
خشونت در میانمار و ضرورت اصلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران/ فرشید رفوگران

سوزاندن، ضرب و جرح، شکنجه، تجاوز و قتل عام گسترده مرد و زن و کودک و پیر و جوان، از اقلیت بی دفاع و ستمدیده مسلمان، توسط بوداییان ساکن در کشور میانمار یا همان برمه و انتشار گهگاه بعضی از فجیع ترین تصاویر محیر العقول، چشم ها را گریان و دل ها را نگران و تن آدمی را به لرزه می افکند و باز این پرسش سهل و ممتنع به ذهن خسته بشر متمدن امروز متبادر می شود که چرا نمی توان و نمی شود در دامان پهناور و زیبای کره خاکی، با آرامش و امنیت و آسایش زیست و چرا خوی درندگی و حوش بلاشعور، از ضمیر پاک و نهاد آگاه آدمی ذیشعور، سر برآورده است!؟
بدیهی است که حوادث اجتماعی نیز مانند قضایای طبیعی و وقایع اتفاقیه، مشمول رابطه علّی و سببی است؛ یعنی چرایی هر پدیده و معلول را باید در منبع موجد و علت مولد و سبب ظهور آن یافت. اگر بخواهیم ریشه تمام فجایع و جنایات و مظالم تاریخ بشریت، به ویژه حوادث مولمه عصر حاضر را بررسی و کنکاش کنیم، مسلماً با یک علت و چند سبب معدود، مواجه نخواهیم شد بلکه مجموعه ای از علل متعدد و اسباب مهم و اهم وجود دارند که به صورت زنجیره ای، منجر به حدوث و وقوع نتایج تاسف بار مذکور می شوند. و تا مسائل و چالش های پیش آمده در حوزه امنیت جسمی و روانی جامعه ملی و جهانی، به درستی شناخته و کنکاش نشود، تلاش برای حل آن یا حتی ارائه راهکار در این خصوص، بی فایده و شعارگونه است. اگرچه تحقیق و مجاهدت در این زمینه، نیازمند عزم راسخ ملی و بین المللی تمام متخصصان امر، اعم از جامعه شناسان و سیاسیون و حقوقدانان و علمائ مذاهب است و مسلماً نمی توان در این مقال مختصر و مجال محدود، حق مطلب را کما هو حقه، ادا کرد اما بر حسب وظیفه انسانی، به عنوان یکی از ساکنان زمین و تکلیف اخلاقی و دینی و صنفی و ملی، به عنوان وکیل مدافع ایرانی مسلمان، بر آن شدم که از زاویه ای کوچک، به مطلبی مهم و اساسی و خطیر، اشاره نمایم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
در نگاه اول، مشخص است که ریشه تمام این جنایات و سایر فجایع مشابه در جای جای گیتی، پاگرفته در شوره زار عصبانیت و عصبیت و خشونت منبعث از آن هاست و نفس این تعصب کور و ویرانگر نیز متکی بر خودبرتربیتی، غرور، خودخواهی، تبعیض ناشی از تضادها و تفاوت های فرهنگی و مذهبی و قومی و نژادی است. به عبارت دیگر وقتی آدمی، به یک مرام یا سنت یا رسم یا عرف یا مذهب، ایدئولوگ و باورمند می شود و غیر آن را طرد و محکوم به نادرستی مطلق می کند و به حق یا ناحق، به آن باور و عقیده، قداست می بخشد، به تبع باور بر قداست اندیشه، خود را نیز مقدس و منزه پنداشته و اغیار را در نقطه مقابل می نشاند. این گونه است که خویشتن را مستحق دریافت امتیازات و حقوق بهتر و بیش تر دانسته و اغیار را لایق تحدید و تهدید می پندارد و همین مطلب، سرآغاز مبحث خودی و بیگانه در سیاره کوچک زمین و جنگ و جنایت حاصل از آن شده است. زیرا در مقام مطالبه حق و ادای تکلیف، آن که خود را در کثرت قدسی پنداشته، حق بیش تری می خواهد و بار مسئولیت کم تری را پذیرا می شود و شخص مطرود مقابل نیز به حکم عقل و منطق و فطرت، خود را در موضع ظلم دیده و راهکاری برای خروج از مخمصه اندیشیده که ممکن است به صورت اقدام های تلافی جویانه، ناهنجار و ضد اکثریت، نمود یافته و در گستره تشکیلاتی و جمعی و مدرن آن، به اقدام علیه امنیت ملی کشور، تعبیر شود. فلذا تا زمانی که تفاوت ها و تبعیض های مخالف با عقل و منطق و حقوق محض و فطرت ناب بشری و ترجیح های بلامرجح وجود داشته باشد، چرخه منحوس عصبیت، خشونت، جنایت، انتقام، جنگ و نهایتاً اقدام علیه امنیت ملی (نسبت به طرفین ماجرا) وجود خواهد داشت.
