
ادبيات زن و ادبيات زنان / امید شمس

1 – الف: دسته ای که در آن رده بندی دستوری زبان و تفارق میان اسم ها، فعل ها، ضمایر و غیره بر حسب تمایزات جنسیتی صورت می گیرد.
ب: یکی از دسته های چنین دسته بندی ای
ج: جدا کردن شکل یا اشکال مورد استفاده
2 – الف : هویت جنسی خصوصاً در رابطه با جامعه و فرهنگ
ب: وضعیت زن یا مرد بودن
ج: زنان و مردان به عنوان یک گروه
تمرکز، وحدت، زمان تاریخی، انسجام، بیان گری، کلام محوری، سابژکتیویسم(subjectivism)، یوتوپیانیسم (utopianism) و دریک کلام یگانگی سوژه در زبان؛ این مجموعه خصوصیات که در بخش وسیعی از بدنه ادبیات جهان موجود است، به طور منظم و هماهنگ جهانی را می پرورد، که موید حضور یک جنسیت غالب باشد. چنین ادبیاتی در جنسیت خود ذکور است. آیا نویسندگان این ادبیات الزاماً مردان هستند؟ هرگز. برای درک حقیقی این جنسیت غالب باید به لحظه پیدایش آن رجوع کرد. این لحظه به بهترین شکل در تعریف کریستوا از عقده اختگی توصیف شده است: “اختگى، ساختى تخیلى است از عملکردى ریشه اى که قلمروی نمادین را و هر موجود نگاشته شده در آن را شکل مى دهد. این عملکرد، نشانه و نحو کلام یا به عبارت بهتر زبان را پدید مى آورد، زبان به منزله جدا شدن از وضعیت نگاشته شده در طبیعت، از لذت ممزوج با طبیعت، تا بدین ترتیب شبکه اى ملفوظ از تفاوت ها را برقرار کند که از این پس به اشیا اطلاق مى شود و تنها در این صورت اشیا از سوژه جدا مى گردند و بدین سان معنا را شکل مى دهد”.
زبان با جدا کردن انسان از مکان مادرانه آفرینش یا همان کورای افلاطونی، خود را میان انسان به عنوان سوژه(ارجاع دهنده) و کل هستی به عنوان ابژه(ارجاع) قرار می دهد. چنین زبانی در ذات خود، جهان را در نظمی دو قطبی خلاصه می کند و با اصالت دادن به یک قطب و فروداشتن دیگری معنا را(به منزله قضاوتی یگانه) به مثابه یک حقیقت، پدید می آورد.
«می بیند» بلکه به مثابه آن چه «لمس می کند» یا آن چه «به یاد می آورد» یا آن چه « در خود حمل می کند» بگوید؛ ادبیاتی که « من» را به چالشی مدام با دلالت هایی بی پایان وارد کند تا آن جا که از آن جز یک پوسته تهی، چیزی باقی نماند؛ ادبیاتی که در ستیز با دسته بندی های رایج در زبان باشد؛ ادبیاتی که جمله و سطر را در ادبیات به چالش بکشد؛ ادبیاتی که ترکیب های خود را فراتر از ترکیب های مورد قبول یک زبان بسازد؛ ادبیاتی که لذت را در فرایندی سیال، بی مرکز و ویرانگر پدید آورد؛ ادبیاتی که شکل گیریِ معنا را به مثابه امری تصادفی در نظر بگیرد؛ ادبیاتی که آفرینش ادبی یا همان دفع چیزی از درون نویسنده را نه فقط با لذت و غرور انزال، که با درد و بی قراری و ژرفای خونریزی تجربه می کند؛ می تواند در ذات و ارگانیسم متن خود ادبیاتی “نامرد” در نظر گرفته شود. چنین ادبیاتی به گونه ای تاریخی فرو داشته شده است. ادبیاتی که دارای معنا نیست. همانگونه که دارای قضیب نیست. شاید از همین روست که گروهی آن را به طعنه ادبیات «بی چیز» می خوانند. باز هم یک مثال دیگر از واکنش نویسندگان ایرانی در برخورد با چنین نوعی از ادبیات: حکم های امیر احمدی آریان در قبال چون و چرایی متن، گذشته از بی پایه بودن نفس این احکام، ریشه در سردرگمی مواجهه با چنین ادبیاتی دارد : «تمام دعواهای نظریه پست مدرنیستی و فمینیستی که بی واسطه به ساحت تولید متن ادبی منتقل شود، جز تولید آشغال ثمر دیگری نخواهد داشت. حتا می توانیم بگوییم قرائت های فمینیستی و پست مدرنیستی متن نیز، …، با توجه به تحولاتی که در این دو دهه در فلسفه و نظریه ادبی رخ داده، روی دیگر سکه محافظه کاری است. متن ادبی زمانی قابل دفاع است که استراتژی خواندن خود را پیشنهاد دهد و تعیین کند. متنی که چنین قدرتی نداشته باشد در بهترین حالت متنی شک برانگیز است، و تطابق استراتژی های مختلف و بی ربط خواندن بر آن بیشتر نشان از ضعفش دارد تا قدرتش». (مبارزه سوژه ناتوان، دستور شماره 3، ص 72)
برچسب ها
ادبيات زن ادبيات زنان ادبیات اميد شمس جندر جنسیت خط صلح سکسوالیته ماهنامه خط صلح