اخرین به روز رسانی:

نوامبر ۲۴, ۲۰۲۴

از بوسه تا شلاق/ سوسن محمدخانی غیاثوند

گفتگو با گلاله کمانگر و شاهو حسینی

Susan-Mohammadkhani-Ghiasvand
سوسن محمدخانی غیاثوند

ساخت مسکن برای طبقات کم بضاعت و “آب و برق و اتوبوس” مجانی، از قول‌هایی بود که به مردم محروم ایران در سال‌های ابتدایی انقلاب داده شد. از مردم خواستند دلخوش به همین مقدار نباشند. وعده دادند که آن‌ها را به مقام انسانیت برسانند. حکومتی را بنا نهادند که باورمند به مذهب اسلام بود. مذهبی که پیامبرش بر دستان پینه بسته‌ی کارگر بوسه زده بود و از امامان شیعه‌اش روایات و احادیث زیادی در رعایت حقوق کارگر و رسیدگی به وضعیت فقرا بجا مانده است. با اتکائ به همین روایات بود که گفتند “در مکتبی که پیغمبرش دست کارگر را می‌بوسد نیازی به مکاتب شرق و غرب ندارد”. سران جمهوری اسلامی، انقلاب 57 را انقلاب مستضعفان می‌دانستند و در حمایت از طبقه‌ی محروم شعارها و وعده‌های زیادی دادند. حالا بعد از 38 سال جمهوری اسلامی درست در نقطه‌ی مقابل شعارها و ادعاهایش قرار گرفته است. رد آن شعارها را در حمایت از مستضعفان و محرومین از روی دیوارها پاک می‌کند. آن هم در حالی‌که فاصله‌ی فقیر و غنی در ایران روز به روز بیش‌تر می‌شود. جمهوری اسلامی حالا دیگر بدون هیچ واهمه‌ای به شکلی کاملاً عریان، کارگران و زحمتکشان و مستضعفین را مورد سرکوب قرار می‌دهد. حکم شلاق برای کارگران بیکار شده و معترض صادر می‌کند و بی هیچ نگرانی این حکم را هم به اجرا در می‌آورد. سیاست‌های اقتصادی‌اش کاملاً در جهت سرکوب طبقه‌ی محروم و کارگر است. حکومت ایران چگونه به این نقطه رسیده است؟ آن مجموعه عواملی که جمهوری اسلامی را این چنین گستاخ کرده است، کدام‌ها هستند؟

گلاله کمانگر، نویسنده‌ی کُرد در پاسخ به پرسش‌های فوق به سرمایه گذاری جمهوری اسلامی روی اقشار ضعیف جامعه در ابتدای روی کار آمدن اشاره می‌کند. به گفته‌ی وی این گروه با توجه به جمعیت زیادشان می‌توانستند بدنه‌ی نیروی قهریه آینده (سپاه و بسیج) را تامین کنند. گروهی که از نظر این پژوهشگر به دلیل عدم دسترسی به منابع قدرت و ثروت، انگیزه‌ی بالایی برای همراهی با حاکمیت نوپا را داشت: “در واقع شعار حمایت از مستضعفین در تمام دنیا و در تمام دوران‌ها ابزارى کارآمد است براى تامین نیرو؛ بدیهى است زمانی‌که نیروى لازم تامین شد نیازى هم به طبقه‌ی مستضعف و بوسه زدن به دستان کارگر نمی‌ماند. مستضعف دیروز خود به سرکوبگر امروز تبدیل می‌شود. بخشى از آن طبقه مستضعف که به یمن موقعیت و حاکمیت از وضعیت استضعاف فرا رفته‌اند خود همان وضعیت پیشین را براى دیگر مستضعفین بازسازى می‌کنند؛ با این تفاوت که این‌ها به دلیل آشنایى و تسلط بر فضاهاى فرهنگى طبقه‌ی مستضعف هر نوع امکان سازماندهى را هم از آن‌ها گرفته و در به کارگیرى مکانیزم‌هاى کنترل و سرکوب بى باکانه‌تر وارد عمل می‌شوند”.

