آخرین به روز رسانی شنبه, ژانویه 21, 2023
25 اکتبر 2016 editor زندانیان ۰
پاییز
قاصد زردپوش
بی حضور زنان سرزمینم
غمانگیزترین زرد سال است.
نسرین میگوید:
اگر هنوز، درختان حیاط همسایه سبز بودند
همین روزها چهل ساله میشدند
به انتظار بهار
تن به آب میدادند
و تن در آب میشستند.
نرگس،
سراغ کودکانش را میگیرد و میپرسد:
کودکانم چند سالهاند؟
نمیتواند بخندد و با لبخند میپرسد:
شانزده سالِ بعد چند سالهاند؟
میگویم خیال کن
در دقایق کوتاه هواخوری،
شادی را خیال کن.
و کودکانت را در خیـــالــت بغل بگیر.
هیچکس نمیتواند
خیال را از تو بگیرد
و تو را
زمانی که دوست نداری،
به زندگیِ در بند برگرداند.
خیال کن
چهارپایههای پیر را خیال کن
چگونه زیر پای مرگ میلغزند
و هیچکس نمیداند
پاییز امسال چند سالهاند؟
و پاییز سالِ بعد
کدام هست و کدامــــ نه!
فکر کن
به آنها که سالها به پژمردن مریمها مشغول بودهاند
و امروز، به چیدن نسرینها مشغولاند، فکر کن.
امروز
صدای نسرین
عطر زنان سرزمین من و
فریاد جوانی فاطمه است
که در بند پیر میشود و
در قلبها پخش میشود.
ما،
با عکس گلهای خوب در باغچههایمان
به خیابان خواهیم رفت
و پاییز،
این زن زردپوش
شادی را
برعکس همیشه
به خانههایِمان خواهد برد.
23 ژوئن 2014 ۹
1 ماهپیش