شیوه نوین آموزش مقدماتی؛ در گفتگو با علی صداقتی خیاط/گفتگو از الهه بیننده

اخرین به روز رسانی:

اکتبر ۲, ۲۰۲۴

شیوه نوین آموزش مقدماتی؛ در گفتگو با علی صداقتی خیاط/گفتگو از الهه بیننده

در این مصاحبه به سراغ علی صداقتی خیاط ملقب به عمو خیاط رفتیم. وی مبتکر شیوه‌ی نوین آموزش «هنر خواندن و نوشتن» است که در سال‌های اخیر با تجربه‌ی موفق آموزش به کودکان کار و خیابان و افراد بازمانده از تحصیل مسیر جدیدی را برای فراگیرشدن آموزش عمومی رقم زده است. در واقع این شیوه با تکیه بر ساختار پیوندی زبان فارسی در پی هرچه ساده‌تر کردن آموزش ابتدایی مهارت‌های زبان فارسی برای افرادی است که به هر طریفی خواهان یادگیری این زبان هستند، هدف بنیادی در این شیوه ریشه‌کن کردن بی‌سوادی به خصوص در میان اقشار ستمدیده‌ی جامعه است.
علی صداقتی در سال ۱۳۲۵در مشهد متولد شد. در سال 1355 پس از تکمیل تحصیلات خود در حوزه جامعه‌شناسی از کشور فرانسه به ایران بازگشت و در سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸ در زندان‌های مختلف اوین، گوهردشت، قزل‌حصار و وکیل‌آباد مشهد در بند بود. فعالیت‌های رسمی عموخیاط در سال ۱۳۷۱ با نویسندگی آغاز شد. وی اولین رمان خود را به نام «گورگاه» به چاپ رساند و در سال ۱۳۷۴ «حکیم ایاز» را منتشر کرد (که این رمان پس از کسب مجوز رسمی‌در سال ۱۳۷۸ تحت عنوان «مه سوار» از سوی انتشارات آگاه منتشر شد). در سال ۱۳۷۶ در کمتر از شش ماه، سه زلزله مخرب بجنورد، سرعین اردبیل و اسفدان قاین را لرزاند، صداقتی خیاط در قامت یک جامعه‌شناس به بررسی پیامدهای روانی – اجتماعی زلزله پرداخت و سلسله مقالاتی را تحت عنوان «جامعه‌شناسی زلزله» به رشته تحریر درآورد که یکی از آن‌ها در تابستان ۱۳۸۱ و در فصلنامه «رفاه اجتماعی» به چاپ رسید. در همین زمان به فعالیت در حوزه کودکان کار و خیابان پرداخت. وی در سال ۱۳۸۱ کلاس‌های خلاقیت را در خانه کودک شوش و ناصرخسرو نیز تشکیل داد. همچنین در سال ۱۳۸۲ در خانه کودک پامنار؛ کانون فرهنگی – حمایتی کودکان کار و در سال ۱۳۸۳ در خانه کودک پاسگاه نعمت‌آباد؛ جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان، کلاس‌های خلاقیت را برپا کرد. در سال ۱۳۸۴ نخستین بخش از نوشته‌های کودکان کار و خیابان – که در همان کلاس‌های خلاقیت و توسط خود کودکان به رشته تحریردر آمده بود – را تدوین و تحت عنوان «برج غار» منتشر کرد. همچنین در همین سال کلاس‌های خلاقیت خود را در بنیاد «امید مهر» تشکیل داد. در سال ۱۳۸۵ دومین بخش از نوشته‌های کودکان کار و خیابان را تحت عنوان «غار تار» و در سال ۱۳۸۶ سومین بخش از همین نوشته‌ها را با نام «ترس غار»، منتشر کرد. همچنین بخش اول از رمان خاکستر را در سومین گاه‌نامه کانون نویسندگان ایران منتشر کرد. در سال ۱۳۸۷ چهارمین بخش از نوشته‌های کودکان کار و خیابان را با عنوان «زیرگذر» به چاپ رساند.
در این مصاحبه از عمو خیاط راجع به دغدغه‌های آموزگاری‌اش سوال کردیم. این‌که طی چه روندی به فکر ابداع شیوه نوینی برای آموزش زبان فارسی افتاد و اساس چنین آموزشی چه نسبتی با بنیان‌های زبان پارسی دارد. برای ورود به این بحث توضیح مختصری راجع به کلاس‌های خلاقیت و طرح خانه‌ی امن خالی از لطف نیست. طرح اتاق امن در واقع تلاشی بود برای تامین فضایی امن برای کودکان کاری که به خاطر شرایط خاص زندگی روزمره‌ی خود، از تحصیل محروم مانده‌اند در این کلاس‌ها امکان تجربه آن را داشته باشند. همچنین کلاس‌های خلاقیت از فضاهایی بود که عمو خیاط سال‌ها در آن فعالیت کرد تا شرایطی برای قصه‌گویی و داستان‌نویسی مهیا شود. همان‌طور که در مصاحبه می‌خوانید، دغدغه طرح شیوه‌ی آموزشی عموخیاط از دل همین کلاس‌ها شکل گرفت.در مصاحبه پیش رو، عموخیاط با بیان شیوا و دلنشین خود، از تجربه‌ی کار با سودآموزان و ویژگی‌هایی که هنر آموزگاری دارد، با ما سخن می‌گوید. در سال‌های اخیر شیوه سوادآموزی عموخیاط در بیشتر شهرستان‌ها و مناطق دور افتاده کشور به همت وی و همکارانش گسترش یافته است. به امید روزی که در ایران هیچ فردی به خاطر فقر و نارسایی نظام آموزش عمومی از هنر خواندن و نوشتن بی‌بهره نماند.
خوانندگانی که تمایل دارند از روند کار وی و شیوه‌ی آموزش هنر خواندن و نوشتن، بیشتر بدانند، می‌توانند به وبسایت وی به آدرس (amookhayat.com) مراجعه کنند. در این وبسایت ویدئوهایی از کلاس‌های عموخیاط و مقالات پژوهشی درباب چگونگی آموزش زبان پارسی آمده است.

