آخرین به روز رسانی سهشنبه, فوریه 20, 2024
چرا اینگونه به خشم
من را در اطاقی سرشار از لحظه های ملال آور به دار آویخته اند؟
اما دیوارها
به امید پرنده ای سینه های خود را دریده اند
که شاید پرواز را وحشتی چنانش نبود، همه ما می دانستیم پشت همه دیوارها انسان موجود است
و قطعاتی از اندوه
اندوه آنهایی که آواره بودند در حجمی سیاه
آن هنگام که سیاهی تنها بود
و تو جزئی از آنها!
در اطاقی آراسته به دود
با سقفی از دردهایی نامحدود
و جمعی محدود از پنجره ها در این اطاق دهشتناک
چرا اینگونه به سیاهی کشید_
آن لحظه که کشیدم فریاد
در آن اطاق با چراغهایی سفید
آن دم که روزنه ای سفید تیترهای سیاه را تکثیر
و خبرهای سیاه
که می وزید از سمت گیسوانی مطبوع
و بوی استرس و واژه های سرد را با خود به همراه!
چرا و چگونه آن اطاق را با در باز دیدم
آن روز نه بادی وزیده بود
و نه کسی پیدا!
که همراه من سیاهی را در کلمات بخوانیم و کلمات را به شکل سیاهی بنویسیم
اما تو را به یاد ندارم تا کسی در این سیاهی سراغ اطاقی را بگیرد که سرشار از سیاهی_!
23 ژوئن 2014 ۹
1 سالپیش