چقدر خردهفروشان مواد مخدر را میشناسیم؟/ سیمین روزگرد
مکتب گلاسکو معتقد است که خبر جهان را منعکس نمیکند، بلکه به جهان شکل میدهد. این تعریف به معنای آن است که نحوهی گزارش یک رویداد، بیش از هر چیز از جهان سیاسی و اجتماعی پیرامون آن نشات میگیرد. یافتههای پژوهشهای این مکتب تنها بی طرفی رسانههای مسلط را به پرسش نگرفته، بلکه این نتیجه را حاصل آورده است که این رسانهها تصویری خاص از موضوعات ترسیم میکنند که بر مخاطب تاثیر فراوانی میگذارد. بیایید چنین تعریفی را در رابطه با اخبار متعدد منتشره حوزهی مواد مخدر در ایران و خشنترین راهکار مقابله و مبارزه با آن، یعنی اعدام، بسنجیم.
“اعدام شرورِ مسلح و قاچاقچی مواد مخدر در میناب”، “اعدام سوداگران مرگ در قزوین”، “دار مجازات بر گردن قاچاقچی شیشه”، “انهدام باند قاچاق هروئین”. اینها تیترهای چند خبر مندرج در خبرگزاریهای دولتی پیرامون موضوع مورد اشاره است که روزانه نمونههای مشابه آن در رادیو، تلوزیون، روزنامه و سایر رسانههای دولتی منتشر میشود. آیا این عناوین، منعکس کنندهی واقعهی مورد بحث ما هستند و یا به جهان و ذهنیت مخاطب شکل میدهند؟
در اخبار و گزارشات این حوزه، سوژهی اصلی، میزان مواد مخدرِ حمل، نگهداری، یا خرید و فروش شده است و جنسیت، سن، پیشینه، چرایی گرایش فرد و یا حتی چگونگی روند محاکمه، از کمترین اهمیتی برخوردار نیست. متهمان، قاچاقچیان و جنایتکارانی خطرناک معرفی میشوند که عامل گرویدن اقشار مختلف، اعم از جوانان، زنان و کودکان به سمت اعتیاد و طبعاً “تباهی” آنان هستند و حتی اگر قرار باشد اعدام در ملائعام صورت گیرد، مردم به تماشای آن دعوت میشوند. همین است که گاه نظرات مخاطبان پیرامون چنین اعدامهایی شوک برانگیز میشود و چندان تفاوتی با نیت راویان خبر ندارد. برای اثبات این ادعا، کافی است به نظرات کاربران فضای مجازی -نه حتی در خبرگزاریهای دولتی که پای اخبار این حوزه که در سایر رسانهها و شبکههای اجتماعی بازنشر میشود-، نگاهی انداخت. البته نه همه، اما کم و بیش میتوان دید که مخاطبان هم آنها را یک مشت قاچاقچی جنایتکار و عامل به تباهی کشیده شدن خیل عظیمی در جامعه میخوانند.
عطش نشان دادن برخورد قاطع با جرایم مربوط به مواد مخدر
محمود طالبی، رئیس دادگاه انقلاب قم، چندی پیش در گفتگو با خبرگزاری فارس گفت: “قاچاقچیان از محورهای مواصلاتی قم برای ترانزیت مواد مخدر استفاده نکنند؛ استان قم، مسیری است که هرگز نمیتوانند از آن عبور کنند و جادههای این استان برای حاملان مواد مخدر باتلاق است”. قاضی حیدری، معاون دادستان عمومی و انقلاب مشهد هم در گفتگو با همین خبرگزاری گفته است: “در برخورد با قاچاقچیان عمده و حتی خردهفروشان مواد مخدر هیچ مماشاتی نداریم… خوشبختانه برخوردهای قاطع و بدون اغماض با متهمان مرتبط با مواد مخدر باعث شده که قاچاقچیان به خود اجازهی ورود به استان خراسان رضوی را ندهند”.
دو مقام بلندپایهی قضایی در مذهبیترین استانهای کشور، از عطش خود در نشان دادن قاطعیت مبارزه با چنین جرایمی میگویند، و چنان بدون کوچکترین اشارهای به منافذ وقوع جرم، مسئله را منعکس میکنند گویی مواد مخدر و اعتیاد هیچ جایگاهی در این دو استان کشور ندارد. حال آنکه روابط عمومی ستاد مبارزه با مواد مخدر، نرخ شیوع مصرف به نسبت جمعیت، در برخی از استانها از جمله همین دو استان را، بالاتر از حد میانگین کشوری توصیف کرده است.
