
ختنه پسران و آسیبهای جبران ناپذیر روانی/ بهروز جاوید تهرانی

چند روز پیش بود که رسانههای مطرح جهانی خبری منتشر کردند مبنی بر اینکه پزشکان دانمارکی اصرار دارند که ختنه برای پسران زیر ۱۸ سال ممنوع اعلام شود. این خبر، گفتگوها در مورد عوارض جسمی و روانی ختنه و سکوت معنادار و منفعلانهی سازمان بهداشت جهانی در مقابل عوارض ختنه پسران را شدت بخشید.
پیشتر در خصوص عوارض جسمی ختنه که باعث نابود شدن چندین نوع از اعصاب تخصصی در محل ختنهگاه میشود، بسیار سخن گفته شده و پزشکان بسیاری بر این باور هستند حساسیت آلت جنسی در مردان ختنه شده به میزان قابل توجهی کمتر از مردان ختنه نشده است؛ اما بحث آسیب روانی ختنه که بر روی کودکان باقی مانده و موجب بروز اختلالات رفتاری حتی در بزرگسالی میشود، مسئلهای است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
آسیب روانی ختنه حتی بر روی نوزادانی که تازه به دنیا میآیند، و روش بی حسی موضعی قبل از عمل بر رویشان استفاده میشود، وجود داشته و دکتر رونالد گولدمن (پژوهشگر روانشناسی و مربی و مدیر اجرایی مرکز اطلاعات و منابع ختنه در بوستون امریکا) معتقد است تروما (آسیب روحی) ناشی از ختنه، در روزهای اولیه زندگی نیز میتواند باعث اخلال در روابط مادر و کودک شده و حتی در بزرگسالی نیز ادامه یابد.
یکی از مسائلی که باعث تقویت اثرات منفی ختنه بر روی کودکان میشود این است که این عمل غیر انسانی در سنین بالای ۳ سال که کودک حس مالکیت بر بدن خود را کسب کرده، صورت پذیرد. هنوز هم در بسیاری از شهرها، و به خصوص در روستاهای ایران، کودکان را بین سنین ۷ تا ۱۲ سالگی ختنه میکنند که باعث میشود خاطرهی دردناک آن برای همیشه در ذهن کودک باقی بماند.
کاوه شیرزاد که اکنون ۳۹ سال دارد، زمانی که ۵ ساله بود در اسلامشهر ختنه شده. وی تعریف میکند: “یک روز پدرم من را با ماشین برد و بعد با دامن سفید برگرداند. خودم درست نمیدانستم چه شده و چیزی از موقع عمل به یادم نمانده، شاید بیهوشم کرده بودند؛ فقط تعجب میکردم که دامن سفید به تن دارم. برخیها هم آمدند عیادتم و یکی دو نفر از مهمانها هم کادو دادند. به خاطر دامن سفید خجالت میکشیدم بروم بیرون و با بچهها بازی کنم. بچههای محل مسخره میکردند و زخمی را که گهگاهی با دامن اصطکاک پیدا میکرد و به شدت درد میگرفت، سر آلت تناسلیم حس میکردم؛ این درد نمیگذاشت راحت بازی کنم. به خاطر دارم که خیلی مظلوم شده بودم و در حال حاضر از کاری که با من شده عصبانی هستم؛ کاری که قابل برگشت نیست”.
محسن (اسم مستعار) که اکنون ۳۶ سال دارد و اهل تهران است، در خصوص خاطرهی خود از ختنه شدن میگوید: “سال ۱۳۶۸ من کلاس دوم ابتدایی بودم که فهمیدم قرار است ختنه شوم. در کوچه و خیابان محل فرار میکردم، حتی دوستان و بچه محلهایم نیز به همراه پدر و داییم تعقیبم میکردند. در نهایت گیر افتادم و یک مرد سیاه چرده -که لوتی صدایش میکردند-، با یک تیغ اصلاح و یک نی که از وسط نصف شده و با کش به هم وصل شده بود، پوست آلتم را برید. از درد جیغ میزدم ولی وقتی گریه میکردم لوتی به چشمانم براق میشد و میگفت اگر گریه کنی و جیغ بزنی آلتت را کلاً میبُرم. من هم از ترس مجبور میشدم ساکت شوم. از آن بدتر این بود که همان بچه محلها که دنبالم میدویدند تا سالها -حتی زمانی که به دبیرستان رفتیم-، سر این مسئله من را مسخره میکردند و دست میانداختند. این موضوع اعتماد به نفسم را نابود کرده بود و شاید یکی از دلایل ترک تحصیلم در دبیرستان نیز همین باشد”.