اما اصل مطلب
پیش از بیان اصل مطلب، لازم است عرض کنم که نگارنده این سطور، فردی ایرانی و مسلمان و پیرو مذهب شیعه جعفری اثنی عشری بوده و هست که در حد توان، بر اصول و فروع باور مذهبی خویش نیز -تحقیقاً نه تقلیداً-، پایبند است. فلذا آنچه معروض می شود در نگرش بنده، تعارضی با مبانی اعتقادی و دینی نداشته و عمیقاً به آن باور دارم.
چند ماهی بیش تر از انقلاب سال پنجاه و هفت و تغییر نظام سیاسی کشور نگذشته بود که علی رغم انتظار بر گسترش عفو و بخشش و رحمت و مهربانی، به عنوان شاخصه بلند موازین اسلامی و تعالیم شریف نبوی و اتصاف انقلاب به صفت اسلامی، در محل زندگی و شهر من شیراز، حوادثی رخ داد که علی رغم صِغر سن در آن زمان (هشت سالگی) و تضعیف حافظه در این زمان (چهل و هفت سالگی)، به وضوح و درستی صحنه های منزجر کننده و دلخراش آن را به یاد دارم. سال ها بود که اقوام و نژادهای مختلف و پیروان ادیان و مذاهب و فرق گوناگون (رسمی یا غیر رسمی) در شهر شیراز، مانند بسیاری از نقاط دیگر کشور، به صورت مسالمت آمیز در کنار هم زندگی می کردند اما به ناگاه همان حس نهفته خودبرتر بینی و مقدس پنداری، به مدد اثرات جانبی تغییر نظام سیاسی، آشکار شده و بساط آزار و اذیت شدید عده ای از همشهریان بی گناه، توسط اشخاص افراطی و خودسر و بیمار، پهن گردید و متاسفانه سوزاندن منازل مسکونی و به خصوص مغازه ها و محل کسب و کار بهاییان و آزار جسمی و روحی آن ها، باب شد. با چشمان کوچک خود، عمق فجایع بزرگ و قساوت های کور و بی دلیل را در سیاهه های باقیمانده از املاک متعدد سوزانده شده در گوشه گوشه خیابان ها و محلات شیراز، از جمله سعدی، هفت تنان، ادبیات و غیره دیدم. در همسایگی و محل سکونت ما (پل فرح سابق و پل حر فعلی، مقابل شیر و خورشید)، تا جایی که در خاطرم هست، شش خانواده بهایی و چهار خانواده یهودی زندگی می کردند و تا زمانی که آن حادثه ناشایست و خفت بار پیش نیامده بود، هرگز از آن ها بدی یا خشونتی ندیدیم و آن ها نیز از اکثریت همسایگان مسلمان خویش جز مهربانی و نیکویی، چیزی ندیدند. ما با کودکان آن ها دوست و همبازی بودیم و بزرگ ترها نیز با هم سلام و علیک داشتند؛ با این حال این را آموخته بودیم که به موازات احترام و دوستی و ادب، پا را از حریم شریعت نیز خارج نکرده و برای مثال، هرگز از طعام آن ها مصرف نکنیم و واقعاً هم مصرف نکردیم. یادم هست، روزی مرحوم پدرم خبر تلخی را در منزل مطرح کرد و گفت که از بعض اهالی فلان محله شنیده است که می خواهند فردا به منزل و مغازه آقای م.