اخرین به روز رسانی:

نوامبر ۲۴, ۲۰۲۴

سرودِ سردِ سرهای سُریده در هر سو – شعری از هادی ترابی

هادی ترابی

تخیل کنم به آنچه که هستم و نه

تخیل کنم به چشم‌های بسته در برابر دیدار

تخیل کنم به کردنِ گردن در غار

تنهایی

به خواب‌های نرفته در انهدام چشم‌های کور.

 

تخیل کنم به نحوِ سراپا مفعولِ فارسی

به آرایه‌های نیامده به کار

تخیل کنم به راهپیماییِ سکوت

با دشنه‌ای که در خاک بودم

در اعتراض به نتایجِ انهدامات.

 

دشت داشت برداشتِ مرا تماشا می‌کرد از اتفاق

از خس و خاشاک

خواستْ، اما سخت بود که برخاستِ مرا از خواستنِ ننشستن منصرف کند

و نتوانست

خیابان، خاکِ زمینِ خارهای در پا خزیده

و آزادی سرودِ سردِ سرهای سُریده در هر سو

 

داشتم به برداشتِ دشت از باران فکر می‌کردم

بیهودگی دیدم

داشتم به برداشتِ دشت از سرودِ سردِ سرهای سُریده در هر سو فکر می‌کردم

بیهودگی دیدم

داشتم دیوارنوشته‌ای در شهر حلب را می‌خواندم:

«یک روز جنگ تمام می‌شود و من به شعرهایم برمی‌گردم»

برگشتم

پشت سرم هیچ نبود

و شعر نبود

و زن نبود

خیابان از درد به کوچه می‌پیچید

کوچه از درد به من

و من از درد به درد می‌پیچیدم

و ما

در تقاطعِ درد و دشت گم شده بودیم

خم شده بودیم و از روی زمین، خون‌ها را برمی‌داشتیم

و می‌شستیم

 

دشت داشت برداشتِ مرا تماشا می‌کرد از دور

اما

چیزی برای به تماشا گذاشتن نمانده بود

دور بود و دیر شده بود

پیر شده‌ام و‌ جنگ هنوز جنگ است

هر روز کسی می‌میرد تا به شعرهایش برنگردد

و هر روز

تخیل می‌کنم به نحوِ سراپا مفعولِ فارسی

به آرایه‌های نیامده به کار

تخیل می‌کنم به آنچه که هستم و نه

به بودنی بعید و       نبودنی بعید

به من       به تن

به هر روزی که تخیل می‌کنم

به اهتزازِ ناگزیرِ طناب‌های دار

مدیر
می 23, 2018

خط صلح ماهنامه خط صلح هادی ترابی