احمد مقیمی که حدود ۶۰ سال سن دارد و در زمان ختنه در ایستگاه راه آهن اسفراین زندگی میکرد و اکنون در حومه پاریس اقامت دارد، خاطرهی خود از ختنه را این طور بیان میدارد: “من چهار سال و نیمه بودم و درک چندانی نداشتم اما برادرم اکبر با داشتن ۷ سال سن میدانست موضوع از چه قرار است. آن روز پدرم دست من و برادرم را گرفته، به داخل خانه برد. مرا از کمر به پایین لخت کرده روی یک تشک خواباندند، برادرم اکبر را نیز روی تشک دیگر. چند نفر هم در اطراف ما نشستند. من از یک سو غرق در شادی ناشی از داشتن آب نباتها و سکههایی بودم که دستم داده بودند، و از طرف دیگر یکی-دو نفر هم با سوالاتی پی در پی ذهنم را مشغول میکردند و در نتیجه چیزی نمیفهمیدم. تا اینکه هنگام بریدن با تیغی شبیه چاقو و احساس درد، به گریه افتادم. گریهام زمانی شدت یافت که سلمانی تکه پارچهی کوچکی را آتش زده و خاکستر داغ آن را روی زخم آلتم گذاشت. بعد به سراغ برادرم اکبر رفته و او را نیز به همین صورت ختنه کرد. برادرم که از همان ابتدا میدانست ختنه دردآور است، رنج بیشتری را متحمل شد. آن مرد بعد از ختنه کردن ما، از مادرم مقداری پارچهی کتان گرفت، با آن پارچهها دو حلقه به شکل عمامه، اما کوچک، درست کرد و یکی از آن دو را بر روی محل ختنه -طوری که آلتم در مرکز آن قرار گرفت-، گذاشت؛ به این خاطر که هنگام استفاده از ملحفه یا لحاف با زخم تماس نیابند. با وجودی که از زمان ختنه من بیش از نیم قرن میگذرد، هنوز خاطرهی تلخ آن را به خاطر دارم. به خصوص برادر بزرگم که همراه با من درد زیادی را متحمل شد، اما چند سال بعد، در سن ۱۶ سالگی درگذشت. به نظر من ختنه از عادات و رسومی است که ریشه در جاهلیت گذشته دارد و متاسفانه هنوز هم ادامه مییابد”.
مسعود (اسم مستعار) که اکنون ۲۵ سال دارد و در ساری زندگی میکند، میگوید: “۷ سالم بود که من را به مطب دکتر بردند. خیلی ترسیده بودم و مدام جیغ میزدم و از این موضوع تعجب کرده بودم که چرا مادرم کمکم نمیکند. دو مرد و یک زن بالای سرم بودند، اما نمیدانم کدام دکتر بود و کدام پرستار. در آخر با کمک چند آمپول آرامم کردند و بعد از بی حسی، ختنه را انجام دادند که فکر میکنم یک ساعتی طول کشید. از چند ساعت بعد از عمل درد شدیدی داشتم و به خاطر دارم آن شب را تا دیروقت بیدار بودم تا پدرم مجبور شد من را به حمام ببرد تا پارچههایی که به سر آلتم چسبیده و خشک شده، جدا شوند. چند روز با کسی حرف نمیزدم، دامن پایم کرده بودند و تقریباً همهی محل میدانستند من را ختنه کردهاند و همین هم باعث شد بعد از یک هفته که نزد دوستانم رفتم از طرف آنها مورد تمسخر قرار بگیرم. من اگر کودکی داشته باشم هیچگاه ختنهاش نمیکنم و میگذارم تا خودش برای بدنش هر تصمیمی که فکر میکند صحیح است، بگیرد”.
