اجباری‌های یواشکی؛ روایت زندگی پیمان- پری/ امیرحسین ذوالقدری

اخرین به روز رسانی:

اکتبر ۲, ۲۰۲۴

اجباری‌های یواشکی؛ روایت زندگی پیمان- پری/ امیرحسین ذوالقدری

Amir-Hossein-Zo
امیرحسین ذوالقدری

اگر امروز به صفحه‌ی آزادی‌های یواشکی سری بزنید، علاوه بر زنانی که در مکان‌های عمومی حجاب از سر برداشته‌اند، تا به اجباری بودن آن اعتراض کنند، تصویر مردانی را هم خواهید دید که حجاب بر سر گذاشته‌اند، تا بگویند حجاب اجباری نفی حق تمام شهروندان ایران بر بدن‌شان است.

چالش جدید این صفحه برای من که دگرباش هستم، معنایی فراتر از اعتراض به حجاب اجباری دارد و اعتراض به تمام مردانه‌ها و زنانه‌های اجباری است؛ به همین دلیل خالی از لطف ندیدم، تجربیات پسری را بازگو کنم که حجاب و چیزهای دیگری که در جامعه‌ی ما زنانه شناخته می‌شود، به او تحمیل شده است.

وقتی در ایران بودم، شانس شنیدن داستان زندگی فردی به نام پیمان را داشتم و شاید اگر تعاملات اجتماعی‌ام را در اکثر مواقع بر اساس هویت واقعی‌ام پیش نمی‌بردم، هیچ وقت این داستان را نمی‌شنیدم و چه بسا مانند بسیاری از داستان‌های دیگر، هیچ وقت بازگو نمی‌شد.

ماجرای آشنایی با پیمان

دیدن زنی که در جاده‌ی قم-تهران، به صورت آزاد مسافر سوار می‌کند، برایم جالب بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم بین ماشین‌هایی که در “هفتاد و دو تن”، دنبال مسافر می‌گشتند، سوار ماشین او شوم. روی صندلی جلو نشستم، اما انگار بخت با او یار نبود و هیچ کس جز من سوار ماشینش نمی‌شد.

دو قدم آن طرف‌تر هم یک روحانی و دو دوستش در حال چک و چانه زدن با ماشین‌ها بودند و مثل این‌که سر قیمت با هیچ کسی کنار نیامده بودند، اما سمت ماشینی هم که من در آن بودم، نمی‌آمدند. تا این‌که خانم راننده که پوشش کاملی هم داشت، داد زد: “حاج آقا مگه من جزام دارم؟” آن‌ها هم با کراهت بیش‌تری رویشان را کج کردند و رفتند دنبال ماشین دیگری.

من که این صحنه را دیدم، حاضر شدم به صورت دربست تا تهران بیایم.

در طول راه آن خانم مثل همه نتوانست کنجکاوی‌اش را کنترل کند و از من پرسید با این تیپ (کلاه و کراوات) چرا قم آمده بودی؟ من هم وارد بحث با او شدم و صحبت را به جایی که می‌خواستم رساندم “برابری حقوق و شان افراد بدون توجه به تفاوت‌هایشان”. و او که به من اعتماد کرده بود، از چالش‌های شغل‌اش و از داستان خودش -“پیمان”-، که مجبور بود “پری” باشد، گفت.

مثلاً یکی از این چالش‌ها که کابوس هر شب او بود، صحنه‌ی آن زمانی است که پلیس جلوی ماشینش را بگیرد و پیش مسافران هویت اصلی او به عنوان یک مرد افشا شود، و بعد هم نتواند پلیس را قانع کند. به همین دلیل او محدودیت‌های زیادی در خطوطی که مسافر سوار می‌کند، دارد.

پیمان می‌گفت: “هیچ کس جز خدا من را دوست ندارد. این‌که در طی این چهار سال هیچ کس در جاده جلویم نگرفته و کارت شناسایی از من نخواسته، از لطف خدا است”.

پیمان از تنهایی‌هایش می‌گوید و از این‌که نتوانسته همدمی داشته باشد. اگر چه قبل‌تر عاشق دختران فامیل شده بوده اما فکر نمی‌کند در حال حاضر به خاطر رازی که دارد، بتواند عاشق شود.