کمانگر فضاهای مذهبی مثل حسینیه‌ها، مسجدها و هیات‌ها را حوزه‌ی حضور و اقتدار طبقه‌ی مستضعف معرفی می‌کند و می‌گوید: “حاکمیتِ پیش از جمهوری اسلامی در این فضاهای مذهبی راه نداشت و سعى می‌کرد با احتیاط با آن‌ها مواجه شود، اما امروز همان مکان‌ها خود در اختیار کامل عوامل سرکوب است. روشن است که نگرانی‌ها و ترس‌هاى عوامل سرکوب امروز (حداقل در مرکز و نواحى داراى بافت فرهنگى مشابه با حاکمیت یعنى نواحى فارس و شیعى) بسیار کم‌تر از گذشته است”.

شاهو حسینی روزنامه نگار کُرد نیز در این باره به فسادی که قدرت به همراه می‌آورد اشاره می‌کند و می‌گوید: “قدرت مطلق، مطلقاً فساد می‌آورد. مهم نیست که چه روایت‌ها و داستان‌هایی از دوران ظهور اسلام که عموماً نیز سندیت قابل اطمینانی ندارند، بیان می‌شود، مهم این است که نه رهبران امروز ایران پیامبر و فرستاده هستند، و نه جامعه‌ی امروز جامعه‌ی ساده و بدوی آن روز عربستان است”.

وی هم‌چنین با اشاره به مناسبات و پیچیدگی‌ها و امکانات خاص جامعه‌ی امروز اضافه می‌کند: “وقتی در یک نظام سیاسی، حکومت مشروعیت اقتدار و حاکمیت خود را از جامعه نمی‌گیرد، بنابراین هیچ نیازی به پاسخگویی در برابر جامعه برای خود احساس نمی‌کند. نتیجه آن‌که قدرتی نامحدود و مطلق شکل می‌گیرد که در نهایت دست به فساد گسترده و ظلم و استثمار جامعه می‌زند و صد البته ساختار هویتی جامعه که به شدت متاثر از فرهنگ دینی می‌باشد منجر به شکل‌دهی یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی حامی-پیرو و در نتیجه سکوت و اطاعت در برابر زورگویی و زیاده‌خواهی حکومت شده و به عنوان عامل مکمل تاثیرگذار است”.

از حکومت که بگذریم؛ زمانی در ایران هنرمندان، ورزشکاران و نویسندگانی زندگی می‌کردند که صدای محرومان بودند و تلاششان برای کمک به فقرا و آسیب دیدگان بود. ورزشکارانی که صندوق به گردن می‌انداختند تا توی خیابان‌ها برای زلزله‌زدگان از مردم پول جمع کنند. در مقابل استبداد می‌ایستادند. هنرمندی مثل آذر شیوا را داشتیم که در اوج شهرت در اعتراض به ابتذال در سینمای ایران در مقابل سینما کاپری(بهمن) آدامس می‌فروشد و بعد برای همیشه از سینما کنار می‌رود. نویسندگانی داشتیم که چهره‌ی زشت و خشن فقر را به تصویر می‌کشیدند. امروز اما با نسلی از هنرمندان ایرانی مواجه هستیم که با کودکان کار سلفی می‌گیرند. هنرمندانی که خود به وجودآورنده‌ی ابتذال‌اند. با ورزشکارانی روبه رو هستیم که از حضور و دیده شدن در حراجی‌های میلیاردی تهران ابایی ندارند. ورزشکارانی که مدال‌هایشان تقدیم دیکتاتورها می‌شود. هنرمندان و ورزشکارانمان به ابزاری برای تبلیغات در زمان انتخابات تبدیل می‌شوند. ستایش‌گر قاتلین کودکان سوریه می‌شوند و در حمایت از آن‌ها ترانه می‌خوانند. برای دیکتاتورهایی که خون مردم را در شیشه کرده‌اند، شعر می‌گویند و در مراسم‌های صاحبان قدرت شرکت می‌کنند. برای دیده شدن و بودن نامشان بر سرزبان‌ها، گویا حاضرند به هر ابتذالی تن بدهند. چرا این قشر که جزئ روشنفکرین جامعه هم محسوب می‌شوند، این‌گونه دچار سقوط اخلاقی شده‌اند؟ حکومت و مذهب چقدر در انحطاط فکری این قشر سهم دارد؟

شاهو حسینی در پاسخ می‌گوید: “اگر چه امروز هم هنرمندان، ورزشکاران و نویسندگانی هستند که از هیچ کمکی به جامعه‌ی محرومان دریغ نمی‌کنند، اما شاید در پیچ و خم مشکلات و معضلات جامعه و پیچیدگی‌های آن، کم‌اثر شده‌اند”.

