد و تلاش کند بر آنچه داخل سلول در محدودهی کنترل خود اوست، از جمله مقدار غذایش، نظافت شخصی و نظافت سلول، برنامهی روزانهاش و از همه مهمتر افکارش کنترل داشته باشد.
نازنین و مریم هر دو دربارهی اثرات ادامهدار تجربهی زندان بر سلامت روان حتی پس از آزادی نیز با ما سخن گفتند. مریم میگوید یکی از اولین و مخربترین اثرات این «گذار»، به ویژه برای او که از زندان زنان اوین به زندان زنان قرچک منتقل شدهبود و از آنجا آزاد شد، قطع شدن ناگهانی پیوندهای عاطفی با دوستان و همبندیانش در زندان اوین و بعدا قرچک بود. او میگوید «خیلی سخت بود که ماهها با عدهای زندگی کنی، روابط دوستانه و همدلانه و عاطفی با آنها برقرار کنی که برای جان به در بردن از زندان به این روابط عمیقا وابستهای و ناگهان دستی تو را از جا بکند و به زندان دیگری منتقل کند یا حتی آزاد شوی ولی در هر حال آن رشتههای محکم و حیاتی که سلامت روان تو تا حد زیادی به آنها متکی و وابسته بوده ناگهان قطع و پاره میشوند. یادآوری صحنهی خداحافظی از دوستانم در اوین هنوز هم برایم دردناک و تلخ است و چندین هفتهی اول در قرچک تقریبا هر روز به یاد آنها گریه میکرد، هیچ راه ارتباطی با آنها یا برای خبر گرفتن از حالشان نداشتم و منبع حمایت عاطفی و روانی خودم را نیز از دست داده بودم که باعث تشدید و وخامت بیماری روانیام شده بود و در یک محیط جدید و غریبه بودم که شکل دادن روابط مشابه سخت و زمانبر بود. این پاره شدن از دوستانم برایم شبیه تجربهی سقط جنین بود. سعی کردم تا حدودی روابط دوستانهای با همکابینیها و همبندیهای قرچک شکل دهم؛ اما به خاطر تنوع بیشتر مدلهای شخصیتی و جرایم و شرایط زندان قرچک، این کار خیلی سختتر از محیط اوین بود. با این حال باز هم موقع آزادی از زندان قرچک همین حس و حال «پاره شدن» رشتههای عاطفی را از همان تعداد معدودی که موفق به برقراری ارتباط با آنها شدهبودم تجربه کردم، به ویژه این که اگر حداقل به بچههای داخل اوین میشد نامه نوشت، این امکان برای بچههای داخل قرچک تا جایی که میدانم وجود نداشت. خاطرهی زنهای قرچک، پروندهها و حکمهای سنگین و حال نومیدیشان از آزادی و حس «زندگی کردن در مردگی» که به قرائت من در آن بند جریان داشت، تا امروز هم در شادترین لحظهها هم به من برمیگردد؛ و احساس میکنم بخشی از وجودم همراه با دوستانم در اوین و زنهای قرچک همیشه در زندان خواهد ماند.»
مریم همچنین میگوید که علیرغم تمام استرس و اضطراب زندان، در آنجا نیاز یا موضوعیت برای فکر کردن به بعضی مسائل اساسی زندگی مثل منبع درآمد، شغل یا ازدواج پس از آزادی «کمتر» بود (چون حتی در صورت فکر کردن به این موضوعات کاری از دست زندانی برنمیآمد و فکر پروندهاش و زمان آزادی خیلی غالبتر بود) و این موضوع او را در نوعی حباب ذهنی کم استرس نگه میداشت. او میگوید پس از آزادی اضطراب سنگینی را در پروسهی بازگشتن به روال معمول زندگی و فکر کردن و تصمیم گیری در خصوص این موضوعات تجربه کردهاست و منطقا این اضطراب در خصوص افرادی که سالیان بیشتری در زندان هستند بیشتر است و احتمالا خیلی از آنها بعد از آزادی این حس را دارند که همه در حال حرکت و پیشرفت بودهاند و تنها زندانی در زندان متوقف و راکد ماندهاست و الان باید «عقب ماندن» خود از روال زندگی را جبران کند، در حالی که تجربه و ترامای زندان و وضعیت قانونی «سوئ پیشینه» مثل وزنهای سنگین آنها را کند میکند و امکان این جبران را برایشان سختتر میسازد.
