برساخت اجتماعی معلولیت/ ابوذر سمیعی
در مطالعات معلولیت، امر یا موضوع معلولیت برساخته ای اجتماعی به شمار می آید. برای درک بیش تر این موضوع ابتدا برساخت اجتماعی را تعریف می کنیم و سپس به موضوع معلولیت باز خواهیم گشت.
برساخت گرایی اجتماعی یا ساخت گرایی اجتماعی، یک نظریه جامعهشناختی در زمینه شناخت است که بر مبنای آن رشد انسان به صورت اجتماعی انجام می شود و دانش از طریق کنش متقابل با دیگران برساخته می شود. پیتر برگر و توماس لاک من را مبدع واژه ساخت یا برساخت اجتماعی می دانند. ایشان در کتاب خود با نام “ساخت اجتماعی واقعیت”، تلاش می کنند نشان دهند چگونه یک معنای ذهنی به نوعی واقعیت اجتماعی تبدیل شده و تعیین بخش می گردد. برساخت گرایان بر این اعتقادند که واقعیت محصول تاریخی برداشت آدمی است. برساخت گرایی توضیح می دهد که برساخته اجتماعی چطور به مثابه واقعیت اجتماعی یعنی به مثابه چیزی ثابت و تغییرناپذیر جلوه داده می شود، بر ما تحمیل می شود و به گونه ای طبیعی جلوه می کند که ما آن را امر لاینفک زندگی می پنداریم. نگرش برساخت گرایی اجتماعی بیش تر با این وجه از امور سروکار دارد که ما جهان را چگونه می فهمیم؛ نه این که این جهان مادی مستقل از فهم ما چگونه است. این نگرش با نفس جهان مادی کم تر سروکار دارد. به همین دلیل است که به طور کلی می توان گفت نگرش برساخت گرایی اجتماعی با مسائل اجتماعی به عنوان ادراکات و معانی ذهنی سروکار دارد.
اجازه بدهید با مثالی معنای برساخت را بیش تر فهم کنیم. تعریفی که در ذهن بیش تر ما از ویژگی های یک دختر یا زن شکل گرفته را می توان مثالی مناسب دانست. عموماً چنین تصور می شود که یک زن باید از مردان مهربان تر باشد، روحیات لطیف تر و حساس تری داشته باشد، بیش تر حسادت بورزد، انجام امور داخلی خانه بر عهده او باشد، تربیت فرزندان را بر عهده گیرد و غیره. تصور می شود دختربچه ها باید جنب و جوش کم تری نسبت به پسربچه ها داشته باشند، علاقه بیش تری به بازی با عروسک داشته باشند و احتمالاً مسئولیت پذیرتر باشند. گاهی این ویژگی ها به گونه ای به وجود زنان و دختران گره می خورد که گویی بخش لاینفک و طبیعی آنان است. در این خصوص همواره تاکید بر این است که ویژگی های مذکور به خاطر تفاوت های فیزیکی و ژنتیکی زنان است. در این جا قصد بر نفی هرگونه مسئله بیولوژیکی نیست، اما واقعیت این است که بیش تر این ویژگی ها، پیش از آن که طبیعی و زیستی باشد، توسط اجتماع بر زنان و دختران تحمیل شده است و این امر آن قدر تداوم داشته که به صورت امر طبیعی و لاینفک زندگی آنان به شمار رفته است. البته این موضوعات با توجه به این که اجتماعی و فرهنگی هستند، در جوامع و فرهنگ های مختلف رنگ و بوی متفاوت به خود می گیرند. ممکن است در فرهنگی زنان آن چنان ضعیف شمرده شوند که هیچ اختیاری به آنان داده نشود و یا در فرهنگی دیگر برابری نسبی میان هر دو جنس برقرار باشد.
اگر بخواهیم مثالی انتزاعی تر بزنیم، می توانیم مفهوم درد را مورد واکاوی قرار دهیم. احساس درد نوعی برساخته اجتماعی است. یعنی در هر جامعه و فرهنگی به گونه ای متفاوت با آن برخورد می شود. درد، بیش از آن که بیولوژیکی و زیستی باشد، متاثر از قواعد اجتماعی و تفسیر فرهنگی است. در فرهنگ هایی که درد به منزله عاملی جهت عاری گشتن از گناه تلقی می شود، تحمل آن برای افراد بسیار راحت تر از فرهنگی است که درد را نشانه ای بر پایان زندگی می داند. در واقع تحمل درد، بر پایه نگرشی ایجاد و اتخاذ می شود که فرد در فرایند جامع پذیری آن را درونی کرده و انتظارات فرهنگی-اجتماعی آن را خلق کرده است. سربازی که در جنگ با دشمن زخمی می شود، احساسی کاملاً متفاوت از درد خواهد داشت تا مجرمی که به هنگام فرار از زندان زخمی شده. چرا که تفسیر فرهنگی-اجتماعی، یکی را امری ارزشمند و دیگری را امری مذموم تلقی می کند.