البته مسئولان دستگاه قضایی به درستی از برخی واژهها استفاده میکنند. برخورد بدون “مماشات” آنها با خردهفروشان، باعث به وجود آمدن “باتلاقی” در این حوزه شده که تعداد زیادی را درون خودش میکشد، میبلعد و از جامعه حذفشان میکند. اما باید پرسید باتلاق مذکور و برخوردهای سلبی چه نتیجهای داشته است؟ آیا قربانیان خود را حتی بازتولید نمیکند؟
علی مویدی، قائم مقام دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر به تازگی و در نشستی خبری اعلام کرده است که مصرف مواد به عنوان چهارمین عامل مرگ کشور پس از تصادفات رانندگی، سکتههای قلبی و سوختگیها به شمار میرود؛ به طور متوسط در هر روز ۱۰ فرد در ایران بر اثر مصرف مواد مخدر میمیرند. مشاور دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر هم متذکر شده که سرعت اعتیاد و گرایش زنان به مواد مخدر در کشور، ۲ برابر شده است.
آمارها، دیدگاهها و اظهار نظرات افراد صاحب قدرت فراوان است؛ میتوان هزاران صفحه گزارش پیرامون آن نوشت و به تحلیل و نقد آن پرداخت. اما روی دیگر این اخبار چیست؟ وقتی واقعهی اعدام -یا به عبارتی قتل دولتی یک انسان-، تا این حد تنزل مییابد، به راستی چه هدفی دنبال میشود؟ چه چیزی قرار است در جریان شکلدهی به جهان مورد بحث ما، کاملاً محو شود؟ خردهفروشان مواد مخدر، چه کسانی هستند؟ چقدر آنها را میشناسیم؟ تا به حال چند مرتبه آنها را قضاوت کردهایم؟
کودک کار در امید شکسته شدن حکم اعدام پدر
همان طور که اشاره شد، زندانیان جرایم مربوط به مواد مخدر، قرار نیست در رسانهها جایی فراتر از چند کلمهی دیکته شده داشته باشند: “اعدامی” – “قاچاقچی”-“سوداگر”؛ بیرحمی نیست اگر بگوییم “زاید” شمرده میشوند. انگیزهی نوشتن این گزارش که اختصاص فضایی -هرچند کوچک-، به افراد فوق الذکر بود اما، با ابراز تمایل فرزند یکی از آنان به اطلاع رسانی در مورد وضعیت خود و پدرش تکمیل شد.
پدرش در زندان قزل حصار کرج محبوس است و به اتهام جرایم مربوط به مواد مخدر، توسط دادگاه انقلاب، با حکم مرگ مواجه شده است. او میگوید: “پدرم چهل و سه سال دارد و او را 2 سال پیش با 250 گرم شیشه گرفتهاند”.
این کودک شانزده ساله در گفتگوی کوتاهی در مورد وضعیت خودش به خط صلح میگوید: “با بدبختی زندگی میکنم و الان به خاطر گرفتار شدن پدرم در کورهی آجرپزی در جادهی ورامین مشغول به کار هستم”.
وی در پاسخ به این پرسش که شغل اصلی پدرت چه بود و فکر میکنی چرا پدرت مرتکب این عمل شده بود، افزود: “پدر من یک کارگر بنا بود که به خاطر دیسک کمر، از کار بیکار شد. نمیتوانست خرج ما را دربیاورد و خانوادهمان را تامین کند. پدر بنده یک خردهفروش کاملاًً ضعیف بود…”
او که امیدوار است حکم پدرش تغییر کند، این طور ادامه میدهد: “مثل خانوادههای ما در زندانها زیاد هستند که از بیکاریهای پی در پی مجبور به خردهفروشی مواد مخدر شدهاند”.
تمایل به انتقام در پی اعدام برادر
چندی پیش، یکی از تیترهای تکراری فوق الذکر متعلق به “علیرضا” بود؛ چند ساعت پس از اعدامش در خبرگزاریهای دولتی تیتر زدند: “قاچاقچی شیشه به دار مجازات آویخته شد”. اما علیرضا که بود؟ پیش از آنکه به اتهام جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شود، چه شرایطی داشت و چگونه زندگی میکرد؟ انگیزههای او از ارتکاب این عمل چه بود؟ خانوادهاش پس از اعدام وی، چه میگویند؟
برای رسیدن به پاسخ سوالاتی از این دست، خط صلح گفتگوی مفصلی با یکی از برادران وی داشته است:
لطفاً به عنوان اولین سوال، کمی از خانوادهتان برایمان بگویید.