محمدرضا، ۲۸ ساله از مشهد میگوید: “من کلاس چهارم دبستان بودم که ختنه شدم. آن زمان نمیدانستم ختنه چیست تا اینکه یکی از دوستانم را که بچه محل بودیم، دیدم که با دامن از ماشین پیاده شد. رفتم سمتش و پرسیدم چرا دامن پوشیدی؟ دوستم جوابی نداد و من به خانه رفتم و از مادرم پرسیدم. مادرم گفت ختنه کرده. همان شب بین پدر و مادرم دعوا شد چون پدرم مخالف ختنه بود و این دعوا تا چند روز ادامه داشت. در نهایت پدرم تسلیم شد و من و برادرم را به بهترین بیمارستان خصوصی مشهد برده و ختنه کردند. در بیمارستان ما را با بی حسی ختنه کردند ولی درد من تازه پس از دو روز آغاز شد. تابستان بود و درد امانم را بریده بود. پس از دو یا سه روز پانسمان را آنقدر دست زدم که کنده شد، خون آمد و بخیهها خراب شد. یکی از همسایههایمان آمد و دید و به مادرم گفت باید دوباره آلتم بخیه شود ولی من حاضر نبودم دیگر به بیمارستان بروم. حتی یک روز صبح تا ظهر راه ادرارم بسته شد اما نزدیک ظهر ادرارم آمد و خوشحال بودم که حالا که ادرار کردم، دیگر لازم نیست برای بخیهی مجدد به بیمارستان بروم. من یک سال پیش از ختنه جراحی لوزه و گوش را تجربه کرده بودم، دردی که من برای ختنه تحمل کردم قابل مقایسه با آن جراحیها نبود. برای عمل گوش و لوزه، من آنقدر ساکت بودم که پرستارها به مادرم میگفتند پسرتان خیلی مظلوم است که با وجود درد، صدایش درنمیآید ولی ختنه واقعاً درد داشت و هنوز آن درد را در دو نقطه از آلتم احساس میکنم. هنوز هم که هنوز است من با سر آلتم مشکل دارم و جای سوزنها مرتب چرک میکند و از نظر بهداشتی باید خیلی مراقب باشم. پیش از ختنه شدنم آلتم زیبا بود ولی پس از ختنه گوشت اضافی آورده که از لحاظ روانی خیلی اذیتم میکند. دکتر گفته شاید با جراحی پلاستیک بشود درستش کرد. راستش را بخواهید تمایل زیادی دارم که جراحی پلاستیک کنم تا دوباره زیبا شود و از لحاظ مسائل جنسی راحت باشم ولی آن خاطرهها که یادم میافتد منصرف میشوم”.

مهدی نوذر که اکنون ۳۹ سال دارد و در لس آنجلس زندگی میکند، در سن ۷ سالگی در تهران ختنه شده. وی تعریف میکند: “در بین کادر پزشکی یک پرستار زن نیز حضور داشت و این باعث خجالت شدید من شده بود. بعد از ختنه نیز دوستان و فامیل که برای عیادتم میآمدند، توقع داشتند تا دامنم را بالا بزنم و محل عمل را نشانشان دهم تا آنها با دقت بررسی کنند. این شرم برای من از درد و عذاب ختنه سختتر بود”.