همین موضوع پیرامون معلولیت نیز صادق است. عمدتاً معلولیت با مفاهیمی گره خورده و تعریف می شود که شاید نسبتی با حقیقت ذاتی آن نداشته باشد. این ویژگی ها، هم می تواند مثبت باشد و هم منفی. ناخوشی، ناتوانی، وابستگی، محدودیت شدید، معصومیت و غیره ویژگی هایی هستند که با مفهوم معلولیت عجین گشته اند. اما همان گونه که ویژگی های زنان یا احساس درد ذاتی آنان نبودند، این خصوصیات معلولان نیز ذاتی آنان نیست. اینان مفاهیمی هستند که در طول زمان بر افراد دارای معلولیت از سوی جامعه تحمیل شده است.
مفهوم معلولیت متاثر از کسانی است که آن را تعریف کرده و ماهیت آن را توصیف می کنند. این قواعد فرهنگی است که تعیین می کند معلول کیست و چه رفتاری را باید از او انتظار داشت. فرض های فرهنگی اجتماعی بر درک، تجربه و روایت معلولیت تاثیر عمیق دارد. در این خصوص، آموزه های دینی را که بخش مهمی از فرهنگ کل است نباید نادیده گرفت. جامعه با تکیه بر تاریخ خود و در تعامل با افراد معلول و غیرمعلول، مفهوم معلولیت را با ویژگی های آن تعریف و تفسیر می کند و خوراکی آماده برای شکل دهی معانی ذهنی ایجاد می کند. از دید عموم جامعه، معلول فردی است با نقصان جسمی که دارای محدودیت شدید است، برای انجام برخی یا بسیاری از امور وابسته به دیگران است؛ زندگی ناخوش آیندی دارد و غیره. این تصویر در میان کسانی که از نزدیک با افراد دارای معلولیت برخورد نداشته اند، بسیار پررنگ تر است و برعکس کسانی که با معلولان تعامل دارند، دیدی تعدیل یافته در این خصوص دارند.
می توان گفت برساخت اجتماعی معلولیت حداقل دارای دو بعد است: یکی تحمیل معلولیت و ویژگی های آن بر افراد دارای نقصان جسمی؛ دیگر فردی دانستن مفهوم معلولیت. در ادامه به شرح این دو بعد خواهم پرداخت.
تحمیل مفهوم معلولیت
همان گونه که گفته شد، مفهوم معلولیت و ویژگی های آن، امری است که توسط اجتماع و در طول زمان و در تعامل با افراد شکل گرفته است. احتمالاً به این دلیل که در گذشته های بسیار دور، همه امور مبتنی بر جسمیت بوده، تصوری متفاوت از امروز پیرامون معلولیت ایجاد شده است. مثلاً در دوره کشاورزی یا شکار، کسانی که از نقصان جسمی برخوردار بودند قادر به انجام وظایف فردی و اجتماعی خود به طور کامل نبودند و برای گذران امور زندگی خود وابسته و متکی به دیگران بودند و محدودیت فراوانی داشتند. البته این تمام داستان نیست. به این مسئله باید نگرش های خرافی را که در خصوص معلولیت شکل گرفته بود نیز اضافه کرد. تصوراتی هم چون حلول روح شیطان در جسم افراد معلول و یا عقوبت گناه دانستن نقصان جسمی. این بدان معنی است که اگر حتی معلولی می توانست از بند محدودیت جسمی اش رهایی پیدا کند، در رهایی از انگاره های فرهنگی باز می ماند.
این معنای شکل گرفته پیرامون معلولیت در طول زمان و با کنش های متقابل اجتماعی تقویت شد و مبدل به یک امر فرهنگی مسلم گشت. در چنین نگاهی، معلول فردی ناتوان و قابل ترحم است که زندگی دراماتیک و تاریکی دارد. معلولیت نه تنها یک نقصان جسمی، بلکه مجموعه ای از آلام جسمی و به ویژه فرهنگی است که اتفاقاً همه آن را تنها بیولوژیکی و زیستی می پندارند. همین تصورات اغراق آمیز و در بسیاری موارد غیر واقع شکل گرفته پیرامون معلولیت است که موجب خلق ادبیاتی معلول گریز می شود و همگان از گرفتن برچسب معلول به شدت هراس دارند.
