اخرین به روز رسانی:

نوامبر ۲۴, ۲۰۲۴

بیش از نود درصد جامعه جودو، مخالف فدراسیون هستند؛ درگفتگو با یعقوب نجاری مربی درجه یک فدراسیون جودوی ایران/گفتگو از علی کلائی

از گروه منتقدین تا مدرس اختصاصی بخش “نوازا”ی جودو در تیم ملی ایران برای یعقوب نجاری راه دراز و سختی بوده است. او خود می گوید که از سالهای ابتدایی دهه 60 شمسی جودو را شروع کرده و از همان ابتدا هم منتقدی بوده که بدون مصلحت اندیشی، آنچه به صلاح می دانسته بر زبان می آورده. نجاری در همین راستا تهدید می شود. خودش در گفتگو با خط صلح می گوید که: “به من دقیقا پای تلفن گفتند که امکان دارد فردایی دیگر برایت وجود نداشته باشد و بچه هایت را دیگر نبینی! و امکان دارد که کسی که از کنارت رد می شود و از تو آدرس می پرسد، پاسخ تو به او آخرین کلماتی باشد که بر زبان می آوری.”
یعقوب نجاری مربی درجه یک فدراسیون جودوی ایران، دارنده دان 7 جودو در ایران، سرمربی اسبق تیم دانشگاه آزاد و مدرس اسبق تخصصی در بخش نوازا(خاک) تیم ملی بزرگسالان ایران است. متولد 1347 و بچه پیچ شمیران تهران. از همان ابتدای آغاز جودو از باشگاه تهران جوان میدان ژاله منتقد، رُک گو و صریح بوده است. از زمانی که حرفش “برو” پیدا کرده هم به تخلفات، جعل اسناد، مدیران چند شغله و فساد سیستماتیک اداری در ورزش جودو و به طول کل در ورزش ایران اعتراض کرده و تاوانش را هم داده است. از دست حراستی هم به شدت شاکی است. می گوید: “اسم ما را تیم اراذل و اوباش گذاشته بودند”!
نجاری در این گفتگو از زحماتی که برای جودو در ایران کشیده، دلائل خروجش، مسائل داوری و فساد سیستماتیک سازمان ورزش در ایران و همچنین دلائل موج اخیر خروج ورزشکاران ایرانی از کشور می گوید. او از رفتارهای بدوی متعلق به دوران برده داری با ورزشکاران به هنگامی که در قرعه به ورزشکاران اسرائیلی می خورند پرده بر می دارد و می گوید که برای نرفتن ورزشکار برای مسابقه با ورزشکار اسرائیلی، “انگشت قهرمانان، پایشان یا دنده شان را می شکستند. یا به اَبروی آنها آسیب می زدند. یا مچ دست را درمی آوردند که در رفتگی بشود و نتواند مسابقه بدهد. یا داروهای آن چنانی به آنها می خوراندند که طرف پیش از رفتن بر روی تشک مسابقه به اسهال و استفراغ خیلی شدیدی بیافتد و افت فشار داشته باشد.”
نجاری سرانجام پس از تمام تلاشهایش و تهدیدهایی که می شود، در اسفند 1392 از کشور خارج می شود. او امروز در ازمیر ترکیه زندگی میکند. هنوز هم پس از تمام این مدت منتظر مشخص شدن تکلیفش است. خودش می گوید: “مشکلم این است، میگویند اگر شما الان قهرمان جهان هستید، به شما ویزا می دهیم، در غیر اینصورت شما باید بروی و سازمان ملل ثبت نام کنی.”

مشروح گفتگوی خط صلح با یعقوب نجاری را در ادامه می خوانید:

چه شد که از کشور خارج شدید؟ برای شما به عنوان یک مربی طراز اول جودوی ایران چه روی داد که مجبور به خروج از کشور شدید؟