آ حمله کنند. غم و اندوه و نگرانی عجیبی خانه ما را گرفت؛ من با فرزندان آن خانواده (فرزاد، فرشاد، فرهاد، مهرشاد، شهره)، دوست و همبازی بودم و مادر بزرگ و پدر بزرگم هم با بزرگانشان، دوستی (بدون رفت و آمد زیرا آن دو مرحوم شدیداً مذهبی و متشرع بودند) داشتند. من گریه می کردم و نگران بودم که بچه های بهایی خانواده آقای م. آ (به خصوص فرشاد که سال هاست از او بی خبرم) از طرف همکیشان من آسیب ببینند و خانه و مغازه شان، شبیه ویرانه های سوخته شده ای بشود که با چشم خودم دیده بودم. وقتی خدابیامرز مرحومه مادر بزرگم، که اساس اولیه دینداری و شریعت محوری را به من آموخته بود، حال و روزم را این چنین دید، گفت که اصلاً نگران نباشم و دقیقاً یادم هست که چادرش را به سر انداخت و به در خانه تمام همسایه های مسلمانمان رفت و آن ها را از خطر قریب الوقوع و احتمالی آگاه کرد و این جمله به یاد ماندی را گفت که اگر بخواهند خانه همسایه های بهایی را آتش بزنند، قبلش باید چادر سر و گیسوان زنان مسلمان این محل را آتش بزنند و ما نمی گذاریم چنین اتفاقی بیفتد و بحمدالله و المنه هم اتفاق نیفتاد.
بگذریم… از آن روزهای تلخ، سال ها گذشته است. مادر بزرگ و پدر بزرگ و مرحوم پدر و اکثر ساکنان محل قدیمی ما نیز به دیار حق شتافته اند. من نیز در حال اتمام دهه پنجم عمر خویش هستم و مشخص نیست که چند صباح دیگر در میان زمانه ملتهب حاضر، گرفتار باشم. اما متاسفانه آن چه باقی مانده و تغییر نکرده و چون آتشی موذی زیر خاکستر مصلحت و جهل پنهان شده است، همان علل و اسباب تبعیض های ناروا و خشونت های تابع آن است.
باید بپذیریم که در بطن نگرش عمومی ما نیز همان منطق ضعیف و یک جانبه ای نهان شده است که جنایتکاران میانماری، هم به عنوان داعی و انگیزه و هم به عنوان توجیه و تطهیر، به آن متوسل می شوند. آنها نیز پیروان بودا را برتر از پیروان پیامبر اسلام دانسته و خود را محق در آزار و اذیت و استثمار و قتل و غارت آن ها می دانند و این فاجعه وقتی غم انگیز تر است که از سوی قوای حاکم و نهادهای تقنینی نیز توجیه و حمایت شود.