نازنین در این باره توضیح میدهد که زندانی پس از آزادی، نمیتواند به یکباره تجربهی مدتی پشت میلهها بودن را فراموش کند و برای پردازش کردن این تجربه و احساسات مرتبط به آن، علاوه بر کمک حرفهای، نیاز به همدلیای دارد که عموما از طرف خانواده و دوستان به سختی قابل دریافت است. او میگوید خانوادهاش دوست نداشتند او از زندان حرف بزند و هرگاه از زندان حرف میزد، از او خواهش میکردند به جای زندان بگوید «شمال که بودم.. چنین و چنان شد». نازنین میگوید عمیقا نیاز داشته در مورد این تجربه که ۱۱ ماه از زندگیاش بوده با خانواده و دوستانش صحبت کند و با نقل خاطرات و احساساتش بتواند آنها را پردازش کند، اما انگار یادآوری دورهی زندان و «نبودن» او آنقدر برای بقیه، به ویژه خانواده سخت بودهاست که همه ترجیح میدادند وانمود کنند اصلا چنین اتفاقی نیفتاده و با جملاتی از قبیل «حالا که گذشت دیگر حرفش را نزن» و «سعی کن فراموش کنی» در گفتگو را برای او میبستند. در نتیجه او تلاش کرد در فضای آنلاین افرادی را پیدا کند که تجربهی زندان داشتند و امکان گفتگوی همدلانه با آنها، علیرغم غریبه بودن، بیشتر و تجربهی آن گفتگوها التیامبخشتر از گفتگو با خانواده یا دوستانی بود که حتی اگر گوش شنوا داشتند، درک واقعی و عمیقی از احساسات او دربارهی زندان نداشتند. نازنین میگوید چند نفر از دوستان قدیمیاش بعد از زندان تمایل چندانی به ادامهی رابطه با او از خود نشان ندادند و او عمیقا دلشکسته شد؛ چرا که «اگر میخواستند من را حمایت کنند؛ میتوانستند با یک جستجوی ساده در گوگل روشهای حمایت از فردی که تازه از زندان آزاد شده را بخوانند و یاد بگیرند؛ اما آنها ترجیح دادند رویشان را از یک موضوع و تجربهی سخت کلا برگردانند؛ ولو این که به قیمت طرد و دور ریختن یک دوست قدیمی باشد. غیر از دلشکستگی عاطفی، این ناآگاهی مردم و تمایلشان به ماندن در ناآگاهی از روی ترس برایم غمانگیز بود.»
نازنین و مریم هر دو متفق القول هستند که حمایت دوستان و خانواده، صحبت کردن در مورد زندان و خاطرات و احساسات مربوط به آن، گرفتن کمک حرفهای و حتی نوشتن در این مورد در دفتر شخصی یا فضای امن آنلاین، میتواند کمک شایانی برای بازگشتن کمتنش به «دنیای آزاد» باشد.
منبع چهارم، ابراهیم اللهبخشی، از تجربهی خود در ۶ ماه نگهداری در بند جرایم عمومی و آنچه آنجا شاهد بودهاست، و همچنین از تجربهی خود در همراهی نزدیک با بهنام محجوبی، درویش زندانی که در بهمن ۱۳۹۹ جان خود را در شرایط مشکوکی از دست داد با ما سخن گفته است.
ابراهیم میگوید که در زمان ۶ ماه تبعید به بند جرایم عمومی، شاهد استفادهی گسترده و بیرویهی قرصهای مسکن، آرامبخش و خوابآور از طرف زندانیان به تجویز روانپزشک زندان بودهاست. این داروها عموما در ویزیتهای کوتاه و غیر دقیق، و صرفا با اظهار مشکل «بیخوابی» از طرف زندانی، سخاوتمندانه تجویز شده و در اختیار زندانیان قرار میگرفتهاند، در حالی که سایر داروهای ساده و اساسی مانند قرص سرماخوردگی یا قرص معده عموما در بهداری موجود نبوده یا به سختی داده میشدند. هر زندانی میتوانست با مراجعه به دکتر و اظهار بیخوابی، دوزهای کم تا بالای قرص خوابآور را دریافت کند که عمدتا شامل لارگاردین ۱۰۰ و کلونازپام میشد. به گفتهی ابراهیم زندانیان دقایقی بعد از مصرف این قرصها «میافتادند» و عموما در طول روز نیز بیحال و کمفعالیت میشدند. نکتهی خطرناکتر اینکه توزیع این داروها از طرف یک زندانی که به عنوان «رابط بهداری» فعالیت میکرد، بدون هیچ نظارتی از طرف افسر نگهبان یا کادر زندان انجام میشد که با ایجاد فضای سوئ استفاده، عملا باعث میشد این رابط به دلیل حب و بغض شخصی یا سود مالی، داروی زندانیان را کم و زیاد داده یا از آن برداشته و به سایر زندانیان بفروشد.
