آخرین به روز رسانی شنبه, می 21, 2022
23 آگوست 2016 editor دستهبندی نشده ۰
زندگی
خودش را،
اشکال گوناگون خودش را،
به من تعارف میکند؛
به من که وُسعم نمیرسد
کمی بخندم
عشق برایم گران تمام میشود
و خطوط چهرهی سعادت را از خاطر بردهام.
از من میخواهند
خطوط را از یاد ببرم.
بسیارند؛ خطوطی که از برابرت میگذرند
بسیارند؛ خطوطی که از میان تو میگذرند
و بسیارند؛ خطوطی که من یکی از آنها هستم.
در زندان، خطوط را دیدم
در حیاط زندان دیدمشان
در اتاقها دیدمشان
بر دیوارها دیدمشان
و زمان را دیدم
که از انفرادی به هواخوری میرفت.
خطوط گوناگون
با چهرههای شکسته
و با سرنوشت و داستانشان
برای من،
که شاعری رو به میانسالی هستم،
سرگرمیهای دلپذیری هستند.
خطوط منقرض شده
و از یاد رفته را
بیشتر از آدمهای از یاد رفته دوست دارم
خویشاوندی اساطیریشان با من
و تنهاییشان،
شکلی دوستانه به آنها میدهد
و در دیدارشان،
لبخند به لب دارم.
بسیارند؛ خطوطی که با درد کشیده میشوند.
بسیارند؛ خطوطی که با خود روایتی غمگین دارند.
و بسیارند؛ خطوطی که همواره با مناند.
خطوطی که بر پیشانیِ مادرم انداختهام،
دنبالم میکنند؛
گاهی در خیابان،
بر شانهام میزنند
و از برگشتن
و از بهجا آوردنشان میهراسم.
میشناسمشان
و تکتکشان را به خاطر دارم.
از میان تمامی خطوط
تنها، همین چند خطِ افتاده بر پیشانیِ آن زنِ غمزده است
که انگار، هرگز، از خاطرم نمیروند
23 ژوئن 2014 ۹