سال 1389 پرواز تهران به ایروان سقوط کرد و تیم ملی نوجوانان ما که در اصل جوانان ما در قالب نوجوانان و با پاسپورت های جعلی و دستکاری شده بودند، در آن پرواز از بین رفتند. آنها داشتند به جای تیم ملی نوجوانان و در پوشش آن به اردوی ارمنستان می رفتند. تازه هم از مسابقات آسیایی که قهرمان آسیا شده بودند بازگشته بودند. بعد از اردوی ارمنستان هم قرار بود به مسابقات جهانی مجارستان اعزام شوند.
وقتی این پرواز سقوط کرد و تمام سرنشینانش کشته شدند، اعتراضات ما هم گسترده تر شد. روسای فدراسیون با منتقدین آنها برخورد سلیقه ای می کردند و ما هم یک گروه منتقدین از چندی پیش آن تشکیل داده بودیم. این جمع، من و دو سه تن از دوستان قدیمی و دیگر مربیان و چند تن از قهرمانان بودیم که که با تشکیل گروهی منتقد از فدراسیون و مدیران ورزشی انتقاد کرده و در رسانه ها افشاگری می کردیم. البته من از بدو زمانی که در سال 1360 جودو را شروع کردم منتقد بودم. خودم شاگرد کسی بودم که خودش از معترضین و منتقدین همیشگی بود و بر روی همین حساب، اگر قرار بود با ایشان برخورد بشود، برخورد را با شاگردان ایشان می کردند. برخوردها هم به این شکل بود که مثلا اگر انتخاب می شدیم یا قرار بود فیکس تیم ملی برای مسابقات آسیایی یا بین المللی باشیم، به ما اعلام نمی کردند و رد صلاحیتمان می کردند. آخرش هم به ما می گفتند که حراست سازمان یا عقیدتی سازمان شما را تائید نکرده یا مثلا در نماز جماعت شرکت نکرده اید و ریشتان را از ته اصلاح کرده اید و … . من از آغاز دوران ورزشی از این نوع برخوردها داشتم.
این گذشت تا زمانی به جایگاهی رسیدم که میتوانستم صدایم را برسانم. یعنی حرفم گوش شنوایی داشت. شما تا زمانی که در کاری مبتدی باشید و آدمی معمولی به حساب بیایید، حرفتان شنیده نمی شود. ولی وقتی از لحاظ رتبه ای و کمربندی بالای دان 5 و 6 می روید، حرفتان خریدار دارد. رنگ کمربندتان با بقیه فرق میکند و از دور مشخص است و سری در میان سرها دارید. همین موجب شد که آرام آرام رسانه ها به سراغ ما آمدند. پیش از آن هم ما عمری از اینها ضربه خورده بودیم و اما به کسی نمی توانستیم صدایمان را برسانیم. به خبرنگارها هم که زنگ می زدیم می گفتند که دنبال دردسر نمی گردیم! اما وقتی رتبه و جایگاهمان به حد قابل قبولی رسید، حرف ما شنیده شد و از آنجا، سالهای 88 و 89 هم بیشتر مسئله ما شروع شد.
ما گروه منتقدینی تشکیل دادیم و شروع به اعتراض کردیم. مسائل بسیاری بود. از جعل اسناد تا مسائل دیگر. ریاست فدراسیون، سرمربی تیم ملی، مدیرهای تیم ملی همه از خانواده های سپاهی و امنیتی بودند. مثلا رئیس فدراسیون، علیرضا امینی، با مدرک دیپلم مدرک قهرمانی آسیای آقای زین العابدین حقانی را کپی می کند و آن کپی را دستکاری میکند. نام خودش را بر روی آن می گذارد و آن را در میان مدارک دانشگاهی اش می گذارد و بدون کنکور وارد دانشگاه می شود. مدرک لیسانسش را میگیرد. به گفته اساتید و دانشجویان، این آقا در مقطع کارشناسی جمعا یک ماه هم در دانشگاه حاضر نبوده اما به خاطر جایگاه و سفارش های پشت پرده، امتحاناتش را قبولی گرفته و مدرک میگیرد. با همان مدرک از سهمیه فدراسیون استفاده می کند و فوق لیسانس میگیرد. اینها اسنادش افشا شده و وقتی افشا شد، کار ما بیخ پیدا کرد. بعد همین آقا با پرداخت 13 هزار دلار در قزاقستان مدرک دکتری خرید و اسم خودش را دکتر گذاشت و از آن به بعد همه دکتر صدایش می کردند. کسی که سرمربی تیم ملی بود، دبیر فدراسیون بود، مدیر تیم های ملی بود و سه چهار پست داشت، همزمان افسر اطلاعاتی هم بود، بیش از یک خلبان روی هوا بود. تقریبا هر دو هفته، بیست روز یکبار یک سفر خارجی داشت. این یکی از مسائلی بود که ما افشا کردیم.
وقتی هم هواپیما هم سقوط کرد، خانواده ها بالای سر جنازه ها آمدند. البته جنازه ای وجود نداشت. ما حدود شانزده، هفده تابوت خالی تهیه کرده بودیم. درون هرکدام یک دست لباس جودو و یک کیسه شن برای سنگین شدن گذاشته و درش را تخته کرده بودیم. خانواده ها هم فکر می کردند در این تابوتها جنازه هست. گفته هم بودند که به هیچ عنوان کسی حق ندارد در تابوتی را باز کند و ببیند. کلا از سرنشینان آن هواپیما فقط یک بند انگشت پیدا شد. هیچ جسدی پیدا نشد. هواپیما بر اثر برخورد 27 متر در زمین فرو رفته بود. وقتی هم که خانواده ها آمدند، مثلا روی یک تابوت نام فردی نوشته شده بود. اما اویی که فوت کرده مثلا برادر یا پسرعموی آن نام بود. در مواردی خود فرد با نام نوشته شده بر روی تابوت، خودش زیر تابوت داشت تشییع می کرد. برای سه نفر از قهرمانان ما (ایمان زینی وند، یحیی باقرپور و مصیب عزیزاللهی) چنین اتفاقی افتاده که متاسفانه با پاسپورت برادر یا پسرعمویشان عازم مسابقات شده بودند. این مسئله زمانی علنی شد که تشییع جنازه ها به محل تولدشان رسید. همین اتفاقات موجب شد که حرف ما بیشتر شنیده شود و در چند برنامه تلویزیونی ما را دعوت کنند و حرف ما را بیشتر گوش دادند. رسانه ها و روزنامه ها، سایت و مجلات ورزشی هم نوشتند. همین افشاگری ها موجب شد که عرصه روز به روز بر ما تنگ تر می شد. زمان گرفتن احکام ورزشی، احکام ما را نمی دادند. مدارکمان را به ما نمی دادند. حتی من را مدتی به هیچ عنوان به سالنها راه ندادند. دربان سالن افراسیابی خجالت می کشید و می گفت که شرمنده ام ولی شما حق نداری وارد سالن بشوی. می گفت که جسارت نمی کنم بگویم نیا، ولی اینها من را از نان خوردن می اندازند. من هم می گفتم من با شما کاری ندارم. وارد سالن می شوم ببینم چه کسی میخواهد جلوی مرا بگیرد. حراستی ها بیایند ببینم مرا چطور میخواهند بیرون بیاندازند. یکبار چنین اتفاقی افتاد. من در مسابقات وارد سالن شد و از ورود من به سالن جلوگیری کردند. من هم با فشار وارد سالن شدم. حراستی ها آمدند تا مرا به زور ببرند. شاگردانم ریختند و درگیری شد و بیرون با زنجیر و چوب و شیشه نوشابه با ما زد و خورد کردند. بعد از آن تهدید ها شروع شد. می گفتند زبان سرخ سر سبز را بر باد می دهد. به من دقیقا پای تلفن گفتند که امکان دارد فردایی دیگر برایت وجود نداشته باشد و بچه هایت را دیگر نبینی! و امکان دارد که کسی که از کنارت رد می شود و از تو آدرس می پرسد، پاسخ تو به او آخرین کلماتی باشد که بر زبان می آوری. دقیقا این حرفهایی بود که در آخرین تلفن به من گفتند.
خب آدم عادی هم باشد نگران می شود. وقتی نقض حق یک قهرمان می شود. مدار میگیرد حق و حقوقش را نمی دهند. سکه هایی که باید او بگیرد آنها میگیرند. مدیران اسناد ومدارک تحصیلی جعلی درست می کنند. مدیران همه انتصابی اند. نتیجه همین است. بعد از آن زد و خورد ما در کلانتری خیابان طالقانی شکایت کردیم. ولی به هیچ جا نرسید. به خاطر تهمت و افترا زدن به رئیس فدراسیون ما را به دادگاه انقلاب و دادگاه کارکنان دولت کشاندند. برای ما پرونده تشکیل دادند. آن زمان مبلغ سه میلیون تومان ما را جریمه کردند. ولی بعد از آن رئیس فدراسیون را برکنار کردند. این برکناری در شرایطی بود که از نفوذشان استفاده کرده و رای را به نفع خودشان صادر کرده بودند. در آن زمان بحث چند شغله ها هم پیش آمده بود. وقتی کسی هم افسر اطلاعات است، چرا باید رئیس فدراسیون باشد؟ وقتی رئیس فدراسیون است، چرا مدیر تیم های ملی است؟ وقتی مدیر تیمهای ملی است، چرا سرمربی تیم ملی هم هست؟ یک نفر چند شغل میتواند داشته باشد؟ او در کنار اینها سرمربی تیم ملی معلولان هم بوده. چندین شغل در کنار هم داشته. مگر یک مربی یا یک سرمربی یا یک مدیر چقدر حقوق میگیرد که در میدان تجریش تهران میتواند برای خودش پیتزا فروشی باز کند. در پاسداران تهران رستوران باز کند. برای خودش ویلا سازی و آپارتمان سازی کند. این پولها از کجا آمده؟ مسائل پشت پرده ای بود که متاسفانه در نهایت منجر به خروج من از کشور در اسفند 1392 شد.