احمد لطفی، 29 ساله است و در شهر زوگ سوئیس زندگی میکند. او خاطرهی خود از ختنه را اینگونه نقل میکند: “شاید ۴ سالم بود و در رباط کریم زندگی میکردیم که پدرم من را همراه برادرم، که ٢ سال از من بزرگتر بود، برای ختنه به بیمارستان برد. پیشتر چیزهایی دربارهی عمل ختنه شنیده بودم و میدانستم چقدر دردناک است، برای همین فرار کردم و چند ساعت زیر بوتههای حیاط بیمارستان مخفی شدم. هنگام خروج آنها از بیمارستان رفتم پیششان و دیدم برادرم دامن سفید پوشیده است و برایم تعریف کرد که عمل چطور بود و پدرم گفت تو هم باید امروز ختنه میشدی اما ماند برای یک روز دیگر که من گفتم من نمیگذارم ختنهام کنید! یک سال بعد که پنج سالم شده بود، روزی پدرم رو به بچهها گفت من و مادرتان داریم میرویم خانهی خاله؛ کی میآید ببریمش؟ همه پریدیم بالا و گفتیم من میآیم من! ولی از آنجا که خانوادهی ما پر جمعیت بود و پدرم موتور داشت و نمیتوانست همه را با خودش ببرد، گفت احمد چون بچهی ساکتی بود امروز او را میبریم! با خوشحالی با آنها سوار موتور شدم که به خانهی خاله برویم اما غافل از اینکه من را برای ختنه به مطب دکتر میبردند. خلاصه وارد مطب شدیم و من گفتم اینجا که خانهی خاله نیست و بوی دکتر میدهد! پدرم گفت اینجا یک کاری داریم و بعد میرویم. تا من متوجه شوم که برای ختنه آوردنم و بخواهم فرار کنم، دست و پاهایم را به تخت بستند و دکتر شروع به آمپول زدن و سپس ختنه کرد… شدت درد به حدی بود که با داد و فریاد مطب را روی سرم گذاشته بودم و دکتر برای کم کردن شدت درد چندین آمپول بی حسی دیگر تزریق کرد. دقیق نمیدانم چند دقیقه طول کشید ولی بعد از تمام شدنش هم، از شدت درد تا چندین شبانه روز آسایش نداشتم و هنگام ادرار کردن مشکل داشتم. امیدوار بودم که چند روز دیگر آن پلاستیک لعنتی روی آلتم میافتد و درد تمام خواهد شد ولی اینطور نشد و دکتر گفت باید با عمل پلاستیک را جدا کنیم. همین شد که یکبار دیگر رفتیم نزد پزشک و تمام این دردها دوباره تجربه شد و باز هم تا چند روز از شدت درد آسایش نداشتم. با گذشت چند روز از عمل ختنه دیگر دردی را احساس نمیکردم ولی دردی که آثار ختنه بر روح و جسم نحیف منِ کودک ۵ ساله گذاشت به حدی بود که دیگر نمیتوانستم به پدر و مادر خود اعتماد کنم و از آن زمان فهمیدم که باورهای غلطی همچون ختنه در جامعهی ما به شدت ریشه دوانده است. آثار آن، نظیر پایین بودن اعتماد به نفس در رابطه با جنس مخالف هم، هنوز گریبانگیر من است”.

سیاوش شهابی، 32 ساله، که اکنون در آنکارا زندگی میکند، خاطرهی ختنه شدن خود را اینگونه تعریف میکند: “انگار همین دیروز بود. پیش از عمل در موردش به من چیزی نگفته بودند. مثل هر روز صبح از خواب بیدار شدم، صبحانه خوردم و برای بازی به کوچه رفتم. رفته رفته حضور اقوام در منزل ما نظرم را جلب کرد. فکر میکردم یکی از همان مهمانیهای معمولی است. سر و کلهی بچههای فامیل هم که پیدا شد دیگر برایم مسجل شد که مهمانی مفصلی داریم. نزدیکیهای ظهر ما را صدا کردند. به هوای نهار خوردن برای رسیدن به خانه مسابقه گذاشتیم. یادم هست که ابتدا مادرم چیزی شبیه به یک دامن را دستش گرفته بود و میگفت بیا این را بپوش. برایم سوال شده بود که چرا، تا اینکه یکی از بچههای فامیل گفت میخواهند ختنهات کنند. فقط