متن گفتگو با عموخیاط در ادامه می‌آید:

دغدغه شما نسبت به مسئله‌ی آموزش عمومی‌و ایجاد راهکار برای عبور از موانع آموزشی از کجا شروع شد؟ در واقع مشکل چه بود یا چه هست که شما را به سمت شیوه‌ای دیگر سوق داد؟

من زیاد در مورد این موضوع صحبتی نکردم. جایی نوشته نشده غیر از یک فیلم از ارسلان امیری و دو فیلم دیگر و تدکس. نزدیک چهار پنج فیلم مستند در این خصوص ساخته شده است. من در آن‌جا به شکل مختصر توضیح دادم که ماجرا از چه قرار بود. زمانی که ما داشتیم کلاس‌های خلاقیت را پیش می‌بردیم، کلاس‌هایی که در سال ۷۸ شروع شده بود، خب بچه‌ها بزرگ شده بودند، سرکار می‌رفتند، سواددار شده بودند. قصه می‌نوشتند، شعر می‌گفتند، نقاشی می‌کشیدند. ولی یک عده از بچه‌ها زیاد جذب این کارها نشده بودند و بیشتر برای گذران روزگارشان مجبور به کار بودند. معمولا از ۱۲ سال به بالا مجبورند سر کار بروند. خانواده‌هایی که نمی‌توانند جوابگوی نیازها باشند، مجبورند از نیروی کار این بچه‌ها استفاده کنند. این بچه‌ها دو سال، سه سال و یا پنج سالی با من بودند و بعد رفتند سر کار. این کلاس‌های خلاقیتی که با من بود، فقط روزهای جمعه بعد از ظهرها در چند جا تشکیل می‌شد. شوش، دروازه غار، گود، ناصرخسرو و پاسگاه نعمت آباد. این بزرگسال‌ها را گذاشتیم پاسگاه نعمت آباد، از ساعت ۶ تا ۹ شب و بعد دو سالی بود که این برنامه ادامه داشت و نزدیک پنج سال کلاس‌ها ادامه داشت. این‌ها بچه‌هایی بودند که از همان اول با من شروع کرده بودند و بعد سرکار رفته بودند. نوشته‌هایشان یواش یواش، داشت نشان می‌داد که بچه‌ها به سمت بی‌سوادی پیش می‌روند. فرصت ندارند. یکسره سر کارند. فقط روزهای جمعه بیکار بودند که جمعه‌ها هم نصف روز مال خودشان و استراحت و حمام و نظافت شخصی و دیدار دوستان و تفریح و باقی چیزهاست و نصفه دیگر روز را می‌آمدند سر کلاس. وقت برای خواندن هم نداشتند و این نشان می‌داد که به تدریج دارند به سمت بی‌سوادی می‌روند. تا این‌که فکر می‌کنم سال ۸۶ یا ۸۷ بود که عده‌ای از این بچه‌ها یواش یواش گفتند که ما اصلا نمی‌توانیم بنویسیم، برای ما مشکل است. شما بیاید همین کاری که ما قبلا می‌کردیم و کودک بودیم و سواددار نبودیم رو انجام بدیم. یه سری از مدرسین یاور کنار بچه‌ها می‌نشستند و هرچیزی که می‌گفتند، بچه‌ها یادداشت می‌کردند. «حالا که می‌گید خودمون بنویسیم، نمی‌تونیم بنویسیم. زور می‌زنیم برای نوشتن یادمون میره چی‌ها می‌خواستیم. یکی از یاورها باید کنار ما بیان تا ما بنویسیم». من دیدیم این‌ها تعدادشون از سه و چهارتا بیشتر شده است. هفت تا شدند و واقعا این‌ها دارند بی سواد می‌شوند. خواندن شان خوب بود ولی در نوشتن کاملا مستاصل بودند. نمی‌توانستند بنویسند. خط‌شان هم که بد شده بود. من به فکر افتادم. بعد رفتیم پیگیر کارشان بشویم و ببینیم چه راه‌هایی وجود دارد که خب سوادآموزی گفت این‌ها باید کم‌کم سه دوره یکسره بیاید تا آموزش ببینند. یعنی یک سال و نیم طول می‌کشد تا خواندن و نوشتن شان بازگردد. آموزش و پرورش گفت چهارسال. من دیدیم این بچه‌ها اصلا روز جمعه‌شان نصف روز خیلی همت دارند که می‌آیند این‌جا برای یاد گرفتن. ناچار شدم که دو مرتبه … گفتم میشه کاری کرد که یه مقدری سریع‌تر این‌ها راه بیوفتند. خب من کلاس‌ها را تعطیل کردم و به مطالعه زبان‌فارسی پرداختم تا ببینم که چطور شکل گرفته و مسئله‌اش با عربی چیست. همین‌طور پیش رفتم تا به معاصر رسیدم و بعد نظام آموزش و پرورش را یک دور مرور کردم و در بقیه زبان‌ها دقیق شدم که ببینم ساختار زبان چگونه است. زبان‌شناسی را مطالعه کردم که ببینم آموزش چگونه است. مروری کردم دیدم بسیار ساده است!