مسئله سن جودوکارها و شناسنامه های جعلی را مطرح کردید. آیا این یک روال در فدراسیون جودو یا بقیه فدراسیون هاست یا به صورت خاص چنین اتفاقاتی رخ می دهد؟ چون این در واقع خود یک تخلف است.

روال امری است که چهارچوب قانون انجام شود. وقتی تخلف باشد، چه بزرگ چه کوچک فرقی نمی کند. این اتفاق در بعضی مواقع روی می دهد. ما تخلف شناسنامه را در کجا داریم؟ در بزرگسالان که نداریم. این تخلف در مسابقات نوجوانان و جوانان و امیدها همیشه اتفاق می افتد. در این سه حوزه در رشته های مختلف ورزشی از فوتبال گرفته تا کشتی و جودو و کاراته و تکواندو و … است که اتفاق می افتد. بستگی هم به مدیریت هم دارد. اگر نگاه مدیریت درست باشد چنین کاری نمی کند که تیم ملی جوانانش را در قالب تیم ملی نوجوانان به میدان بفرستد که مثلا در آسیا چهارتا مدال بگیرند. که بخواهد برای خودش سکوی پرتابی درست کند و از امتیاز جعلی دیگران بالا برود. اگر مربی ای پخته و آینده نگر باشد هیچ وقت این کار را نمی کند. سعی میکند پایه ها را قوی کند که هیچ وقت چنین اتفاقی رخ ندهد. این یک تخلف است.

شما از برخوردهای سلیقه ای حراست گفتید. آیا حراست و دیگر مجموعه ها در فدراسیون و نهادهای تابع، به ورزشکاران آنگونه که باید احترام می گذاشتند؟ به لحاظ ورزشی و همچنین برخورد مسئولین؟

اصلا و ابدا! می دانید که وقتی با تیم های ملی در خارج از کشور هستید، همیشه دو سه مامور حراست همراه هستند. چرا باید چنین باشد؟ مگر تیم ورزشی نیست؟ تیم تجاری نیست که شما نگران خلاف و یا اتفاقی هستید. مامور حراست به چه دلیل باید با تیم برود؟ مامور حراست چه وظیفه ای دارد که بیاید و شما را در کشور دیگر، وقتی تمام فکرت درگیر مسابقه و وزن کم کردن و نگران گرفتن مدال و گرفتن سکوی افتخار برای مملکت است، نگران کند و هم فکرت را مشغول کند مثلا که ظهر نمازت را با گروه را به جماعت خواندی یا خیر! یا در هتل، در نماز و دعا شرکت کردی یا خیر! اگر هم در این جلسات شرکت نکنی برایت پوئن منفی می زنند که به ایران که برگردی، شش ماه محرومیت داری. من زمانی که مسابقات بین المللی باکو رفتم شش ماه محروم شدم. چون در این برنامه ها شرکت نکردم. سال بعد به گرجستان رفتیم. دوباره شش ماه محروم شدم. مسابقات جهانی ابوظبی رفتیم. برگشتیم مادام العمر نوشتند که شما به هیچ عنوان حق ورود به سالن را نداری. حق کلاس داری نداری. حق شاگرد پروری نداری. ماموران حراست مثل لولویی بودند که تو هر قصه ای وجود دارد برای ترساندن بچه ها.