این را یادم هست که از خانه فرار کردم. برادر بزرگترم و بچههای فامیل هم به دنبالم آمدند که به قول خودشان دستگیرم کنند. به هر ترتیب که بود در کوچهای در محله مرا گرفتند. من در شهر سنندج ختنه شدم و رسم بر این بود که مهمانی مفصلی میدادند و در خانه فردی میآمد و کار را انجام میداد. یادم هست جنگ هم تازه تمام شده بود؛ چون بعدها یکی از دلایل عقب افتادن زمان ختنهام را همین جنگ و اجبار در جابجاییهای مداوم ذکر میکردند… وقتی بزرگترها دست و پایم را گرفتند فهمیدم که دیگر راه خلاصی وجود ندارد. هر چقدر تقلا میکردم فشار و تعداد آنها بیشتر میشد. من را روی پارچهی سفید رنگ بزرگی روی زمین خواباندند و ختنهگر با آن هیکل بزرگش روی پایم نشست تا کاملاً جلوی حرکتم را بگیرد و بقیه هم دست و بدنم را گرفتند… هر چه قسم و فحش بلد بودم میدادم تا رهایم کنند. ۴ یا ۵ سال هم بیشتر نداشتم و هر چقدر تقلا میکردم وضعیت فقط بدتر میشد. از میان فامیل هم هر کس بالای سرم میآمد و ازش خواهش میکردم کاری کند، فقط دستشان را به سرم میکشیدند و لبخند میزدند. برخی بچههای فامیل هم شیطنتشان گل کرده بود و بالای سرم میآمدند و شکلک در میآوردند و به من می خندیدند. برخی هم برای اینکه دلداریم داده باشند، میگفتند او دارد مرد میشود ولی شماها هنوز بچهاید… وسط جار و جنجال و صدای فریادهای خودم یکباره سوزش شدیدی را حس کردم. همه چیز سیاه شد؛ انگار که دارید از یک تونل خارج میشوید. یواش یواش دوباره چیزها روشن شدند. تمام توانم شد یک فریاد و قسم که رهایم کنند ولی این اتفاق نمیافتاد. پدر و مادرم را صدا میزدم اما آنها فقط نظارهگر بودند. سوزشهای شدید همراه با فرو رفتن چیزی در بدنم درد را شدیدتر میکرد. فکر کردم شاید به هوای اینکه می خواهم ادرار کنم، رهایم کنند. اما با گفتن این حرف وضعیت بدتر هم شد؛ چون فشاری که به خودم آوردم باعث خونریزی و دردی شد که امانم را بریده بود. سر و گردنم را که میچرخاندم لگن آبی رنگی را دیدم که ختنهگر با دستان خونینش آنرا به دست یک نفر دیگر میداد و به شوخی میگفت: میخواهی بچسبانمش؟ بچسبانمش؟…. عملش نمیدانم چقدر دیگر طول کشید، چون از حال رفتم و وقتی به هوش آمدم شب شده بود و همهی فامیل همچنان در منزل بودند و بساط شادی بپا. ختنهگر را که طرف دیگر سالن دیدم ناخودگاه تلاش کردم فرار کنم، اما سوزش شدید و درد جلویم را گرفت. یک دامن سفید رنگ بلند هم پایم کرده بودند و چیزی را زیر زانوانم گذاشته بودند تا نتوانم پایم را دراز کنم. خسته و تشنه کمی آب خوردم و شروع کردم به گریه کردن… از آن به بعد وضعیت خوابم به کلی بهم ریخت. سوزشهای گاه و بیگاه به خاطر ادرار و بد خوابیدن به سراغم آمد. خونریزی هم، وقت و بی وقت وضعیت را بدتر میکرد. تا دو سه روز بعد صبحها که بیدار میشدم رختخوابم خونین بود. نمیتوانستم از جایم هم بلند شوم. وسط حرفهای بزرگترها فهمیدم قرار است دوباره عملم کنند. دومین عمل به فاصلهی چند روز بعد توسط همان ختنهگر انجام شد؛ راستش علیرغم وحشتم دیگر توان فرار هم نداشتم، چون درد شدیدی داشتم. کمی از داروی بی حسی استفاده کرده بود و خیلی هم سریعتر کارش را انجام داد. اما همچنان خونریزی داشتم. کار به عمل سوم هم کشید؛ وقتی خواب بودم میخواستند کار را تمام کنند. وقتی سوزشی را