ما یک خانوادهی ده نفره بودیم؛ هفت برادر و یک خواهر. منزل پدریمان در مهرشهر کرج است. پدرم شوفر بیابان بود و سال 90 فوت کرد. مادرمان، هم برایمان پدری کرد و هم مادری. علیرضا کوچکترین فرزند خانواده بود. وقتی مادرم او را از شیر گرفت، او بچهی من شد؛ همه کسِ او، من بودم و هم کسِ من هم، او بود. تا اینکه بزرگ شدیم و من ازدواج کردم و او هم کمکم داشت پا میگرفت.
علیرضا چه خلق و خویی داشت؟
علیرضا، بچهی سرکشی بود اما اهلِ خلاف نبود و سابقهی کیفری هم نداشت. در محل همه به سرش قسم میخورند و میگویند که علی این کاره نبود. سالم بود و ورزشکار؛ جودو و وزنهبرداری کار میکرد.
قبل از این اتفاق، فکر میکردیم کسانی که توی این کارها هستند، خانوادهی لت و پار و آش و لاشی دارند و حرام خور هستند! اما بعد از اینکه برادر خودمان به همین جرم گرفتار شد، نظرمان عوض شد. منظورم این نیست که فقط برادر ما تافتهی جدا بافته بود؛ ملاقات که میرفتیم، جوانانی را توی زندان میدیدیم که یکی از یکی بهتر و با معرفتتر بودند. آن وقت بود که دانستیم چه کسانی به خاطر سوئمدیریتها و فقر و بیپولی توی این دام افتادند.
یعنی تا قبل از اینکه این اتفاق در خانوادهی شما بیفتد، موافق اعدام بودید؟
من هیچ وقت آنچنان طرفدار اعدام نبودم؛ با این حال پیگیر این مسئله هم نبودم. خوب، اسم مواد مخدر که میآمد، برداشتم این بود که این افراد باعث معتاد شدن جوانها میشوند و فکر میکردم این نوع برخورد شاید مثبت باشد. به این فکر نمیکردم که آن فرد، در چه وضعیتی به سمت این کار میرود.
میزان تحصیلات و شغل برادرتان چه بود؟
دبیرستانش را تمام نکرده بود و زیر دیپلم بود؛ گفتم که بچهی سرکشی بود! در رابطه با شغلش هم، چهار-پنج سال، همراه بقیهی برادرهایم توی کار مانتو بود. اما با وضع اقتصادی که دوران احمدی نژاد به وجود آمد، برادرهایم مجبور شدند کارگاه را تعطیل کنند و هر کسی سهم خودش را بردارد. علیرضا بعد از آن، با دوستهایش شریک شد و یک قهوه خانه باز کرد. برادر من نامزد داشت، میخواست زنش را بیاورد و به خاطر اینکه پول زیادی دستش را نمیگرفت، مجبور شد قهوه خانه را تعطیل کند. به هر حال هزینهی عروسی زیاد است و نامزدش هم میگفت من توی آن محلهی مهرشهر زندگی نمیکنم. برادرم نه کار و پول داشت و نه کسی را که کمکش کند… اما این قدر این بچه با معرفت بود که آن زمانی که قهوه خانه داشت، شبها مقداری پول بالای سر مادر و خواهرم میگذاشت تا صبح که بیدار میشوند، آن پول را بردارند و کمک خرجشان باشد.
جرم برادرتان چه بود و آیا اطلاع دارید که از چه زمانی به این کار روی آورده بود؟
میگفتند که از او 410 گرم شیشه گرفتهاند. من چیزی ندیدم و اصلاً نمیدانم برای خودش بود یا دوستانش؛ علیرضا خیلی رفیق باز بود و هوای دوستانش را داشت. بیست و شش سالش بود که او را گرفتند و سه سال هم توی زندان بود؛ سی سالش هم نشده بود که اعدام شد.
ببینید، بعد از تعطیلی آن قهوه خانه، از خانه قهر کرد و مدتی در منزل من زندگی میکرد. اما میگفت من از همسر تو خجالت میکشم و به همین خاطر در نهایت رفت و با رفقایش یک خانهی مجردی گرفت. در آن مدت که پیش من بود، حتی موقع بیرون رفتن، پول کرایه ماشینش را هم از من میگرفت. شما کسی که کرایه ماشینش را از برادرش میگیرد، در نظر بگیرید؛ مشخص است که توی این کار نبود. یعنی هرچه بوده، مربوط به آن دو-سه هفتهی آخر است که منزل ما را ترک کرده بود و بعد هم که بازداشتش کردند… آن وقت کسانی هستند که از این راه پولهای میلیاردی درمیآوردند. البته خدا را شکر که چنین پولی را نخورد و از این دنیا رفت…!