آیا سبک زندگی خصوصی شما در ایران و فارغ از مسابقات هم توسط مسئولان و حراستی ها مورد نظارت قرار می گرفت؟

صد در صد. کسانی که حرفهای آنها را گوش می دادند، دگمه های پیرهن را تا آخر می بستند، ته ریشی داشتند، موهای سرشان را رو به بالا شانه نمی کردند و به یک سمت شانه می کردند، اینها حتما مورد توجه قرار می گرفتند. کسانی که مثل تیپ های بسیجی وارد خودشان را داشتند و یا اینطور ظاهرسازی می کردند، عزیز بودند. کسانی که ظاهرشان آنطور نبود یا حاضر به ظاهرسازی نبودند، با ایشان برخورد می شد. به نظر من وقتی چیزی را با جان و دل قبول نکردی برای هر آدمی ظاهرسازی سخت می شود. ظاهرسازی کار ما نبود و نمی توانستیم.

خب وقتی که چنین تیپ، ظاهر یا رفتاری که با معیارهای آنها همخوان نبود از شما می دیدند، چه اتفاقی می افتاد؟

اسم ما را تیم اراذل و اوباش گذاشته بودند. به ما گفتند تیم و بچه های اراذل! چرا؟ چون مثلا وقتی اردوی تیم ملی بود، می گفتند چرا مثلا زیارت مرقد آقای خمینی نمی روید؟ چرا پشت گوش می اندازید؟ خودتان ضرر می کنید! بله ضرر می کردیم. چطوری؟ اگر می رفتیم آنجا نماز و دعا می خواندیم و با همه صلوات می فرستادیم، صد در صد مسابقات آسیایی می رفتیم. ولی وقتی نمی توانی ظاهر سازی کنی، وقتی نمی توانی ته ریشی بگذاری و یقه را تا آخر ببندی و تسبیح دست بگیری و الکی و هرچی آنها می گویند بله و چشم بگویی، خب از مسابقات آسیایی خط می خوری. شش ماه در اردو بودی، زحمت می کشیدی، نفر اول فیکس تیم ملی می شدی، مربی ژاپنی تائید می کرد که فیکس تیم ملی من آقای نجاری است، می گفتند نه او را حراست تائید نکرده، آقای فلانی را ببرید. اگر او هم نشد، این یکی را ببرید. یعنی اینها حاضر شدند در مسابقات آسیایی سئول و اوزاکا و بانکوک نفرات سوم چهارم تیم ملی را ببرند، ولی فیکس تیم ملی که من بودم را نبرند. برخوردها به این شکل است. شما وقتی به مسابقه می روی، با انواع و اقسام گیرها و مشکلات مواجه می شوی. از وزن کشی گرفته تا بیمه و لباس و مسائل دیگر. کاری می کردند که شما قید مسابقه را بزنی و کلا شرکت نکنی!

آنچه شما می گویید به این معناست که اینگونه برخوردها تاثیر مستقیم بر خروجی ورزشی ورزشکار می گذارد. یعنی برخوردها ورزشی نبوده و کاملا غیر ورزشی بوده. شما در بحث هایتان مسئله ناداوری ها و تخلفات ورزشی را هم مطرح کردید. میخواهم ببینم این چگونه اتفاق می افتاد و چه ربطی به برخورد حراست و مسائل آنها دارد؟

بله چنین ناداوری هایی صد در صد وجود داشت. به داور دستور می دادند. اگر داور آدم خودفروخته ای بود، اگر داور، داور خودشان بود، داور کسی بود که حرف آنها برایش ارجحیت داشت، از موقعیت خودش را می ترسید که به خطر بیافتد، می گفتند مثلا فلان مسابقه را حواست باشد. تو داور هستی و هرچه تصمیم بگیری همان است. کمیته داوران هم ما هستیم و ما هم اوکی می دهیم. کسی هم نمیتواند حرفی بزند. این برای همه اتفاق می افتد. بارها و بارها برای خیلی از دوستان ما اتفاق افتاده است. گرچه ما می گوییم که همیشه که باید به حرف داور سر تعظیم فرود آورد. ولی داور داریم تا داور! داوری که با کسی خصومت ندارد میتواند اشتباه هم بکند.

