مجوز کشتار – شعری از باب دیلن
انسان فکر میکند
چون بر زمین فرمان میراند
میتواند هر کاری بکند
و اگر چیزی مطابق میلش نبود تغییرش دهد
آه انسان سرنوشتش را در دست گرفته
و گام نخستینش لمس ماه بود
زنی در همسایگی من است
زمانیکه شب نرمنرم دامن میگستراند آنجا مینشیند
و میگوید:
چه کسی مجوز کشتار را از انسان خواهد گرفت
حالا انسان را میبرند و تیمار میکنند
شستشوی مغزی میدهند، برای زندگی
در مسیری قرارش میدهند، رو به رنجوری
سپس با ستارهها دفنش میکنند
و با جسمش چون ماشین اسقاطی برخورد میکنند
زنی در همسایگی من است
آنجا رو به تپه مینشیند
میگوید:
چه کسی مجوز کشتار را از انسان خواهد گرفت
حالا در بیراههی تباهی، ترسان و پریشان است
و مغزش با تواناییهای عظیم دچار گمراهی شده
تنها به چشمهایش اطمینان دارد
چشمهایش هم به او دروغ میگویند
اما زنی در همسایگی من است
آنجا در سرمای ناامیدی مینشیند
میگوید:
چه کسی مجوز کشتار را از انسان خواهد گرفت
شاید تو یک هوچی باشی یا یک جانپرور
دلها بشکنی و از پای بیندازی
تمامی راهها را رفته باشی
در یک صحنه بازی کرده باشی
که شاید تمام دستاوردت همین بوده است
تا اینکه اشتباهت تو را کاملا آگاه کرد
اکنون انسان در محراب تالابی راکد عبادت میکند
و از دیدن عکس خویش در آن خشنود میشود
آه که انسان سمتِ مخالفِ بازی جوانمردانه ایستاده
او همه را میخواهد، همه را به روش خود میخواهد
زنی در همسایگی من است
زمانیکه شب نرمنرم دامن میگستراند، آنجا مینشیند
و میگوید:
چه کسی مجوز کشتار را از انسان خواهد گرفت
ترجمه از: الهام ذوالقدر
الهام ذوالقدر باب دیلن