او چند تا خواستگار مرد هم داشته، اما احساسی به مردان ندارد و متاسفانه از آن‌ها متنفر است و نسبت بهشان احساس نا امنی دارد.

پیمان نمی‌داند ترنس بودن دقیقاً یعنی چه، اما در گفته‌هایش دائماً به این مسئله اشاره دارد که او خود را زن نمی‌داند، بلکه جامعه او را زن تلقی می‌کند و او برای بقا در ایران، باید اکثر زمانِ زندگی‌اش را پری باشد نه پیمان، اما وقتی از تغییر جنسیت برای او می‌گویم با لحن طنزآمیزی جواب می‌دهد: ” اگر با بریدن این گوشت آویزان و حتی نداشتن هیچ گونه تمایل جنسی، می‌توانم بدون ترس زندگی کنم، حاضرم ببرمش”.

من نمی‌دانم امروز پیمان برای زندگی‌اش چه تصمیمی گرفته و یا مثل خیلی‌های دیگر تغییر جنسیت داده یا نه؛ اما می‌دانم، اگر جامعه به منحصر به فرد بودن هویت آدم‌ها احترام می‌گذاشت، او پیمان می‌ماند.

آوار حرف مردم

پیمان در شیراز متولد شد، در خانواده‌ای که اهل هنر بود و سنتور همیشه روی طاقچه‌ی خانه‌شان؛ اما صدای پیمان برایشان ناکوک بود.
او می‌گوید: “از وقتی حدوداً ده سالم بود، به من می‌گفتند که صدایم و لحن حرف زدنم زنانه است اما بزرگ‌تر که شدم اوضاع بدتر شد. همه می‌گفتند که مثل مردها حرف بزن اما من واقعاً نمی‌دانستم باید چه کنم و چطور باید آن‌طوری که آن‌ها می‌گویند، باشم”.

14081057_1764623163826328_1792158206_n
عکس از صفحه‌ی روز ملی اقلیت‌های جنسی ایرانی

من که با چالشی شبیه به آن‌چه او تجربه کرده، در زندگی شخصی خودم مواجه بودم، از او می‌پرسم: “همه‌ی ایرادها به صدایت ختم می‌شد؟”

پیمان می‌گوید: “نه! از بچگی اگرچه مرا به خاطر لاغر بودنم و کشیدگی انگشتانم مسخره و به انواع و اقسام شخصیت‌های کارتونی تشبیه می‌کردند، اما تا وقتی دبیرستانی بودم، هیچ وقت نمی‌گفتند که بدنت هم مانند صدایت زنانه است و تو اصلاً مرد نیستی”.

فشارهایی که خانواده و اطرافیان از کودکی تا جوانی به خاطر ظاهرش به او می‌آورند، باعث می‌شود که پیمان از گرفتن کمک از خانواده‌اش برای رفتن به دانشگاه ناامید شود و برای این‌که بی‌کار و بی‌سرپناه نماند، به مدرک فوق دیپلم قناعت کند و راه سربازی را پیش بگیرد.

سرنوشت، او را به خراسان جنوبی می‌کشاند و دوره‌ی سربازی‌اش -که آن را طاقت فرسا توصیف می‌کند-، در آن‌جا طی می‌شود. او می‌گوید: “در دوران سربازی به خانه سر می‌زدم اما وقتی کارت پایان خدمتم را گرفتم، یک روز برای خانواده‌ام نامه‌ای طولانی نوشتم و به همراه دفترچه‌ی خاطراتم آن را روی جا کفشی خانه گذاشتم و رفتم. با این‌که در شهرهای مختلف دوستانی پیدا کرده بودم، اما نمی‌دانستم باید به کجا بروم. فقط حسم می‌گفت که مشهد جای امنی است؛ برای همین بلیط اتوبوس خریدم و راهی شدم”.

پیمان بعد از چند روز آوارگی و سختی، بالاخره رودربایستی را کنار می‌گذارد و به خانه‌ی یکی از دوستانش -که در سربازی با او آشنا شده بود-، می‌رود اما بعد از چند روز، مورد تجاوز گروهی قرار می‌گیرد، پیمان در حالی‌که صدایش می‌لرزد، می‌گوید: “من همجنسگرا نیستم و به هیچ مردی هم تاکنون تمایل نداشته‌ام، خودم را هم مرد می‌دانم، اما دیگران مرا مرد نمی‌دانند. به خاطر همین تا به الان هر بلایی که می‌شده، به سرم آورده‌اند”.