تلخ ترین بخش این داستان جایی است که افراد دارای معلولیت خود در کنش متقابل اجتماعی مغلوب این تفسیر فرهنگی از معلولیت می شوند و می پذیرند که فرد دارای نقصان جسمی، ناتوان، محدود و محروم است. این پذیرش و درونی سازی سرآغاز ناتوانی های افراد دارای معلولیت است. هنگامی که فرد معلول این فرض را مسلم و طبیعی می پندارد که ناتوان است، تصور رهایی از محدودیت های فرهنگی-اجتماعی برایش بسیار دشوار است. اساساً این موضوع را طبیعی انگاشته و ذاتی معلولیت خویش می داند و نه برساخته ای اجتماعی.
یکی از ویژگی های پنهان یا تصورات ذهنی افراد غیرمعلول پیرامون معلولیت، دراماتیک و دردناک دانستن آن است. درصد قابل توجهی از افرادی که تن درست هستند -به ویژه آنان که با معلولان کنش رو در رو نداشته اند-، تصور می کنند کسانی که نقصان جسمی دارند زندگی بسیار مشقت باری دارند و سراسر لحظات آنان مملو از درد و رنج و عذاب است. شاید اینان انتظار دارند معلولان در طول شبانه روز، جز به نقصان جسمی و ناتوانی و محدودیت خود، به هیچ چیز دیگری فکر نکنند و از همین رو هیچ مشغولیت ذهنی دیگری نداشته باشند. این نگرش که افراد دارای معلولیت انسان هایی معصوم و بی گناه دانسته می شوند، ریشه در همین موضوع دارد. از دیدگاه اینان کسانی که تمام فکر و ذهنشان مشغول غم و غصه و احتمالاً دعا برای رفع بلاهایشان باشد، فرصت گناه کردن پیدا نمی کنند. به ویژه این که محدودیت جسمی نیز دارند و چندان توانایی فیزیکی انجام آن را نیز نخواهند داشت.
اما بررسی زندگی بیش تر افراد دارای معلولیت نشان می دهد که نقصان فیزیکی نقش چندانی در محدودیت آنان ندارد. این افراد می آموزند چگونه با همان نقصان جسمی و با کمک ابزار بر محدودیت خود، کاملاً یا نسبتاً فائق آیند. معمولاً بیش تر افراد دارای معلولیت، نقصان جسمی خود را به عنوان واقعیتی می پذیرند و راه هایی برای چیره شدن بر آن پیدا می کنند. این افراد چندان به رفع معلولیت خود نمی اندیشند و ناراحتی چندانی در خصوص آن ندارند که زندگی شان دراماتیک باشد. از این رو تقریباً به همان اندازه که سایر افراد می توانند شاد یا غمگین باشند، اینان نیز می توانند باشند؛ به همان اندازه که سایرین می توانند قانون مند یا قانون گریز باشند، اینان نیز هستند و غیره.
تنها یک امر است که این معادله را برهم می زند: تفسیر فرهنگی معلولیت. این سخن در میان افراد دارای معلولیت معروف است که بزرگ ترین مانع حضور آنان در اجتماع، نه موانع فیزیکی، بلکه موانع فرهنگی است. معلولان متاثر از برساخت اجتماعی معلولیت، از ارائه خود به عنوان انسانی متفاوت گریزان هستند. تصورات، نگاه ها، حرف ها و نگرش های فرهنگی حاکم به قدری قوی و استوار هستند که برخی یارای مقاومت در برابر آن را ندارند. این برساخت اجتماعی سالم سالارانه را در همه جا می توان دید. در ادبیات (عقل سالم در بدن سالم)، در معماری (ساختمان ها و محیط شهری مناسب سازی نشده)، در هنر (فیلم های معلول گریز)، در تعاملات اجتماعی و غیره. به طور خلاصه مجموعه ای از همین عوامل فرهنگی-اجتماعی هستند که مانع حضور افراد دارای معلولیت در جامعه می شوند و همین سرآغاز وابستگی، ناتوانی، بی سوادی، بیکاری و نهایتاً محرومیت همه جانبه ی افراد دارای معلولیت می شود.