واکنش شما و سایر اعضای خانواده به دستگیریاش چه بود؟
وقتی که علیرضا دستگیر شد، همه بهت زده شده بودند. انگار همهی ما را برق گرفته بود! هیچ کس فکر نمیکرد که چنین اتفاقی در خانوادهی ما بیفتد. به دلیل وابستگی شدید عاطفی بین ما دو برادر، حتی تا مدتها به من خبر نداده بودند که حکم اعدام گرفته و میگفتند ابد خورده است. در این سه سال و خردهای، همه ناراحت بودیم اما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم. حتی وکیل هم نمیتوانستیم برایش بگیریم. میگفتند وکیلها پولهای میلیاردی میگیرند و خودِ علیرضا میگفت بودن و نبودنشان هم فرقی به حال این پروندهها نمیکند؛ کاری از دستشان برنمیآید.
مهمترین تاثیر این واقعه را چه میدانید؟
مهمترین تاثیر، خلائ وجود علیرضا است؛ اینکه من باید بعد از این، دنیا را بدون علی سر کنم و این برایم غیرممکن است…]گریه میکند[. از طرف دیگر این حکومت همهی ما را جریتر کرده است. من و برادرهایم دنبال فرصتی میگردیم که بتوانیم تقاصش را بگیریم! در واقع با این کارشان یک حس انتقام گیری در ما گذاشتهاند. کل فامیل و دوستانش جری شدند…
به نظر میرسد که شما موافق عملکرد برادرتان نبودید. با این حال، فکر میکنید چه مجازاتی باید برایش در نظر گرفته میشد؟
البته که موافق نبودم. اگر میدانستم، که حاضر بودم هر دو پایش را قطع کنم تا توی این کار نرود اما رفت و خاک بر سر ما ریخت!
ببینید، من میگویم این راهش نیست؛ کما اینکه خودشان هم اعتراف کردند با اعدام، جرایم مواد مخدر کمتر نشده است. باید آنها را متنبه کنند و یک فرصت دیگر بهشان بدهند تا بتوانند به جامعه برگردند، جبران کنند و به زندگیشان ادامه دهند. این افراد که جنایتکار بالفطره نبودند؛ امثال من و شما و خانوادههای ما بودند. آدمهای سالمی بودند که در اجتماع زندگی میکردند اما به خاطر یک اشتباه، چنین شدند؛ اشتباهشان هم که منجر به قتل نشده و شاکی خصوصی نیز ندارند. با یک اشتباه، نباید جان یک آدم را گرفت.
من عامل اصلی کشیده شدن جوانان به این سمت را، خود نظام میدانم. نظامی که با دزدیها، اقتصاد را از رونق انداخت، آمار بیکاری را بالا برد و باعث شد فقر همه جا سایه بیندازد. همه هم که پیغمبر نیستند. هرکس در این شرایط بد اقتصادی، برای کسب روزیاش مجبور میشود راهی را انتخاب کند که شاید میل اصلیاش هم به آن نباشد. اگر وضعیت اقتصادی کشور ما به این شکل نبود، امثال علی یک درآمد متوسطی داشتند و میتوانستند یک زندگی معمولی تشکیل بدهند، قطعاً سمت این کار نمیرفتند؛ این را در مورد برادر خودم، با توجه به شناختی که از او داشتم، مطمئنم. او شغل و درآمد نداشت و برای خودش هزار آرزو داشت.
دوست دارید در پایان چیز دیگری بگویید؟
به نظرم اینها راهها را بستند و بیراههها را باز گذاشتند. در چنین شرایطی، مسلماً خیلیها به این بیراهههایی که آخرش هم یک جلاد منتظرشان ایستاده و به اصطلاح قصد اصلاح دارد، کشیده میشوند. این کارها نه برای اصلاح و ریشه کن کردن اعتیاد، که برای ترساندن مردم است؛ اگر بر خلاف میلمان کسی رفتار کند، او را میکشیم و از کسی هم نمیترسیم.
برچسب ها
اعتیاد اعدام جرایم مواد مخدر جرم خرده فروش خرده فروشان مواد مخدر خط صلح رسانه زندان ستاد مبارزه با مواد مخدر سیمین روزگرد شیشه قاچاقچی کودک کار ماهنامه خط صلح ماهنامه شماره ۶۵ مکتب گلاسکو مواد مخدر ندامتگاه کرج