این روزنامه نگار هم‌چنین به بالارفتن توقع از قشر هنرمند و ورزشکار در غیبت ساختارهای جامعه‌ی مدنی و نهادهای کمک رسان مدنی اشاره می‌کند. دلیل غیبت را هم در ساختارهای تحمیل شده‌ی ذهنی در روند جامعه پذیر کردن اجتماع و نظام تربیتی جستجو می‌کند که به نظر وی نوعی سکون، انزوا، کم رغبتی و شکل‌گیری جامعه‌ی مطیع را موجب شده است.

حسینی، روندی که باعث انزوا و بی رغبتی و به وجود آمدن جامعه‌ی مطیع شده را یک برساخته‌ی سیاسی-اجتماعی می‌داند و مسئول آن را نظام تربیتی حاکم بر جامعه معرفی می‌کند که از سوی حاکمیت نیز ترویج و حمایت می‌شود. از دیگر سو وی معتقد است “ماهیت تحصیلدار حکومت و امکان بهره‌مندی از رانت‌های حکومتی به دلیل فساد گسترده در نظام سیاسی و اقتصادی زمینه و بستر مناسبی برای این وضعیت فراهم کرده است”.

به نظر حسینی “حکومت بیمار و فساد از طریق نظام تربیتی و ساختارهای معنایی خود در روند جامعه‌پذیر کردن اجتماع، فساد و بیماری را نهادینه کرده است”.

گلاله کمانگر اما ترجیح می‌دهد حساب ورزشکاران را از هنرمندان و نویسندگان جدا کند چرا که معتقد است “آن‌ها اگر چه در شهرت و محبوبیت مشابه می‌نمایند، اما از دو خاستگاه فکری کاملا جدا هستند”.

وی می‌گوید ورزشکاران داستانی مشابه داستان مستضعفان دارند. در ایران به شکل سنتى همیشه پیوندى میان نهادها و شخصیت‌هاى مذهبى با گروهى از ورزشکاران و پهلوانان بوده است. در واقع ورزشکاران به دو گروه تقسیم شده‌اند؛ یا به دربار نزدیک بوده‌اند و یا به محافل مذهبى و به نوعى نیروى شخصیت‌هاى مذهبى در محلات محسوب شده‌اند. در دورانى که ایران سمت و سوى مدرن شدن به خود گرفته، ورزشکاران مدافعان سنت و معمولاً تحت فرمان شخصیت‌هاى مذهبى در محلات و شهرها بوده‌اند. بنابراین به لحاظ تاریخى نمی‌توان کنش‌هاى آنان را (حتى در دفاع از مظلومان) کنش‌هایى مستقل و خوداندیشیده تلقى کرد، بلکه باید آن‌را در تقابل نهاد مذهبى و حاکمیت خواند. امروز که دربار و محافل مذهبى در هم ادغام شده‌اند ورزشکاران نیز دلیلى براى همسو نشدن با حاکمیت ندارند و گاهى چنان پیش می‌روند که مانند عباس جدیدى به همذات پندارى با شیوخ رسیده و کتاب احکام نماز نیز منتشر می‌کنند.

کمانگر “حکایت هنرمندان و نویسندگان را حکایت دیگری” می‌داند و معتقد است “برای جستن دلایل انحطاط اخلاقی این گروه که قشر اندیشنده‌ی جامعه محسوب می‌شوند باید علاوه بر عوامل سیاسى و محیطى و انگیزه‌هاى فردى نگاهى هم به فضاى فکرى جامعهه‌ی روشنفکرى و آبشخورهاى فلسفى امروزش انداخت”.

این محقق با تاکید بر تفاوت میان جهان بینی روشنفکر دهه‌ی هشتاد و نود با جهان بینی روشنفکر دهه‌ی چهل شمسی می‌گوید: “اگر در دهه‌ی چهل و ملهم از آموزه‌هاى سوسیالیستى و مارکسیستى مبارزه براى برابرى ارزش تلقى می‌شود، در دهه‌ی هشتاد و ملهم از آموزه‌هاى لیبرالیستى، فردیت و آزادى فردى به ارزش تبدیل می‌شود. به لحاظ فلسفى اندیشه‌ی پست مدرن و اصل عدم قطعیت و کثرت روایت‌هایش در دنیاى بیمار شرقى به رخوتى به مراتب کشنده‌تر از رخوت و بى‌تفاوتى غربى می‌انجامد. ترویج اصل تساهل و تسامح به وارونه گردن نهادن به سرکوب خوانده می‌شود (چنانکه در جنبش ٨٨ دیدیم که جامعه‌ی روشنفکرى ایران یک صدا از مردم تسامح در برابر نیروى سرکوب را طلب می‌کرد و حاصلش ناگفته پیدا بود.) ایده‌ى کثرت حق‌ها و نبود مرز روشن میان حق و باطل به وارونه برحق بودن همگان حتى حاکمیت سرکوبگر خوانده شد”.