اطلاعی در دست نیست که چه درصدی از این زندانیان واقعا مشکل بیخوابی یا مشکل شدیدتر روانی داشتهاند، و چه تعدادی برای تسکین سختی زندان و فرار از افکار تعقیبکننده و نگرانی روزمره، یا به دلیل عدم توان تهیهی مواد مخدر متوسل به این داروها میشدهاند. آنچه مسلم است عدم دغدغهی جدی برای سلامت روانی زندانیان این بند، و استفادهی سخاوتمندانه از داروهای آرامبخش و مسکن برای «کنترل» زندانیان و مدیریت رفتارهای آنان از طرف مسئولین مربوطه است.
ابراهیم اگرچه دانش دقیقی برای توصیف اینکه چه تعدادی از زندانیان این بند دارای اختلال روانی بودهاند ندارد، اما شاهد بوده که چهار بیمار دارای اختلال روانی در وضعیت وخیم که کنترلی بر رفتار خود نداشتهاند و تعادل عقلی و روحی خود را از دست دادهبودند و رفتارهایی نظیر جیغ زدن، دویدن بی هدف، با خود یا اجسام یا افراد خیالی حرف زدن را بروز میدادند یا با هم درگیر میشدند، در اتاقی جداگانه با نام «اتاق ۱۵» نگهداری میشدند و سرانجام با نامهی پزشکی قانونی برای نگهداری به بیمارستان روانپزشکی رازی (امینآباد) منتقل شدهاند. اطلاعی از نحوه مدیریت سلامت این زندانیان قبل و بعد از انتقال به امین آباد، شرایطی که منجر به این درجه از وخامت بیماری شده و نحوهی نگهداری آنان در امینآباد در دست نیست.
ابراهیم میگوید بسیاری از زندانیان این بند که واقعا اعتیاد داشته یا حتی نداشتهاند، به خاطر این که توان خرید موادی که به صورت قاچاق وارد زندان میشده و در دسترس زندانیان بوده را نداشتهاند، با اظهار اعتیاد در بدو ورود از سهمیه رایگان متادون زندان استفاده میکردهاند. حتی تحویل این سهمیه نیز به عنوان حربهای برای کنترل زندانی و مدیریت رفتار آنان استفاده میشده است، به این معنی که در شرایط خاص برای آزار و اذیت زندانیان دوز متادون آنها را کم و زیاد میکردهاند یا ساعت تحویل متادون از طرف کادر زندان جا به جا میشده که منجر به بدحالی زندانیان و بروز تنش در بند میشده است.
ابراهیم میگوید نوعی قرص ترک اعتیاد به نام ب-۲ یا «بوپرنورفین» که به صورت قاچاقی توسط زندانیان یا زندانبانان وارد زندان میشد، به صورت استنشاق از طریق بینی توسط زندانیان استفاده میشد. به طور کلی مصرف استنشاقی داروهای مسکن یا روانگردان تاثیر شدیدتر و مخربی بر سیستم عصبی میگذارد و میتواند زمینهساز افول حال کلی فرد شود.
در خصوص پروندهی «پر آب چشم» بهنام محجوبی، ابراهیم توضیح داد که مشکل بیماری بهنام در ابتدا مشکل شدید و حادی نبوده و بهنام در دی ماه ۹۶ در پی از دست دادن یکی از عزیزانش دچار اضطراب، استرس و بیخوابی شد و به پزشک مراجعه کرد. پزشک با تجویز دارو، به او توصیه کرد از موقعیتهای استرسزا پرهیز کند تا بیماریش وخیم نشود و نیازی به افزایش دوز دارو به وجود نیاید. پس از ابلاغ حکم حبس بهنام، این پزشک نامهای مبتنی بر نامناسب بودن وضع روحی بهنام برای تحمل حبس به او داد که این نامه پس از تحویل به دادیار ناظر زندان، آقای وزیری، معتبر شناخته نشد و آقای محمدی، رئیس اجرای احکام، وعدهی ویزیت بهنام توسط پزشکی قانونی در داخل زندان را داد.