در چه سالی شیوه خودتان را عملی کردید؟

هشتاد و هفت؛ این در واقع روش من نبود. من زبان‌های دیگر را بررسی کردم. دیدم در زبان‌های دیگر یک سال بیشتر طول نمی‌کشد تا خواندن و نوشتن را یاد بگیرند. چرا در ایران این‌طور است که کلاس چهارم دبستان نمی‌تواند درست بخواند و بنویسد. پنجم ششم هم همین‌طور و هرچه به پایین شهر و روستاها نزدیک می‌شویم وضعیت سواد خیلی بدتر می‌شود. بین دو زبانه‌ها در کلاس دهم و یازدهم افرادی داریم که نمی‌توانند بخوانند و بنویسند. این مسئله را مد نظر داشتم و زبان پارسی را بررسی کردم. دیدم خیر … زبان پارسی را می‌توان به راحتی درس داد به شرط این‌که زبان مادری دانش آموز باشد. یعنی یادگیری زبان مادری خیلی راحت است. بعد از بررسی‌ها متوجه شدم که هر بچه‌ی ده ساله کار و خیابان حدودا چهار هزار واژه شنیداری دارد. در تمام زبان‌های دنیا کسی که بخواهد مقصودش را بیان کند و دیگران هم متوجه بشوند، احتیاج به 3500 تا 4000 واژه دارد، در تمام زبان‌های دنیا. من از همین شیوه استفاده کردم، این بچه‌ها هم دیگر افراد بزرگسال محسوب می‌شدند و خیلی راحت جزوه‌ها را تهیه کردم و در اختیارشان گذاشتم. و از همه آن‌ها خواستم، آنهایی که بی‌سواد شده بودند، یعنی بازگشت به بی‌سوادی داشتند، یک هفته کار را تعطیل کنند و سر کلاس بیایند. همان جا در پاسگاه نعمت آباد کلاس برگزار شد. روز پنج شنبه همه‌ی این بچه‌ها خواندن و نوشتن‌شان برگشت. روز جمعه هم جشن گرفتند و زدن و رقصیدن و شیرینی دادند. عده‌ای گفتند «حالا که این‌قدر آسونه ما می‌خوایم کلاس ششم رو امتحان بدیم». گفتم خیلی خوب. صحبتی کردیم و معلمی پیدا کردیم و خواندن و نوشتن و حساب‌ها و را ظرف یک هفته یاد گرفتند. خواندن یاد دادم و دست خط‌شان هم برگشت و این‌ها ظرف سه ماه، همه امتحان ششم دبستان را دادند و قبول شدند. سه ماه بعد یه عده‌شان گفتند « خب این که آسونه ما می‌خوایم متوسطه رو یاد بگیریم». باز معلم به کار گرفته شد و حدودا یک سال طول کشید تا سوم راهنمایی رو امتحان دادند. بچه‌های جای دیگه هم بودند. خب یه مقداری ترسیده بودند، به هر حال از بچه‌ها امتحان گرفتند و یازده نفر کلاس سوم راهنمایی قبول شدند. بعد از این ماجرا، این مسیر به روال افتاد. من شروع کردم به این بچه‌هایی که خواندن و نوشتن شان ضعیف بود، یاد بدهم. عده‌ای بی‌سواد را آوردم سر کلاس. دیدم نهایتا طی ۱۵ روز، هر بی‌سواد بالای ده سالی می‌تواند خواندن و نوشتن یاد بگیرد. افراد هم مراجعه کردند و این جریان ادامه‌دار شد.