به نظر وی مجموعه عواملی را که برای انحطاط فکری روشنفکر ایرانی برشمرده است، خطوط زیربنایی نگرشى را شکل می‌دهند که در آن همه و از جمله قاسم سلیمانى می‌توانند برحق بوده و شایسته‌ی مدح دانسته شوند.

کمانگر اضافه می‌کند البته در این مورد خاص و همسویى حاکمیت و بخشى از جامعه‌ی روشنفکرى در مشروع دانستن دخالت ایران در کشورهاى همسایه، نقش ناسیونالیسم زیاده‌خواه و سلطه طلب ایرانى و نیز کارکنان ایرانى تلویزیون‌هاى خارجى را هم نباید نادیده گرفت که در رفتارى دوگانه از مخالفت با حمایت ایران از حزب الله و فلسطین در سال‌هاى گذشته به موافقت همه جانبه با دخالت مستقیم نظامى ایران در امور سوریه و عراق رسیده و مردم هم به تبع آنان از شعار “نه غزه نه لبنان جانم فداى ایران” در چرخشى جالب توجه به وصف “رشادت‌هاى شهداى مدافع حرم” رسیده‌اند.

این فقط هنرمند و روشنفکر ایرانی نیست که دچار انحطاط فکری شده است. جامعه‌ای که یک زمانی حاضر بود به خاطر دیگری از خوشی‌ها و حتی جان خودش هم بگذرد، در زمستان 57 و در زمان اعتصاب کارگران شرکت نفت ترجیح می‌داد حداقل نفت تولید شده در فصل سرما به دست خانواده‌هایی برسد که فکر می‌کرد از خودش محتاج‌ترند، جامعه‌ای که اعتراض از مشخصه‌هایش بود و قیصرها از بطن آن بیرون آمدند، حالا بوی تریاکش است که به مشام می‌رسد. به تماشاچی اعدام و شلاق دیگران تبدیل شده است. نظاره‌گر خاموش اسیدپاشی به روی زنان شده است. نایی ندارد تا با ظلم و استبداد در بیفتد. قشر مرفه‌اش با راه انداختن صفحه‌ی “بچه پولدارهای تهران” در فیس بوک و “ریچ کیدز” در اینستاگرام، هیچ ابایی ندارد از نمایش ثروتش، ماشین‌های میلیاردی‌اش، استخر و جکوزیِ ویلای باباجانش و ساعت‌های مارکدارش. آن‌ هم در جایی که به گفته‌ی قائم مقام وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی، نزدیک به ۴۰ درصد جمعیت ایران زیر خط فقر زندگی می‌کنند. قشر مرفهی که برای دیده شدن و بهتر  نشان دادن تفاوت طبقاتی و فرادستی اقتصادی‌اش حتی حاضر است با کارگران فصلی سلفی بگیرد. فقر و مشکلات طبقه‌ی محروم و ظلمی که بر تهیدستان می‌رود چندان مسئله‌اش نیست. در کنار بدبختی‌های دیگران و ویرانه‌های زندگی‌شان با خیال راحت می‌ایستد و عکس یادگاری می‌گیرد. جامعه‌ای که آزارگر حیوانات شده است. عجله دارد تا به عنوان اولین نفر، تصویر مرگ، خودکشی، اعدام و شکنجه و آزار دیگری را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کند. از آن جامعه معترض به ظلم و دغدغه‌مند و حامی مظلوم و طبقه‌ی محروم حالا به یک جامعه‌ی خشونت طلب، آزارگر و فحاشی رسیده‌ایم که فقط به خودش فکر می‌کند و دیگری در آن هیچ سهمی ندارد. جامعه‌ی ایران چگونه همه‌ی آن ارزش‌ها را یک به یک از دست داد و تا این حد دچار سقوط اخلاقی شد؟ علل این سقوط اخلاقی را باید در کجا جستجو کرد؟

گلاله کمانگر برشمردن علل و عوامل انحطاط همه جانبه‌ی اخلاقی در ایران را ساده نمی‌داند و معتقد است عوامل بسیاری در آن دخیل هستند. علی‌رغم این وی بر روی دو عامل انگشت می‌گذارد؛ دو عاملی که به نظر این نویسنده در این موضوع بسیار زیربنایی و هم زمان هستند.