دسته بندی در میان ورزشکاران و مدیران و مسئولان چگونه بود؟

ما تقریبا دو دسته بودیم. دسته ای که با فدراسیون همراه بودند. بله و چشم قربان گوی فدراسیون و عوامل فدراسیون بودند که تیپ و لباس پوشیدن و رفتارهایشان، همه معلوم بود. همه می دانستند که آقای فلانی، آدم فدراسیون است. دسته دوم هم ماها بودیم که مخالف فدراسیون بودیم. چیزی که فدراسیون دیکته می کرد، ما هیچ وقت انجام نمی دادیم. مثلا منی که عمری عادت کرده بودم تی شرت تنم کنم یا کتونی به پا کنم، موهایم را مد روز بزنم، یا ژِل بزنم، من که نمیتوانستم یک دفعه موهایم را پائین بدم و یقه را ببندم و تسبیح دستم بگیرم! این اصلا برایم قابل قبول نبود. میتوانم بگویم بیش از نود درصد جامعه جودو گروه مخالف فدراسیون هستند. ولی وقتی آن ده درصد قدرت را در دستشان دارند، کاری نمی شود کرد. مجبوری که خیلی جاها کوتاه بیایی و چیزی نگویی و کارت را انجام بدهی. حتی ما همیشه به بچه ها می گفتیم که بر روی تشک که می روید، دنبال گرفتن یک امتیاز و دو امتیاز نباشید که با اختلاف یک امتیاز بخواهی حریفت را ببری. که این برای داور جا بگذارد که بخواهد حقت را ضایع کند. ما بارها و بارها با داور و هیئت داوران و رئیس کمیته برگزاری مسابقات درگیر شدیم. ولی این درگیر شدنها در آخر دودش به چشم ورزشکار می رفت و برای او محرومیت های مختلفی درپی داشت.

آیا جایزه ها و عواید مالی ملی پوشان را به آنها می دادند؟ وضعیت این جوایز و برخورد سیستم حاکم چطور بود؟

من آنچه بر سر خودم آمده می گویم. مسابقات بین المللی جام حیدر علی اف آذربایجان که مثل گرند اسلم و گرند پری الان است با حضور 47 یا 48 کشور برگزار شد. من نفر فیکس تیم ملی شده بودم، ولی من را خط زدند گفتند حراست سازمان شما را تائید نکرده و نمیتوانید به مسابقات بروید. من دو ماه بود در اردو بودم و شش مسابقه را بُرده بودم. اما وقتی اعتراض می کردم می گفتند دست شما نیست و وقتی حراست اجازه نمی دهد و سازمان اجازه نمی دهد، ما کاری نمیتوانیم بکنیم. من هر دری زدم فایده نداشت. گفتم که من شخصا خودم می روم و مسابقه می دهم. خودم برای همان پرواز تیم ملی بلیط گرفتم. با همان پرواز رفتم. در خوابگاهی که بچه ها می ماندند ماندم. همان مسابقه شرکت کردم. در فینال مسابقات نفر دومی که جای من رفته بود، ایشان و من به فینال رسیدیم. از من خواهش کردند که من مسابقه را واگذار کنم و مسابقه ندهم تا ایشان اول بشود و تیم ایران قهرمان بشود. من هم این از خودگذشتگی را کردم و مسابقه ندادم و ایشان نفر اول و من نفر دوم شدم. به همه مدال آوران آن مسابقات نفری صد دلار دادند. در تهران هم نفری ده سکه دادند. به من آن صد دلار را که ندادند هیچ، سکه ها را هم که ندادند هیچ، شش ما هم محرومم کردند با این بهانه که تو که خودت پا شدی و آمدی بعد از مسابقه بی اجازه از هتل بیرون رفتی و رفتی و گشتی! من گفتم من با پول جیب خودم به مسابقات آمدم و اصلا به شما چه ربطی دارد؟ برای این مملکت مدال هم گرفتم. می توانستم نفر شما را هم ببرم و تیم ایران دوم بشود. وضعیتی بود که با کسب طلا و نقره، تیم اول یا دوم می شد. من اگر ایشان را می بردم که تیمتان دوم می شد. این لطف را هم کرده ام. به جای تشکر، جایزه هم نخواستیم، برای چه محروم میکنید؟! در همان شش ماه مسابقات استانی و قهرمان کشوری برگزار شد و من نتوانستم شرکت کنم.
سال بعد دوباره برای مسابقات بین المللی تفلیس انتخاب شدم. باز مرا به خاطر مسائل عقیدتی و حراستی رد کردند. باز من خودم به تفلیس گرجستان رفتم. در آنجا هم همین وضعیت اتفاق افتاد. حتی یک شب، کل خوابگاه تیم ایران آتش گرفت. من که در آن نزدیکی بودم خبردار شدم. آمدم و اولین نفر رسیدم و کل تیم را از آنجا خارج کردیم و به آتش نشانی خبر دادیم و کل خوابگاه بچه های تیم ایران هم کلا از بین رفت.
روز مسابقات نشستم منتظر وزن کشی که بعد از ظهر شد. گفتم چه شد؟ گفتند مسابقه وزن تو امروز بود، چرا نیامدی؟! به من عمدا خبر نداده بودند و مرا نبردند. من هم دست از پا دراز تر برگشتم. کل تیم ایران هم اوت شد. فقط یک نفر از کل تیم مدال نقره گرفت. یک کاروان ورزشی، حدود بیست و پنج نفره، با یک مدال نقره بازگشت.
بعدها که زبانمان بازتر شد و حرفمان بیشتر برو داشت، فهمیدیم که آن سکه ها را سرمربی تیم ملی خورده و دو لیوان آب هم روش! یعنی سازمان داده، ولی این آقا سکه ها را به من نداده بود!

یعنی سرمربی اینقدر دستش باز است که میتواند اینکارها را بکند؟

وقتی سرمربی خودش دبیر فدراسیون است، وقتی رئیس فدراسیون با خودش همکار است، وقتی که جوایز را سازمان به رئیس فدراسیون می دهد و می گئید که این مثلا صد سکه برای ورزشکارهای شما. هرطور خودتان صلاح می دانید بدهید. آنجا لیست برای رسید و امضا هم هست. اما خیلی ها را خودشان رسید می زنند و جایشان امضا می کنند. کسی هم نمی پرسد! وقتی سازمان از خودشان است، رئیس و مدیر تیم ملی و حراست و کل عوامل با خودشان هماهنگ است، به نظر شما بالا پائین کردن پنج، ده یا بیست سکه کاری دارد؟!