در روز معرفی بهنام برای اجرای حکم، اجازهی بردن داروهای او به داخل داده نشد و پس از اظهار مشکل خود به بهداری، برای او قرصهای مسکن و خوابآور تجویز شد. حدود یک ماه پس از مصرف این داروها بهنام از تشدید استرس و بیخوابی خود و ضعف و بیحسی در سمت چپ بدنش خبر داد. پزشک بهنام (خارج از زندان) دستور قطع مصرف داروهای داخل زندان را داد و برای بهنام داروی جدید تجویز کرد. این داروها توسط بهداری تا مدتی به بهنام دادهشد، اما به محض بروز نشانههای بهبود، دوباره قطع شد و به بهنام گفتهشد که داروهای تجویز شده توسط بهداری را مصرف کند. تا این نقطه، یعنی سه ماه بعد از شروع حبس، بهنام هنوز به پزشکی قانونی اعزام نشدهبود. پس از شروع مجدد مصرف داروهای زندان، بهنام دچار تشنج شد و به جای بیمارستان عمومی، به بیمارستان روانپزشکی رازی (امین آباد) اعزام شده و شش روز در آنجا نگهداری شد تا سرانجام با رسانهای شدن این خبر و تحصن مادر و دوستانش، به زندان بازگردانده شد.
ابراهیم از قول بهنام نقل میکند که در بستری اول او در امینآباد، در دو روز اول بهنام در «اتاق ایزوله» با یک بیمار دیگر نگهداری میشد و به صورت صلیبی به تخت بسته شدهبود. اتاق ایزوله در بیمارستانهای روانی اتاقی است که خاص نگهداری بیمارانی است که احتمال آسیب زدن به خود یا بقیه در مورد آنان وجود دارد. این اتاق تا حدودی مشابه سلول انفرادیست، از این جهت که حداقل وسایل در آن موجود است و نوع وسایل نیز به گونهای است که امکان آسیب زدن به خود یا دیگران با استفاده از آنها وجود نداشتهباشد. بیمار دیگری که در این اتاق نگهداری میشد دچار توهم شدید بوده است و یک بار به تصور این که بهنام «جن» است سیلی خیلی محکمی به او زده است که باعث پارگی پردهی گوش بهنام شدهاست، و یک بار در یک حالت خارج از کنترل روانی روی بدن بهنام که به تخت بسته شده بود ادرار کرد. بهنام حتی برای رفع نیازهای جسمی و رفتن به دستشویی از تخت باز نمیشد و به دلیل عدم رسیدگی به موقع، چند بار کنترل ادرار خود را در حالت بسته به تخت از دست داد.
پس از دو روز بهنام به بخش ابوریحان که ویژه بیماران اعصاب و روان است منتقل شد، جایی که بیماران بسیار بدحالتر از بهنام که تنها مشکل افسردگی و اضطراب و خواب داشت، نگهداری میشدند. در این بخش بهنام صحنههایی از رفتارهای خارج از کنترل بیماران نظیر درگیری یا خودارضایی در ملا عام را شاهد بود که به قاعده در وضعیت روانی هر فرد سالمی نیز تاثیر منفی میگذارد. بهنام به ابراهیم گفتهاست که این بیماران را برای بردن به حمام لخت میکرده، داخل حمام میانداختند و در آن حالت آنها را مسخره و تحقیر میکردند و کتک میزدند. بهنام پس از دیدن این صحنهها این جمله را گفت که «در امین آباد، افول انسانیت را دیدم.» به گفتهی بهنام، در این بیمارستان آمپولهای نامشخصی که احتمالا مسکنها و آرامبخشهای خیلی قوی بودهاند به او تزریق میشده که پس از تزریق دچار حالت سرگیجه و بیهوشی میشده است.
به گفتهی ابراهیم، پس از ترخیص از بیمارستان و برگشت به زندان، فرستادن به بیمارستان روانپزشکی رازی (امینآباد) در پروندهی بهنام تبدیل به یک اهرم تهدید و فشار شد، به گونهای که بهنام برای نوشتن توبهنامه یا قطع ارتباط با ابراهیم یا شکستن اعتصاب غذا با حربهی «میفرستیمت به امینآباد» تهدید میشد، به ویژه این که ابراهیم فایلهای صوتی ضبط شده از مکالمه با بهنام را در خصوص تجربهی او در بیمارستان رازی (امین آباد) را منتشر کردهبود.