آن چه امروز در میانمار در حال رخ دادن است و آن چه دیروز در دربار صفویان راجع به جنایات علیه اهل سنت و جماعت رخ داد و آن چه به سر بعض همشهریان بهایی من آمد و هزاران واقعه تاسف بار و خطرآفرین و خشونت زای دیگر، ما را بر آن می دارد که بدون تعصب و تعارف و گرفتاری در دام شیطان سیاست منفی، بزرگان و عقلای قوم را ترغیب و تشویق و وادار به پذیرش حقیقت و ارائه راهکارهای مفید و مناسب و فرهنگ سازی و آموزش مستمر و همگانی، در بسط و نهادینه شدن حقوق محض بشری و گسترش اخلاق ناب انسانی، فارغ از تعلقات قومی و نژادی و مذهبی، بنماییم تا اثری از آن چه بتواند زمینه ساز ایجاد حس تفاوت و تبعیض و تنفر و انتقام و خشونت شود، باقی نماند. یکی از مهم ترین این راهکارها، تغییر و اصلاح انبوه قوانین تبعیض آمیز یا موجد تبعّض است که چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، عامل مهمی در دوری طبقات مختلف اجتماعی و مذهبی از یکدیگر و انبساط غده چرکین نفرت و کینه بوده است. به نظر میرسد که اهم این اصلاحات باید در اصول دوازدهم و سیزدهم قانون اساسی و رفع تعارض آشکار آن دو اصل با اصل چهاردهم قانون اساسی باشد:
“اصل دوازدهم:
دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنیعشری است و این اصل الی الابد غیرقابل تغییر است و مذاهب دیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی دارای احترام کامل هستند و پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاهها رسمیت دارند و در هر منطقه ای که پیروان هر یک از این مذاهب اکثریت داشته باشند، مقررات محلی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب.
اصل سیزدهم:
ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیت های دینی شناخته می شوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل می کنند.
اصل چهاردهم:
به حکم آیه شریفه «لا ینهاکم الله عن الدین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین» دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیر مسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطیه و اقدام نکنند.”
آن گونه که ملاحظه می شود، تنها دین رسمی کشور، اسلام است و ادیان الهی دیگر نیز محترم و پیروان آن ها مجاز به انجام فرایض دینی خود در حد قانون هستند. مفهوم مخالف این اصول، عدم شناسایی پیروان فرق و باورهای دیگر (مانند بهاییان و منداییان) در قانون اساسی و عدم حمایت از آن هاست و مسلماً این تبعیض ناروا و ناپسند می تواند موجد و مسبب هزاران آسیب اجتماعی و خطرات و تبعات امنیتی و سیاسی داخلی و بینالمللی باشد. نکته تاسف بار دیگر، پارادوکس نظری بین اصل چهاردهم و اصول دوازدهم و سیزدهم قانون اساسی از یک سو و پارادوکس عملی بین اصل چهاردهم قانون اساسی و آن چه در عمل واقع می شود، از دیگر سوست. وفق اصل مذکور، شهروندان و ایرانیان بهایی، مستحق دریافت کلیه حقوق انسانی و اجتماعی و نیز مواجهه با عدل و اخلاق حسنه اسلامی هستند و یقیناً یکی از اهم حقوق اولیه انسانی، حق آموزش و تعلیم و تعلم و اشتغال در زمینه های مشروع است اما آن چه سال ها به اتباع ایرانیِ بهایی رفته است چیزی جز محرومیت جزئی یا کلی، ممنوعیت عام یا خاص، تهدید یا تحدید حقوق اساسی و شهروندی و خلاصه عدم پایبندی و اجراى اصل مذکور نبوده است و یقیناً این تبعیض ناروا، علاوه بر آثار مخرب دنیوی، واجد اثرات زیانبار اخروی نیز خواهد بود.
امید است که خوانندگان مطلب، فارغ از وابستگی مذهبی و صرفاً بنا به پاسداشت انسانیت و حقوق انسان، که مسلماً جزئ اصولی ترین و مهم ترین آموزه های دین اسلام نیز هست، هرگونه تلاشی را در راستای تقبیح عملی تفکرات داعشی و طالبانی و میانماری و غیره به کار گیرند. یادمان نرود، وجدان های پاک و نگاه های تیزبین و قلوب رئوفی که جنایات مستقیم و واضح بوداییان علیه مسلمانان و اسرائیل علیه فلسطینیان و هیتلر علیه یهودیان و داعش علیه شیعیان و غیره را محکوم و تقبیح نموده و توجیهات مبنایی آن ها را نمی پذیرند، تبعیض و خشونت و تحدید حقوق اولیه و انسانی را علیه هیچ قومی یا پیروان مذهب یا فرقه ای، به هیچ بهانه و تطهیری، نخواهند پذیرفت.
بهاییان فرشید رفوگران ماهنامه خط صلح میانمار