بحثی جدی، بحث بازی با حریفان اسرائیلی است. آیا عدم مسابقه با این حریفان قانونی نوشته است یا یک رویه؟

این یک قانون نوشته نیست، بلکه همانطور که گفتید، یک رویه ای است که پیش گرفته اند. می دانیم که این رویه و این قانون نانوشته را علی اکبر ولایتی در سال 1983 و در پی کشتی ورزشکار ایرانی با ورزشکار اسرائیلی در رقابت های کشتی آزاد و فرنگی قهرمانی جهان در کی یف اکراین بنیادگذاری کرد. بعد از آن کُشتی، او که وزیر امور خارجه بود، شبانه به سرمربی تیم ملی زنگ می زند که تیم ملی را هرچه سریعتر به ایران بازگردانید. بنا بر خاطرات مجید ترکان که آن موقع قهرمان جهان، عضو تیم ملی و نفر فیکس 52 کیلوی ایران بود، خود او می گوید که من تا صبح هشت کیلو وزن کم کرده بودم و قرار بود که صبح بر روی تشک مسابقات بروم، صبح سر از فرودگاه در آوردیم و به تهران برگشتیم. کسی هم به ما نگفت که چه شد. یعنی بعد از آن همه خون دل و اردو و وزن کم کردن ها، چرا برگشتیم؟ چون که آقای بیژن سیف خانی رقیب اسرائیلی خود را شکست داد و به این خاطر کل کاروان ورزشی ایران را به کشور بازگرداندند و از آن به بعد چنین قانون نانوشته ای را برای خودشان وضع کردند که به هیچ عنوان ورزشکاران و قهرمانان ایرانی حق مسابقه با ورزشکاران و قهرمانان اسرائیلی را ندارند و متاسفانه این بختک را بر روی ورزش ایران انداختند.
این مسئله قانون نوشته ای نیست بلکه یک امر نمادین است که شامل حال خیلی از ورزشکاران از جمله جودوکارانی چون حامد ملک محمدی، وحید سرلک، سعید ملایی و دیگرانی شده است.

خب سوال اینجاست که چگونه این را به ورزشکار می گویند؟ آیا برخورد اقناعی است یا با زور و تهدید؟ چگونه با این مسئله برخورد می شود؟

برخورد هم کاملا با ورزشکار زوری است. او و خانواده اش را تهدید می کنند که به هیچ عنوان نمیتوانی با ورزشکار اسرائیلی مسابقه بدهی. مثلا در المپیک لندن قرار بود که آقای جواد محجوب مسابقه بدهد. در قرعه قبل از المپیک معلوم شد که در گروهی است که اگر دور دوم برنده بشود، حتما به ورزشکار اسرائیلی می خورد و اگر مسابقه بدهد، قوانین نانوشته جمهوری اسلامی را زیر پا گذاشته. اگر هم مسابقه ندهد، احتمال دارد کاروان ورزشی ایران محروم بشود و برگردد. می دانید که یکی دو ماه قبل از المپیک هم همه چیز آماده است. آزمایشات و تست ها هم داده شده و مدارک هم فرستاده شده است. او در اردو داشت شبانه روز تمرین می کرد. اما به او دارو خوراندند و مسمومیت شدید دارویی و غذایی را برای او درست کردند. در بیمارستان بستری شد و از او فیلم هم گرفتند. در مدارک پزشکی اش دست بردند و با آن دارو سیستم بدنش را کاملا به هم ریختند. آنهم ورزشکاری که شش ماه در اردوی شبانه روزی بوده و تعداد بسیاری از مسابقات را رفته و آماده شده و میخواهد به المپیک برود که افتخار بیاورد. این بلا را سرش آوردند. یا دست یا مچ پای آرش میراسماعلی را با زدن ضربه باتوم آسیب زدند که نتوانست مسابقه بدهد. یا انگشت قهرمانان، پایشان یا دنده شان را می شکستند. یا به اَبروی آنها آسیب می زدند. یا مچ دست را درمی آوردند که در رفتگی بشود و نتواند مسابقه بدهد. یا داروهای آنچنانی به آنها می خوراندند که طرف پیش از رفتن بر روی تشک مسابقه به اسهال و استفراغ خیلی شدیدی بیافتد و افت فشار داشته باشد. در برابر پرسش که چه شد هم می گفتند که ناگهان! مسمومیت غذایی شد. اینها همه از قبل پیش بینی شده و آماده بود. می گفتند اگر چنین اتفاقی افتاد، چنین دارو یا غذای مسموم و خرابی را بخور. رویش هم دو سه قرص مسهل می دادند که طرف می خورد و فشارش می افتاد. دکتر هم می دیدند که این آقا فشارش بر روی شش و هفت است و دارد می میرد و نمیتواند مسابقه بدهد! و اینگونه برایش مجوز پزشکی می گرفتند. اگر هم ورزشکاری به اینها تن نمی داد، تهدیدش می کردند.