اولین گام‌هایی که برای گسترش طرح آموزش خواندن و نوشتن برداشتید به چه صورتی عملی شد و در این مسیر چه موانعی سد کار شما بود؟

در نهضت سوادآموزی، رویکرد بسته به فردی که بر سر کار است فرق می‌کند. کسانی که بینشی به مسئله نگاه می‌کنند، همه مشکل داشتند. یعنی برای آن‌ها قابل قبول نبود. حتی امتحان می‌کردند و می‌دیدند که عجب! این شیوه جواب می‌دهد. ولی به لحاظ بینشی برای آن‌ها قابل قبول نبود. خب بله این موسسات کنکور و فلان و فلان و کارتل‌های آن‌چنانی همه زیر سوال می‌روند. «اگه قرار باشد ۱۵ روزه خواندن و نوشتن یاد بگیرند آن‌ها باید درشون تخته بشه دیگه! کنکور باید جمع بشه این حرف‌ها رو نداره دیگه». خب ما الان دیگر در جهان، درس حفظی نداریم. همه جا الان کتاب باز است، کتاب دم دست است. اینترنت داری و باید مسئله را حل کنی. دروس حفظی از بین رفته و جهان دیگر این‌طوری کار نمی‌کند. خب ما هم که شیوه خاصی داشتیم و این‌ها همه با آن مشکل داشتند. افرادی هم در آموزش و پرورش موضع گرفتند. البته افرادی که در نهضت سواد آموزی بودند، آن‌هایی که آمدند این دوره را یاد گرفتند، در این کار ایستادگی کردند و دقیقا به این شیوه کار می‌کنند. ولی مشکلی در این قسمت هست که در سوالات بعدی به آن می‌پردازم.

شما فعالیت داوطلبانه خودتان را در چارچوب سازمان‌های مردم نهاد می‌بینید؟ یا سازمان مردم نهاد چه نقشی در گسترش کار شما داشته است؟

اولا من در مورد سازمان‌ها و ان.جی.او ‌ها، هر سازمان و ان.جی.او هر کجایی که بودند، در سراسر ایران از شرق تا غرب از شمال بگیر تا جنوب، گفتم اشکالی ندارد، شما هر معلمی که دارید با دو تا بی‌سواد سر کلاس بیاورید. جنسیت‌شان هم فرقی نمی‌کند. هیچ محدودیت سنی هم نداریم. شما بیاید سرکلاس. من ۱۵ روزه همه این‌ها را سواد دار می‌کنم. توضیح می‌دهم که چطور باید درس بدهی. به هرکس به یک شیوه‌ای باید درس داد. این‌جا سخت‌ترین بخش کار بود. احتیاج به تجربه دارد. بارها باید سرکلاس حاضر بشوند. کلاس‌های مختلف باشند. تا این رو به خوبی یاد بگیرند یعنی باید از نظر مطالعات خیلی قوی باشند. باید روانشناسی و کارکرد مغز را بدانند و ذخیره‌ی لغات را بدانند تا بتوانند موفق شوند.