حس کردم از خواب پریدم و دوباره چندین نفر را بالای سرم دیدم که به زور من را نگه داشته بودند. بالاخره عملها تمام شد و وضعیتم رفته رفته بهتر شد. یادم هست به خاطر آسیبهای عمل تا مدتها روزی چند ساعت درون لگن بزرگی که دارویی رقیق شده داخل آن میریختند، مینشستم تا عفونت از بین برود… طی چند ماه بعد که رفته رفته بزرگتر شدم، سوزشهای شدید و عدم توانایی در کنترل ادرار به سراغم آمد. تا مدتها داروهای مختلف مصرف میکردم و مجبور بودند گاهی وقتها برایم سوند بگذارند. نمیتوانستم بدوم. نمیتوانستم مثل بچههای عادی جست و خیز کنم و مشکلات دیگر. تا اینکه نزد دکتری دیگر در تهران آخرین عملم را انجام دادم. همهی این عملها هم در هوشیاری کامل بود. آخرین عمل در یک کلینیک انجام شد و پدر و مادرم و برخی اقواممان کلی زحمت کشیدند تا با خرید اسباب بازیهای مختلف من را راضی کنند تا برای معاینه وارد مطب دکتر شوم. چند روز بعد هم وقتی دوباره به همان مطب رفتیم فهمیدم که عمل دیگری باید انجام دهند. بیرون مطب دائم التماس میکردم که از آنجا برویم. یادم هست دکتر از مطب بیرون آمد و برایم با کاغذ چند اسباب بازی مثل هلیکوپتر و قورباغه درست کرد تا من راضی شدم برگردم و روی تخت دراز بکشم. دکتر میگفت این آخرین بار است و قول میدهم دیگر مثل بقیهی بچهها بتوانی بازی کنی. سعی میکردم نترسم اما به هر حال عمل، درد شدیدی داشت. اینبار پرستارها دورم را گرفتند و هر کس سعی میکرد اجازه ندهد تا تکان بخورم. سوزشها که تمام شد، فهمیدم عمل هم تمام شده. چند روز بعد که برای معاینه رفتیم دکتر گفت عمل موفق بوده و بعد از آن مشکلم دیگر حل شده بود”.
از همهی این مشکلات و دردهایی که ذکر شد اگر بگذریم والدین زمانی که تصمیم به ختنه پسران خود میگیرند، آنها را از حق تصمیم گیری در مورد هویت فرهنگی و مذهبیشان محروم میسازند و در واقع با تحمیل عقاید مذهبی خود به کودکان موجبات درد، رنج، آسیب روانی و نقصان جسمی ایشان را فراهم میکنند. آیا بهتر نیست پسران بعد از ۱۸ سالگی، خودشان در مورد بدنشان تصمیم بگیرند؟
در پایان نتیجهی تحقیقات دکتر کریستوفر کولد، رئیس بخش آسیب شناسی آناتومیک در شهر مارشفیلد در ایالت ویسکانسین امریکا در خصوص پوست ختنهگاه قابل توجه است: “پوست ختنهگاه از قسمتهای مهم بدن است که از سر آلت در مقابل آلودگی، اصطکاک، خشکی و صدمه در طول زندگی محافظت میکند. آن یک بخش کامل، صحیح و طبیعی از آلت تناسلی مرد است و نه یک بخش اضافی. به طور متوسط پوست ختنهگاه مرد بالغ بر حدود ۳۰ سانتیمتر مربع است [حدس میزنم در برخی از مردان ختنه شده کمتر از 5/2 سانتیمتر مربع باشد] و از یک پوست آستین مانند دولایه تشکیل شده است. پوست ختنهگاه سبب افزایش لذت جنسی شده و مطالعات مفصل نشان میدهند که این منطقه به صورت منحصر به فردی از چندین نوع از اعصاب تخصصی که برای عملکرد جنسی طبیعی اهمیت دارند و طیف گستردهای از احساسات جنسی را در بر میگیرند، تشکیل شده است”.

برچسب ها
آسیب روحی آسیب شناسی آناتومیک احمد لطفی احمد مقیمی ایالت ویسکانسین امریکا بهروز جاوید تهرانی پوست ختنه گاه تروما ختنه ختنه پسران ختنه گاه ختنه نوزادان خشونت خط صلح رونالد گولدمن سیاوش شهابی عفونت عمل جراحی کریستوفر کولد کودک آزاری ماهنامه خط صلح مهدی نوذر