بعد از اتمام دوران ورزشی یک ورزشکار، وضعیت به چه صورت می شود؟ مثلا ورزشکاری میخواهد به دنبال مربیگری برود یا کسی میخواهد کلا بازنشسته بشود. آیا برخورد حمایتی ای برای این دسته از ورزشکاران و پیش کسوتان وجود دارد؟

به هیچ عنوان. همه مسائل زنجیر وار به هم متصل است. اگر شما آدم آنها بوده باشی، یک تیم خوبی را به شما می دهند. در داوری جایگاهی خوبی به شما می دهند. رئیس کمیته آموزش داوران یا مربیان می شوی. میتوانی آموزش بدهی و کلاس داری بکنی و تیمهای خوب را دست بگیری. همه جوره هم هوایت را دارند. سرپرستت می کنند. مربی یا کمک مربی یا سرمربی تیم ملی می شوی. اگر آدم خودشان باشی همه این کارها را برایت می کنند. اما اگر آدم خودشان نباشی نه. برای من حکم مربی گری تخصصی “بخش نوازای تیم های ملی بزرگسالان” را دادند و رئیس فدراسیون از من خواهش کرد که مصاحبه نکنم. به من گفت که این حکم را ما دادیم، با ما همکاری کن. من هم پاسخ دادم که این حرف یعنی شما می گویید من هرچه می بینم، نگویم. گفتند شما کاری نداشته باش زندگیت را بکن، ولش کن! شما خواهشا با کسی مصاحبه نکن! ما هم گفتیم باشد چشم! به سالن رفتم بچه ها تبریک گفتند که اولین مربی تخصصی ایران شدی، من هم گفتم این از حکمش. اما به درد من نمی خورد. اعتراض کردم که چرا در اردو تخلف میکنید؟
به شما حق السکوت می دهند. مثلا می گویند شما مگر “دان” نمیخواستی؟ بیا و این آزمون دان شرکت کن. دانت را بگیر. من هم گفتم من آزمون دان شرکت میکنم حقم را میگیرم. گفتند نه آقا! ما نوشتیم و بی آزمون به شما می دهیم. گفتم دان صلواتی نمی خواهم! باید آزمون بدهم تا بگیرم. رئیس فدراسیون گفت آقای نجاری چرا شما اینقدر با ما لجبازی میکنی؟ گفت من رئیس فدراسیونم. شما میتوانی الان دان 7 داشته باشی، این هم دان 7 شما! گفتم منم از شما ممنونم. اما من میخواهم آزمون بدهم تا فردا نگویند نجاری رفت و کیلویی دان گرفت! گفت تو میخواهی آزمون بدهی؟ بروید آزمون بدهید و برای آزمون مشکلی ندارید. رفتم آزمون را کامل دادم و دان را گرفتم. اما کجا زهرشان را ریختند؟ دان 7 ایرانی من را دادند، اما برای دان جهانی با وجود اینکه پولش را از من گرفتند، آن را صادر نکردند. برای فدراسیون بین المللی نفرستادند که آن را به من بدهد.
یا جای دیگر. برای بردن تیم ملی پیشکسوتان ایران به مسابقات جهانی ابوظبی (سال 1392)، ما 75 میلیون تومان با هزینه خودمان گذاشتیم و این تیم را به این مسابقات بردیم. یک ماه خون دل خوردم تا توانستم کارهای این تیم را برای رفتن به مسابقات جهانی انجام بدهم. خیلی ها به ما می گفتند که شما عقل در سرتان نیست! اینقدر تلاش میکنید بروید مدال بگیرید بیاورید بدهید به کسانی که هیچ چیز نمی فهمند! من گفتم ما برای اینها نمی رویم. ما برای خودمان و کشورمان می رویم. می گفتند سودش را اینها می برند! می گفتیم ما کاری نداریم اینها چه می کنند. ما برای عشق خودمان این را کار را میکنیم. آن زمان مسابقات پیشکسوتان استان تهران برگزار شد. من خودم شرکت کردم و اول شدم. دوماه بعد هم قهرمانی کشوری انجام شد. باز آنجا هم شرکت کردم و اول شدم.
برای مسابقات جهانی ابوظبی در سال 2013 ما با فدراسیون صحبت کردیم که ما میخواهیم برویم و حمایت کنید. گفتند که ما به هیچ عنوان نمیتوانیم کاری بکنیم. این مسابقات در 24 تا 26 نوامبر 2013 برگزار شد. گفتیم شما که این همه مسابقات مختلف می برید، پیشکسوت را هم ببرید. پیشکسوت اگر روحیه ای نداشته باشد، امیدی به آینده نداشته باشد و تجربیات مسابقات جهانی نداشته باشد، چه آموزشی میتواند به شاگردانش بدهد؟ بعد از کلی رفت و آمد گفتند که نمیشود. چرا که پیش خودشان می گفتند، نجاری میخواهد تیمی را جمع کند و آنجا ببرد و فردا اتفاقی هم بیافتد به اسم این تمام می شود! ما هم مصر شدیم و از آنها خواستیم که دستکم کارهایش را بکنند. چون برای رفتن به مسابقات جهانی شما باید بک نامبر (برچسب اطلاعاتی) داشته باشید. همین شماره هایی که پشت لباس جودو میخورد. اسم و ملیت طرف در آن ذکر شده است. آن بک نامبرها در کشور مجارستان تهیه می شود. حتما باید کردیت کارت داشته باشی که بتوانی هزینه اش را بدهی. هزینه زیادی هم ندارد. برای هر بک نامبر چیزی حدود یک تا دو یورو است. کلا هم برای آن بیست و شش، بیست و هفت نفری که به مسابقات جهانی بردم، چیزی حدود پنجاه تا شصت یورو میشد. مبلغ قابل توجهی نبود. کلی در کار ما فدراسیون کارشکنی کرد. من هم به دوستان فراخوان دادم و گفتم که کسانی که میخواهند مسابقات جهانی ابوظبی شرکت کنند، تا روز مشخصی با من برای ثبت نام بگیرند. کسانی که خواستند تماس گرفتند. گفتم که فدراسیون به هیچ عنوان همکاری نمی کند و قدمی بر نمی دارد و نمیخواهد کسی از پیشکسوتان به مسابقات جهانی برود. ما به هزینه خودمان باید برویم. جمعا حدود 75 تا 80 میلیون پول از دوستان جمع شد که هزینه رفتن به این مسابقات بشود. کارهای اداری پاسپورت ها و ویزاها را انجام دادم. هتل هم گرفتم. اما برای بک نامبر هرچه به فدراسیون خواهش کردیم، فدراسیون برای ما انجام نداد. من هم اصرار کردم. چند تن از شاگردانم که در فدراسیون بودند به من گفتند که نمیخواهند برای شما انجام بدهند! گفته اند که کسی حق ندارد کار اینها را انجام بدهد! تا نهایتا توسط یکی از دوستان ما در آلمان کار انجام شد و بسته محتوی بک نامبرها در دوبی و در هتل به ما رسید. فکر کنید چه استرسی ما تحمل کردیم. اگر بک نامبرها نمی رسید، ما را در مسابقات راه نمی دادند! بعد از رسیدن بک نامبرها شروع به انجام کارها برای مسابقات کردیم. این مسابقات با مسابقات گرند پری ابوظبی مصادف شد که تیم ملی بزرگسالان به همراه دو نفر حراستی آمده بودند. این آقایان حراستی در آنجا در وضعیتی که ما با هزینه شخصی خودمان آمده بودیم شروع به فیلم گرفتن از ما کردند! که مثلا شما چرا در کنار این خانم ژاپنی نشستی و با او صحبت میکنی؟ در دوبی و در آن گرما، ژاپنی ها و اروپایی ها با شلوارک می چرخیدند. از ما فیلم گرفتند که با اینها نشست و برخواست داشته یا با آنها شام خورده یا با آنها رفت و مثلا سوشی خورده! یا چرا با اسرائیلی ها صحبت کرده و جوابشان را داده. به ما گفتند که شما آبروی نظام جمهوری اسلامی را برده اید. شما روی نظام اسلامی پا گذاشتید! در حالی که ما با هزینه خودمان رفته بودیم. اینها ذره ای حمایت نکرده و هیچ قدمی برای ما برنداشته بودند. ما سه مدال جهانی در آن مسابقات گرفتیم. دو تا مقام پنجمی و دو مقام هفتمی هم داشتیم. برای اولین بار در ایران اتفاق افتاد و بعد از آن هم اتفاق نیافتاد.
خود من هم اولین بار بود در چنین مسابقاتی شرکت می کردم. اینقدر درگیر کارها بودم که اسم من به اشتباه در یک وزن بالاتر ثبت شد. به جای نود کیلو در صد کیلو ثبت شدم. زورم به حریفم نمی رسید. دو تا مسابقه با حریفان آلمانی و روس دادم هر دو را با امتیاز بالا جلو بودم، ولی در نهایت هر دو را در بیست، سی ثانیه آخر مسابقه واگذار کردم و دستم از مدال کوتاه ماند. کسی نبود کمک کند. حراستی هم آنجا فقط از ما فیلم گرفتند و آوردند در ایران فیلمها را نشان دادند و ما را از همه چیز ساقط کردند.