کمانگر لغزان شدن پایه‌های اخلاق در جامعه‌ی ایران را نتیجه کمرنگ شدن باور دینی و کم شدن اعتماد به دین می‌داند و در توضیحش می‌گوید: “در جامعه‌اى که در آن اخلاق متکى به دین و هم‌چون زیر مجموعه‌اى از دین تعریف می‌شو،د هرگونه لغزش و نوسان در باورمندى به دین مستقیما به بى‌معنا شدن اخلاق خواهد انجامید. خواه این بی‌باورى محصول مشاهده‌ى ناتوانى دین در برابر علم باشد و خواه محصول آگاهى بر سو استفاده‌ى متولیان دین از باور مردم و عدم تعهد و پایبندى خودشان به مدعیان دینى و اخلاقیشان. در هر حال ماحصل کمرنگ شدن باور دینى و کم شدن اعتماد به دین، لغزان شدن پایه‌هاى اخلاق است”.

به نظر وی مردمانى که علت اخلاقى بودن را خدا و پاداش و عذاب اخروى می‌دانند در نبود باور به این امور، دلیلى براى اخلاقى ماندن نخواهند داشت.

کمانگر از سوى دیگر “این سوداگرى با دین که به تهى شدنش و سست شدن تکیه گاه سنتى اخلاق انجامید” را همزمان می‌داند با “رواج اندیشه‌هاى فرد محور در سطح دنیا که رسیدن به سود شخصى را اعلائ هدف زندگى انسان معرفى می‌کند و جامعه را شاید به دلیل خدشه ناپذیر انگاشتن سیستم اجتماعى، سیاسى و اقتصادى مدرن وانهاده و به انسان غربى چنین القا می‌کند که چیزى در سطح جامعه وجود ندارد که جاى نگرانى باشد و لذا تمام تمرکز افراد معطوف به سود شخصى می‌شود”.

نویسنده‌ی کتاب “قرآن در میانه‌ی اسطوره و جادو” به حجم قابل توجه کتاب‌هایى که درباره‌ی تجارت و مهارت‌هاى بازار و یا چگونگى تنظیم روابط شخصى و عاطفى است اشاره می‌کند و آن را نشان دهنده‌ى جهت‌هاى فکرى عمومى در دنیا می‌داند که به نظر وی جامعه‌ی ایران هم نمی‌تواند کاملاً از آن بریده باشد.

کمانگر معتقد است “این فرد محورى و سودگرایی، زمانی‌که در بستر پیشامدرن و در فرهنگى وارد می‌شود که به تازگى دارد از سنت و مذهب فاصله می‌گیرد و هنوز هیچ آلترناتیوى براى اخلاق سراغ ندارد، البته می‌تواند فاجعه آفرین بوده و به همین بى اعتنایى عمومى به آزار و شکنجه‌ی دیگران و به صورت کلان‌تر به بى اعتنایى به زندگى جمعى و امر سیاسى اجتماعى بیانجامد”.

شاهو حسینی سقوط اخلاقی جامعه‌ی ایران را محصول نظام تربیتی این جامعه می‌داند که از نظر وی به شدت تحت کنترل و سیطره‌ی نظام سیاسی قرار دارد.

این روزنامه نگار تعمیق فقر و نابرابری‌ها توسط حاکمیت که منجر به جابجایی طبقات و اقشار اجتماعی شده را در کنار “شکل دادن به طبقات و اقشار وابسته و برآمده از حاکمیت” از عوامل موثر در انحطاط اخلاقی جامعه‌ی ایران می‌داند و می‌گوید: “نظامی که مجالی برای شکل‌گیری طبقات مستقل از حکومت نمی‌دهد، نظامی که به شدت با ساختارهای ارزشی و معنایی مدرن برآمده از اومانیسم مبارزه می‌کند، حکومتی که نظام تربیتی‌اش ریشه در فرهنگ دینی با ماهیتی زن ستیزانه، حیوان ستیزانه دارد و نگاهی ابزاری به انسان دارد، طبیعی است که با اتکائ به قدرت زر و زورش، جامعه‌ی مطلوب و مطیع خویش را خواهد ساخت”.