منظور شما این است که بیشتر به معلم بستگی دارد؟

دقیقا. خیلی‌ها بودند که معلم آموزش و پرورش نبودند و خیلی معلم‌های خوبی شدند. استادهایی بودند یادگرفتند و الان هم به همین طریق مدرس تربیت می‌کنند، ولی به علت مشکلاتی که قسمت اول عرض کردم، ادامه کار خیلی مشکل می‌شود. یعنی من تلفنم یک سره باز است. از هرکجای ایران تماس می‌گیرند و حتی معلم‌ها سر کلاس در حال درس دادن، تماس می‌گیرند و می‌گویند که این دانش‌آموز به این شیوه یاد نمی‌گیرد و من چیکار کنم؟ من مشاوره می‌دهم. راه حل می‌دهم. تا وقتی که به این مرحله برسند کار می‌برد. زمان می‌برد و دلسوزی می‌خواهد. باید عاشق سواد یادگرفتن باشی. ما کسانی را می‌بینیم، ۲۰ سال، ۲۵ سال، بی‌سواد کامل بودند. خب شما نمی‌توانید مقایسه کنید. هر فردی فرق می‌کند. خب مثلا معلم می‌گوید فلان دانش‌آموز این‌جا را یاد گرفته ولی به این نرسیده. می‌گویم مشکلش چیست؟ می‌گویم برگرد فلان جا. این‌ها را باید بیشتر تاکید می‌کردی یا خسته‌اش کردی. این‌ها عوامل مختلفی هست که متاسفانه باعث می‌شود برخی از معلمان موفق نباشند. الان برای مدرسین هنر خواندن و نوشتن گروه واتس‌آپی داریم به نام «مدرسین هنر خواندن و نوشتن» نزدیک ۶ ماه است که این گروه راه‌اندازی شده. همه این معلم‌ها یک کاسه شدند. برای کسانی که دوره‌ی مدرسی را می‌گذرانند و در این مسیر به مشکلاتی برمی‌خورند که نیاز به مشورت با افراد باتجربه‌تر دارد، در آن‌جا سوال‌های خودشان را مطرح می‌کنند و همان معلم‌های دیگر سوالاتشان را جواب می‌دهند. خیلی بهتر از من. این کار جمعی است. این‌طور کار انجام می‌شود. افرادی که فردی کار می‌کردند، نتیجه نمی‌گرفتند. دوره را باید به شکل کامل بگذرانند و در سه چهارتا کلاس که برای تربیت مدرس هست، شرکت کنند. این شیوه زوایای گوناگونی دارد. از همه جهت باید برای برخورد با این مشکلات آماده باشند. فقط از این مسیر می‌توانند به نتیجه برسند.

این افراد بیشتر از ان.جی.او ‌ها دواطلب می‌شوند یا خارج از آن؟

نه، افراد از جاهای مختلفی علاقه‌مند هستند. معلم‌های مدارس در هرمزگان و اصفهان و خیلی از جاها. همان کسانی که قبلا به مشکل بر می‌خورند بلافاصله تماس می‌گیرند. خوب، ولی بدی‌اش این است که اگر معلمی سه ماه درس ندهد و از تدریس هنر خواندن و نوشتن فاصله بگیرد. به مشکل بر می‌خورد. این‌قدر مسائل زیاد هست و باید ملکه‌ی ذهن بشود. من چیزی برای خودم نگه نداشتم. همیشه همه چیز را در اختیار همه گذاشتم. عده‌ای فراموش کردند. عده‌ای یادداشت نکردند. بعد رجوع می‌کنند به فیلم‌هایی که هست. توجه می‌کنند تا درست بشود.

با توجه به تجربه غنی‌ای که در خصوص افراد بازمانده از تحصیل دارید، به نظر شما بهترین راه برای ایجاد بستر مناسب برای گسترش عدالت آموزشی در ایران چیست؟

