آخرین به روز رسانی سهشنبه, فوریه 20, 2024
یکی از دلایل این شعر
چیزی است که در آن گوشهی خیابان میبینم
به من حق ندادند
که اگر این آدمهایی که در این خیابانها میآیند و میروند، تیغ نیستند
پس من چرا تکه تکه به خانه بر میگردم؟
بخصوص این طبیب
که هر چه نور میاندازد توی گلویم
تیغهایی را که خوردهام را نمیبیند
اصلا من چرا باید
دو لنگهی در را دو لنگهی تیغ ببینم؟
دست که میبرم در تصور موی معشوق
میترسم از گوشوارههایی که دو تیغ آویزان صورت تراشیاند.
سرباز این پرچمی بودم که وطنم بود
پس این خون که میچکد از باد چیست؟
زندگی کردن در میان دو آروارهی سوسمار
پیشنهادی مدنی است برای پناه بردن از تیغ به تیغ
متولد فصل تخمریزی تیغ توسط سوسمارم
صورت فلکی من جامعهای است که ستارگانش بر خاک وطن افتادهاند.
باران بارید و هر قطرهی باران تیغ بود
برگ میریخت و هر برگ تیغ بود
و در هر دانهی برف تیغ بود
و هر آجری که در خانههای شخصی به کار میرفت تیغ بود
نی را
آنقدر تراشیدند که به زبان فارسی حرف زد و خط بنوشت
نوشت:
نستعلیق تیغ آبدیده
نستعلیق تیغ آفتاب
نستعلیق سه تیغ کوه
نستعلیق تیغهی آجر
نستعلیق تیغه دیوار
نستعلیق تیغ زدن
به من حق ندادند
که اگر زبان فارسی من ناامن نیست
پس این خون که میچکد از نستعلیق چیست؟
روزگاری در یکی از شهرهای جنوبی ایران
روزی
جوجه تیغی غلتانی
که یک عمر خاردار زندگی میکرد
در آن گوشه خیابان
از درون خودش به درآمد گفت:
به من حق ندادید که این چهارراه واقعیت دارد
تیغها
روی پوست دلم تظاهرات کردهاند
23 ژوئن 2014 ۹
1 سالپیش