حال باید پرسید همان‌ها که وعده دادند مردم را به مقام انسانیت برسانند امروز چگونه به انسان نگاه می‌کنند؟ انسان از نظر حکومت ایران و از نگاه جامعه و روشنفکر ایرانی چه جایگاه و تعریفی دارد؟

گلاله کمانگر تعریف حاکمیت دینی از انسان را موجودی گمراه و فاقد قوه‌ی تشخیص می‌داند که باید توسط نیرویی برتر (یعنی حکومت هم‌چون نماینده‌ی خدا) هدایت، کنترل و گاه تنبیه شود.

به نظر وی “در این تعریف خود حاکم (ولی فقیه) و نیز مجموعه‌ی تحت امر او دارای امتیاز ویژه بوده و نیاز به همان هدایت و کنترل ندارند. بقیه‌ی افراد جامعه نیز بسته به میزان سرسپردگی، نیازشان به کنترل کم می‌شود. در چنین فضایی است که اثبات سرسپردگى و یا حتى گاهى تظاهر به آن از سوى افراد جامعه هم‌چون راهى براى گریز از کنترل و تنبیه تصور می‌شود”.

کمانگر هم‌چنین تصریح می‌کند: در این شیوه‌ى حاکمیت که به حاکمیت شبان رمه‌گى معروف است، حاکم شبان است و مردمان رعیت و رمه (خود کلمه‌ى رعیت به معناى گله است و راعى چوپان) واضح است که نسبت رمه به چوپان جز فرمانبردارى نیست و چوپان تنبیه نافرمانان را حق خود می‌داند.

وی این نوع نگاه را تنها مختص حاکمیت نمی‌داند و معتقد است “پشتوانه‌ای به نام دین دارد که اکثریت افراد جامعه‌ی اسلامی خود را ملزم و مقید به آن می‌دانند. آنان بر اساس اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالامر منکم اطاعت از حاکم هم‌چون وظیفه برایشان درونی شده؛ یعنی نگاه حاکمیت و توده‌های مردم نسبت به انسان و نسبت‌هایش با حاکمیت سیاسی مشابه و نزدیک است، مردمان نیز هم‌چون حاکم خود را رمه و حاکم را چوپان می‌دانند”.

این محقق می‌گوید: “در این میان تنها روشنفکران هستند که تحث تاثیر تعالیم مدرن تعریف متفاوتى از انسان دارند و وقعى به تعاریف دینى نمى‌نهند”.

شاهو حسینی اما انسان را در نگاه روشنفکران؛ سوژه‌هایی می داند که خود به رفتارها و انگیزه‌هایشان هویت و معنا می‌بخشند، خود مستقلاً به خلق و آفرینش ارزش‌ها، ایستارها و هنجارهای مطلوبشان دست می‌زنند. سوژه‌هایی که حکومت، قدرت و ساختارهای ذهنی و عینی را به مثابه ابژه خلق می‌کنند. اما در نگاه حکومت‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه از آن جمله جمهوری اسلامی، حکومت سوژه‌ای مستقل از انسان‌ها است که دست به خلق، راهنمایی و راهبری آن‌ها به مثابه ابژه می‌زند.

وی در توضیح صحبتش می‌گوید: “اگر در نگاه روشنفکران، حکومت ابزاری در خدمت انسان‌ها برای آسایش، نظم و رفاه بیش‌تر است، در نقطه‌ی مقابل آن یعنی در نگاه حکومت‌های اقتدارگرا و تمامیتخواه، انسان ابزاری است در خدمت تعالی و تداوم سلطه و اقتدار حاکمیت”.

این روزنامه نگار نیز معتقد است نگاه دینی و ایدئولوژیک به انسان در حکومت جمهوری اسلامی، انسان‌ها را به مثابه رمه‌هایی در نظر می‌گیرد که نیاز به هدایت و راهنمایی دارند تا بتوانند پاک شوند و قدم در مسیر حرکت به سمت دنیای دیگر بگذارند.

توسط: سوسن محمدخانی غیاثوند
ژوئن 22, 2016

برچسب ها

آب و برق و اتوبوس مجانی خط صلح سوسن محمدخانی غیاثوند سینما کاپری شاهو حسینی شلاق شلاق کارگران طبقات کم بضاعت کرامت انسانی گلاله کمانگر ماهنامه خط صلح معدن طلای آق دره