من متوجه سوال شما شدم. بر می‌گردم به یک مطلب عمده‌تر. ببینید ما آموزش‌مان از پایه مشکل دارد. باید این مشکل را به شکل ریشه‌ای حل کرد. ریشه کجاست؟ ما زبان‌مان پارسی است. دستور زبان‌مان عربی! فعل، فاعل، ،مفعول، ثلاثی، ثلاثی مزید، صیغه مبالغه. این‌ها مربوط به زبان عربی است. ما اصلا در پارسی این موارد را نداریم. زبان پارسی طور دیگری است. هر زبانی شاخصه‌های خودش را دارد. اول زبان تشکیل می‌شود. از روی زبان، دستور زبان استخراج می‌شود. ما متاسفانه به علت نگاه ایدئولوژیکی که نسبت به همه جا و همه چیز داریم. به زبان هم با ایدئولوژیک نگاه کردیم. ما زبان‌مان پارسی است، اما دستور زبان عربی داریم. زبان پارسی ۳۲ نشانه دارد. در عربی ۲۸ نشانه داریم. این خودش مشکلی است. دوم، زبان پارسی پیوندی و الصاقی است. در حالی که زبان عربی تصریفی است. اصلا دو دنیای متفاوت هستند و متاسفانه در این ۱۴۰۰ سال هیچ کس به فکرش نرسیده بود این مسئله را بررسی کند. من بررسی کردم. مسئله بسیار ساده است. زبان پارسی ساده‌ترین زبان دنیا است! تنها زبان پارسی است که ما می‌تونیم در ۱۵ روز یعنی ۴۵ ساعت یاد بدهیم. برای آموزش بقیه زبان‌ها چنین بازه زمانی کوتاهی امکان‌پذیر نیست. ببینید من از درون خود زبان طریقه‌ی آموزش زبان و هنر خواندن و نوشتن رو درآوردم. این امر در خود زبان وجود داشته است. اگر اندیشمندان و بزرگان ما تلاش بیشتری در شناخت ساختار زبان داشتند این مسئله روشن می‌شد. چه کسی گفته که دوره خواندن و نوشتن باید چهار سال طول بکشد؟ نه اصلا این‌طور نیست. من البته اعتقادات خودم را دارم. به نظر من آموزش رسمی باید از ۱۰ سالگی شروع بشود و نه پیش از آن. من با پیاژه در مورد آغاز سن آموزش مشکل دارم. آغاز سن تحصیلی نباید ۷ سالگی باشد. در آن سن دوران کودکی اصلا تمام نشده است. باید اجازه بدهی دوران کودکی پایان یابد و بعد آموزش را شروع کنی. از ۱۰ سالگی تازه مفاهیم تاحدودی برای بچه‌ها جا می‌افتد. این یک مبحث جداگانه است که به گفتگوی ما زیاد مربوط نیست. این نقطه نظر خود من است. برای بچه‌ی هفت ساله که مدرسه می‌رود اصلا کاری ندارد، نهایتا دو ماه تمام کتاب فارسی رو می‌خواند و می‌نویسد و جمع و منها تمام می‌شود، حداکثر دو ماهه، نه بیشتر. ما نگاه می‌کنیم می‌بینیم که سال اول همه‌ی بچه‌ها مشکل دارند. نُه ماه می‌روند و می‌آیند. باید این مدت طی ۶۰ روز و روزی دو ساعت باشد. دو ساعت فقط درس بخوانند. همه‌ی کتاب اول برای تمام بچه‌ها تمام است. برای همه بچه‌ها و همه‌ی آی.کیو ‌ها. نه فقط بچه‌های خانواده‌های خاص. برای تمام بچه‌ها. در سن ۷ سال ۶۰ جلسه دو ساعته کتاب اول تمام می‌شود. من این مسئله را راجع به بچه‌های ۷ ساله عرض کردم. از ده ساله به بالا تا هر سنی باشه، من از غالب لغاتش استفاده می‌کنم و خواندن و نوشتن را یاد می‌دهم. خواندن و نوشتن هنر است. خواندن و نوشتن سواد نیست. سواد یک مسئله جداست. یعنی هنر است، من هنر موسیقی ندارم. هنر نقاشی و رقص ندارم. من بی‌هنرم. خواندن و نوشتن هنر است. به کسی که داده نشده، از این هنر محروم است. این مسئله حتما معلم می‌خواهد. هر کودکی در بستر خانواده حرف زدن را یاد گرفته است. مفاهیم را یاد گرفته و بیانش می‌کند. سوادش را دارد. هنر خواندن و نوشتن مثل باقی هنرها به او داده نشده است. از او مضایقه شده. مثل این‌که بنده مکانیکی رو نمی‌دانم. چون در اختیارم قرار داده نشده یا خط و نقاشی و باقی هنرها همین طور. هنر حتما معلم می‌خواهد. آن‌جا معلم نبوده که به این یاد بدهد. بالای ده سال نهایتا ۱۵ جلسه‌ی ۴۵ ساعته. صبح و بعد از ظهر برای یک هفته. الان مدرسین من می‌گویند «عمو چرا می‌گی ۱۵ جلسه، ۱۰ جلسه کافیه. ۱۰ جلسه همه به اندازه کلاس دوم، خواندن و نوشتن رو یاد می‌گیرن». با هر آی.کیویی ما درس دادیم. نمونه‌های بسیار زیاد. البته من از ای.کیو استفاده می‌کنم. یعنی از هوش هیجانی در تدریس استفاده می‌کنم، نه از آی.کیو. مثلا این مورد در خود روش بیان می‌شود. معلم‌ها می‌گویند، ۱۰ جلسه همه می‌توانند یاد بگیرند، یعنی سی ساعته با هر آی.کیویی. یعنی به من گفتن ما به آی.کیو ۴۸ درس دادیم کسی که فقط می‌توانست بافتنی یاد بگیرد، حالا خواندن و نوشتن می‌داند. آی.کیو از ۵۰ به پایین غیرقابل آموزش محسوب می‌شود و فقط امکان مهارت‌آموزی دارد و هیچ کاری نمی‌شود کرد. ما خواندن و نوشتن را به این افراد یاد دادیم. الان هم در حال یادگیری است.