اخیرا موجی از خروج ورزشکاران از ایران شکل گرفته که میتوان آن را کم سابقه خواند. شما به عنوان یک ورزشکار پیشکسوت، یک مربی و کسی که چند سالی است از کشور خارج شده اید، چه تحلیلی از این موج خروج از کشور دارید و فکر میکنید چرا چنین اتفاقی در این زمان افتاده است؟

فکر میکنم که سر این گروه کور باید به دست کسی باز میشد و این گره را به نظر من سعید ملایی باز کرد. قبل از سعید کسان دیگری هم از کشور خارج شده بودند. خود من یکی از پیش قراولان این حرکت بودم. اعتراض هم کردم و خواستم صدایم را به گوش دنیا برسانم. ولی متاسفانه چون در زمان خروج در دوران قهرمانی نبودم در سکوت ماندم. وقتی یکی چون من به در سفارتی می رود و خودش را معرفی میکند و می گوید مشکلم این است، میگویند اگر شما الان قهرمان جهان هستید، به شما ویزا می دهیم، در غیر اینصورت شما باید بروی و سازمان ملل ثبت نام کنی.
عرض می کردم که با آن حرکت سعید بقیه ورزشکارها فهمیدند که می شود چنین کاری کرد و به شعار صلح و دوستی ملت ها در چهارچوب مسابقات ورزشی جامه عمل پوشاند. این منشور المپیک است. اگر بخواهید به این پایبند باشید و به رشته ورزشی ای که دارید عشق بورزید، این را میتوانید در یک فضای آزاد به دست بیاورید. دیگران دیدند که آقا سعید ملایی رفت، پس ما هم میتوانیم این کار را بکنیم. وقتی هم که در اوج ورزشی هستیم این کار را بکنیم. چون وقتی که بازنشسته بشوند، تجربیاتی را دیده اند که هیچ کشوری قبول نمی کند و در کشورهایی چون ترکیه گیر می کنند.

با سپاس از وقتی که در اختیار خط صلح قرار دادید.

توسط: علی کلائی
فوریه 20, 2020

برچسب ها

تبعیض در ورزش جودو خط صلح شماره 106 علی کلائی ماهنامه خط صلح ورزش جودو ورزشکاران علیه سیاست یعقوب نجاری