بعد از ترخیص از بیمارستان در بار اول، داروهای اصلی بهنام (تجویز شده توسط پزشک وی در خارج از زندان) مجددا قطع شده و داروهای بهداری به او داده شد و او مجددا از مشکل بی حسی دست چپ و سمت چپ بدنش شکایت داشت و مبادرت به یک اعتصاب غذای ۱۰ روزه برای مطالبهی داروهایش کرد. داروهای بهنام به طور منقطع و با اجازهی هرازگاهی از بیرون زندان برای او تهیه و ارسال میشد اما قطع و وصل کردن این داروها هم نیز به یک حربهی آزار و فشار تبدیل شده بود.
در چند روز قبل از فوت مشکوک بهنام، داروهای او تمام شدهبود و به علت بیحالی و سردرد دوبار به بهداری مراجعه کرد، که در مراجعهی دوم با اصرار پزشک داروهای بهداری زندان را خورد و پس از بازگشت به بند دچار بدحالی شدید و تهوع شد. فردای آن شب، بهنام محجوبی به بخش مسمومیت دارویی بیمارستان لقمان اعزام شد، و ظرف چند روز آینده، در حالی که در بخش آی سی یو در حالت کما با پابند و دستبند (که بعدا با پیگیری دوستان و خانواده باز شد) نگهداری میشد، در شرایط مشکوکی که از قلمرو این گزارش خارج است جان خود را از دست داد. نتایج کالبدشکافی که بر اساس وضعیت ظاهری بهنام به نظر میرسید انجام شدهاست، هنوز به اطلاع خانوادهی او نرسیدهاست.
آنچه در پروندهی تاسف برانگیز بهنام محجوبی واضح است- این است که بیماری روحی او (اضطراب، افسردگی و بیخوابی) و داروهای مصرفی او (توپیرامات، ترانکوپین، سیتالوپرام، گاباپنتین، دپاکین و پرانول) از نوعی نبودهاست که در صورت معالجه و مدیریت مناسب، زمینهساز دو بار بستری و ایزوله در بیمارستان رازی (امین آباد) باشد؛ یا به وخامت حال او در حد بی حسی و نیمه فلجی نیمی از بدن بیانجامد. وخامت روزافزون حال و ضایعهی از دست رفتن بهنام محجوبی، نتیجهی مستقیم سو مدیریت سلامت و امنیت روانی وی از سوی مدیریت زندان بودهاست؛ و نمونهی واضحی از استفاده از سلامت یا بیماری روانی و شکنجهی روانی برای «مدیریت»، تهدید و ارعاب زندانی را به نمایش میگذارد. بهنام محجوبی از دست رفتهاست؛ و غیر از افسوس، تنها کاری که از دست برمی آید آگاهی به نقش جمهوری اسلامی در این ضایعه و دیدهبانی عملکرد آنان در موارد مشابه به منظور پیشگیری از ضایعات دیگر در آینده است.
[1] ماده ۴۰ ـ روانشناسان زندان و مراکز حرفهآموزی و اشتغال موظفند با همکاری مددکاران و بخش معاونت بازپروری و ملاحظه پرونده شخصیتی محکومان ضمن بررسی ناسازگاری و ناهنجاریهای روانی آنان مراتب را به شورای طبقه بندی اعلام و اقدام لازم را برای ایجاد سازگاری و در صورت لزوم درمان آنان بعمل آورند.
ماده ۴۱ـ مسئول بهداری مراکز حرفهآموزی و اشتغال یا زندان موظف است با همکاری متخصصان مربوط چون روانپزشک، پزشک و یا روانشناس نسبت به بستری کردن بیماران روانی به منظور معالجه آنان اقدام نموده در صورتیکه بیماری افراد یاد شده منجر به جنون یا اختلال مشاعر تشخیص داده شود مراتب را در اسرع وقت بوسیله رئیس موسسه یا زندان به پزشکی قانونی جهت اعلام نظر و اطلاع به مقامهای قضایی گزارش نموده و در صورت نیاز برای انتقال و معالجه آنان در یک موسسه درمانی و تامینی تدابیر شایسته قانونی را اتخاذ نماید.
برچسب ها
خط صلح زندان زندانیان سلامت روان سلامت روانی شماره 121 صبا اردلان ماهنامه خط صلح