به نظر شما آموزگار در ایجاد انگیزه بیشتر برای دانش‌آموزان تا چه اندازه می‌تواند نقش‌آفرین باشد؟

همه چیز به معلم بر می‌گردد. ما هیچ کس را نداریم که آموزش‌پذیر نباشد. من اصلا این حرف را قبول ندارم. من شاگردی داشتم که سندروم دان داشته و خواندن و نوشتن را یاد گرفته است. در تجربه اخیر من طی ۱۵ روز، یاد گرفته است. در قشم بود که شاگری سندروم دان داشتیم که کنار باقی بچه‌ها نشست و ۱۵ روزه خواندن را یاد گرفت. همه متحیر شدند. گفتند امکان ندارد که این یاد بگیرد. اصلا عجیب است! همه چیز به معلم بستگی دارد. معلم توانایی ندارد. ضعف از آموزش معلم است و نه از خود کودک. می‌گویند «این یاد نمی‌گیره». من می‌گویم «غلط کردی که می‌گی یاد نمی‌گیره! تو چکاره هستی. باید چند تا کتاب روانشناسی بخونی»! هیچ کدام از معلم‌های ما الان کتاب نمی‌خوانند. می‌گویم پیاژه. میگه پیاژه کیه؟ اصلا نمی‌شناسند. می‌گویند روانشناسی فردی است. یعنی چی؟ روانشناسی اجتماعی است. معلم هم هست. ما یک میلیون حقوق بگیر بخش آموزش داریم. این همه دفتر و دستک دارند چه غلطی می‌کنند که ما این‌قدر بی‌سواد داریم؟ الان در ایران بیست میلیون به آمار رسمی که دولت اعلام کرده، بی‌سواد داریم. در رژیم قبلی و این رژیم هر دو زبان پارسی اما دستور زبان عربی ست. ما در این شیوه پارسی رو پارسی درس می‌دهیم. خیلی راحت. این شیوه رو هم باید معلم‌ها یاد بگیرند.

چشم‌انداز سوادآموزی خصوصا آموزش کودکان کار و افراد بازمانده از تحصیل را در آینده ایران چطور ارزیابی می‌کنید؟ با چه شیوه‌ای می‌توانیم تمام و کمال از بی‌سوادی عبور کنیم؟

هیچ کاری ندارد! شما برای معلم‌های کلاس اول یک دوره مجانی بگذارید. ما که از کسی پول نگرفتیم. یک دوره بگذارید چندتا از این بچه‌های کلاس اول که می‌خواهند مدرسه بروند، سر همان کلاس بنشینند. هر معلم با شاگرد خودش بیاید، سی جلسه کار می‌کنیم به همه‌ی بچه‌ها خواندن و نوشتن و حساب یاد می‌گیرند. معلم‌ها هم یاد بگیرن به هر شاگرد چطور باید آموزش بدهند. بچه‌ها از معلم‌ها می‌ترسند. این‌جا کلاس ما در قشم (درگهان) همین‌طور بود. معلم‌ها می‌گفتند ما به بچه‌ها می‌گیم بیاید پای تخته، می‌ترسند. سر کلاس‌های من وقتی می‌گویم «کی میاد پای تخته» همه می‌دون که بیایند. باید ببینید چکار کردند با این بچه‌ها. بچه‌ها از درس‌ها فراری‌اند. برای این‌که بچه یاد می‌گیرد و یاد گرفتن را دوست دارد. می‌خواهد خودش را نشان بدهد: «من خنگ و خرفت نیستم. این‌قدر تو سر من نزن».