فردی شمردن مفهوم معلولیت
دومین بعد یا نتیجه مستقیم برساخت اجتماعی معلولیت، فردی دانستن آن است. از نظر سازمان بهداشت جهانی افراد دارای معلولیت شامل کسانی می شود که دارای نواقص طولانی فیزیکی، ذهنی، فکری و یا حسی هستند که در تعامل با موانع گوناگون فیزیکی و اجتماعی امکان دارد مشارکت کامل و موثر آنان در شرایط برابر با دیگران در جامعه مختل گردد. این تعریفی اجتماعی از معلولیت است. یعنی تنها نقصان جسمی داشتن کافی نیست؛ بلکه باید این نقصان در تعامل با موانع محیطی و اجتماعی فرد را دچار محدودیت کند.
به عنوان مثال اگر فردی که از ویلچر استفاده می کند، نتواند به راحتی در محیط حرکت کند و رفت و آمد او دچار اختلال گردد، این به این دلیل نیست که او نقصان جسمی دارد، بلکه به این خاطر است که افرادی که سلامت جسمی دارند، محیط را تنها برای استفاده خود طراحی کرده اند و توجهی به تفاوت فیزیکی افراد نداشته اند. در نگرش اجتماعی به معلولیت، محیط اجتماعی بزرگ ترین عامل محدودیت افراد دارای نقصان جسمی به شمار می آید. آموزش و پرورشی که حضور معلولان را در مدارس همگانی تاب نمی آورد، رسانه ای که آموزشی پیرامون تعامل با افراد دارای معلولیت ارائه نمی کند، اقتصادی که جایی برای افراد با تفاوت جسمی ندارد و بالاخره اجتماعی که با نگاه ها و پرسش های خود از حضور فرد معلول استقبال نمی کند، عوامل اجتماعی-فرهنگی محدود کننده معلولان هستند.
این در حالی است که تفسیر عمومی فرهنگی از معلولیت، هیچ توجهی به محیط اجتماعی ندارد. نقصان و ناتوانی جسمی یک فرد معلول، تنها به خود او و نهایتاً به خانواده اش باز می گردد. عموماً چنین تصور می شود که فرد معلول برای این که بتواند در اجتماع پذیرفته شود، باید شخصاً تلاش کند تا بر موانع فائق آید. او باید به نگاه های منفی سایرین بی توجه باشد، شجاع و با پشتکار باشد، تلاش و ممارست فراوان داشته باشد و خستگی ناپذیر با تمامی موانع مبارزه کند. در این دیدگاه، فرد معلولی که محدودیت ها را پشت سر گذاشته است، قهرمان شمرده می شود و برای سایرین الگو خواهد بود. در چنین نگرشی، اجتماع و تک تک افراد آن که در معلولیت یک فرد نقش داشته اند، به هیچ وجه دیده نمی شوند. مسلماً تشویق فرد معلول برای غلبه بر مشکلات امر مثبتی است اما تحمیل وظیفه اجتماعی بر دوش افراد دارای معلولیت، تنها موجب افزایش فشارهای روحی-روانی خواهد بود.
در پایان باز هم با تکیه بر نظریه برساخت گرایی اجتماعی باید اضافه کرد شناخت نه عمومی و ثابت و نه خنثی است؛ بلکه همواره در واکنش به روابط اجتماعی در حال تغییر است. این بدان معنی است که تصویر ارائه شده در این نوشته از برساخت اجتماعی معلولیت، مطلق نبوده و همواره در حال تغییر است. کنشگری فعالانه معلولان در عرصه اجتماعی، در برخی موارد بسیاری از نگرش ها را تغییر داده و یا دست کم دچار تزلزل نموده است. دیگر افراد دارای معلولیت به راحتی مغلوب تفسیر فرهنگی معلولیت نمی شوند و مطالبه گری اجتماعی آنان از سطح مددخواهی به سطح حقوق برابر انسانی ارتقاع یافته است. در مجموع نمی توان قالبی مشخص و مطلق برای همه افراد دارای معلولیت در همه جوامع متصور بود. ممکن است جایگاه اجتماعی معلولان در فرهنگ و اجتماعی خاص، متفاوت با جامعه ای دیگر باشد. قصد در این نوشته روشن نمودن ابعاد برساخت اجتماعی معلولیت و توجه بیش تر بر بعد اجتماعی آن بود. وظیفه ای فراموش شده که در صورت احیائ، تحولی بنیادین در زندگی افراد دارای معلولیت ایجاد خواهد نمود.
به امید دست یابی به جهانی برابر و دسترس پذیر برای همه.
برچسب ها
ابوذر سمیعی خط صلح ماهنامه خط صلح معلولیت