منظور شما این است که با شیوه‌ی شما، ما دیگر مشکل سوادآموزی نخواهیم داشت؟

ببینید مسئله اشتباهات گذشته است. ما همان راه گذشته را ادامه می‌دهیم. زبان پارسی را مثل عربی درس می‌دهیم. روی کتاب ما نوشته کتاب فارسی، نمی‌گیم پارسی. عرب‌ها چون پ ندارند می‌گن فارسی. ما در این فرهنگ این‌قدر شعور به خرج ندادیم. این پارسی است. این تفاوت رو نفهمیدند. کسی که زبانش عربی است خیلی محترم است. «پ» ندارد می‌گوید «ف». چه اشکالی دارد؟ زبان خود آن‌هاست. اصلا مشکلی نداریم، مشکل قومیتی نداریم این‌جا. این‌جا تاکیدی دارم. من که به این کودکان درس می‌دم، می‌گویم اول به زبان مادری درس می‌دهم. به یک ترک اول ترکی را یاد می‌دهم با همان لغات خودش. خواندن و نوشتن ترکی یاد می‌دهم بعد پارسی. برای کرد و لر و عرب هم همین کار را می‌کنم. اول عربی درسش می‌دم، بعد به پارسی. عربی به شیوه‌ی خودمان. به شیوه‌ای درس می‌دهم که بچه بفهمد. زبانش عربی است. خب باشد چه اشکالی دارد؟ اول خواندن نوشتن زبان مادری را یاد بگیرد. چون زبان خیلی مشترکات دارد. ما مسئله‌ی قومیت و دوزبانه نداریم. اتفاقا کسانی که دوزبانه هستند به علت دوزبانه بودن ظرفیت یادگیری شان خیلی بالاتر است. شاید دو برابر باشد. این خیلی هم عالی‌ست.

به نظر شما افرادی که با ابتکار خود به فکر راهکارهای مستقل و داوطلبانه برای حل مشکلات آموزشی هستند. چگونه می‌توانند با تکیه بر توانایی‌هایشان مسیر نوینی خلق کنند. چه دشواری‌هایی در این راه است؟

من دشواری در این مسیر نمی‌بینم. دست به کار بشوند. ولی یک مسئله هست مثل کتاب «صدسال تنهایی» مارکز؛ یخ کشف شده، آقا می‌خاد کشف‌ش کند!!! شما می‌بیند اشکال در آموزش خواندن و نوشتن است. مشکل الان کشف شده، چه چیزی را می‌خواهید نوآوری کنید؟ بیا این مسئله را بشناس و به اسم خودت بزن. بیا بشناس و یک قدم به جلو برو. من دست این فرد را می‌بوسم. افتخار می‌کنم به وجودش. عالی است. ما فقط می‌خواهیم نوآوری کنیم. یخ کشف شده! نیازی به کشف کردن نیست. یعنی ما برای ملت دلمان نسوخته است، به خاطر بی‌سوادی دلمان نسوخته به خاطر اسم در کردن نوآوری می‌کنیم؟ من می‌گویم زبان پارسی این قابلیت را دارد. من از خانه مادرم این را نیاوردم در درون زبان بوده است. استادان ما، معلم‌های ما هنوز به این نرسیدند که از درون زبان، دستور زبان را در بیاورند. آموزش را از درون زبان باید استخراج کرد. کسی بیاید و بگوید «خیاط تو داری اشتباه می‌کنی. از این راه سریع‌تر پیش میره». عالیه! من راه او را ادامه می‌دهم. می‌گویم خیلی متشکرم عزیز من، تو مرا آگاه کردی. بارها تاکید کردم که این روش مال من نیست. زبان پارسی چنین توانایی را دارد. زبان از آن یک ملت و یک تاریخ است.

اگر نکته دیگری دارید، لطفا اشاره بفرمایید.

نکته اضافی ندارم. سوالات خیلی جامع بود. من از شما و همه ان.جی.او ‌ها که خیلی نسبت به من لطف داشتند و همراهی کردند، از همه سپاسگزارم.

با تشکر از فرصتی که در اختیار خط صلح قرار دادید.

توسط: مدیر
مارس 20, 2020

برچسب ها

آموزش مقدماتی الهه بیننده بازماندگان از تحصیل بازمانده از تحصیل خط صلح سوادآموزی شماره 107 علی صداقتی خیاط عمو خیاط کودکان کار ماهنامه خط صلح هنر خواندن و نوشتن