پیمان بعد از آن تجاوز، به خاطر ترس‌هایی که برایش وجود داشته، تصمیم می‌گیرد به تهران برود تا اقبالی برای زندگی بیابد اما بعد از مدتی تنها کاری که گیرش می‌آید، خرده فروشی مواد مخدر است.

او این طور ادامه می‌دهد: “من خودم هیچ وقت مواد مصرف نکرده‌ام، اما به خاطر بی‌پولی، مجبور به این کار شدم که اصلاً هم آسان نیست و سختی‌ها و خطرات زیادی دارد. من خیلی ساده و ترسو بودم و هیچ خلاقیتی هم نداشتم، فقط هر کاری که به من گفته می‌شد، انجام می‌دادم. خیلی زود هم پشیمان شدم و عذاب وجدان گرفتم”.

پیمان می‌گوید شیوه‌ی جدیدی پیدا کرده که “تا الان کمکش کرده زنده بماند” و آن را این طور توضیح می‌دهد: “کسی که برای فروش به من جنس می‌داد، مرا پری بلنده صدا می‌کرد. اوایل ناراحت می‌شدم اما بعدتر به خاطر رفتار صمیمی‌اش، دیگر از او ناراحت نشدم. اولین‌بار در عمرم بود که خطاب شدن با اسمی زنانه را تابو نمی‌دانستم و به آن حس بدی نداشتم. بعدتر هم که به لطف گشت ارشاد مجبور به پوشیدن حجاب اجباری شدم تا دیگران فکر نکنند دختری هستم که لباس پسرانه پوشیده، دیگر رسماً به پری تبدیل شدم و تا به امروز پری ماندم. رفتن در پوشش زنانه، که خودم زنانه تلقی‌اش نمی‌کنم و فقط به عنوان یک پوشش مثل لباس‌های پسرانه‌ام به آن نگاه می‌کنم، بهترین تجربه‌ى عمرم بود که در تلخ‌ترین دوران تجربه‌اش کردم. یعنی بهتر است بگویم از حجاب اجباری و این لباس راضی نیستم، و مثلاً دوست دارم در گرمای تهران با لباس آستین کوتاه و شلوار جین بیرون بیایم، اما از این‌که مجبور نیستم به نگاه‌های متعجب مردم پاسخ بدهم، و نگران دیدن ون گشت ارشاد باشم، خوشحالم”.

می‌پرسم: ” از گشت ارشاد گفتی، خاطره‌ی بدی از گشت ارشاد داری؟”

می‌گوید: “بله! کم نه! فقط هم در تهران نبوده! اما ماجرایی که باعث شد حجاب به تن کنم، این بود که یک بار در انقلاب تهران مامور گشت ارشاد من را گرفت و این در شرایطی بود که در کوله‌پشتی‌ام هم مواد داشتم. خیلی ترسیدم اما خودم را کنترل کردم و با خودم گفتم من طبق معمول مدارکم همراهم است و پوشش یا مدل موی خاصی هم ندارم، لابد فکر کرده من دخترم! خلاصه شناسنامه‌ام را نشان دادم و او مرا سوار ون نکرد، اما از آن به بعد چادری شدم”.

پیمان امروز دیگر مواد نمی‌فروشد و یک خانه‌ی کوچک در تهران رهن کرده و پرایدی دارد که با آن مسافرکشی می‌کند و مسافران را از تهران به شهرهای دیگر می‌برد. از زندگی‌اش راضی است و خود را به خاطر تلاش‌هایی که برای ادامه‌ی زندگی کرده، موفق می‌داند اما اثر زخم‌های گذشته، هنوز بر دلش باقی است و اگرچه همه او را به اسم پری می‌شناسند، اما او خودش را پیمان می‌داند.

پیمان همجنسگرا و یا ترنس نیست اما نورم‌های جامعه‌ی ایران، او را هم به اقلیت تبدیل کرده و مشکلات زیادی برایش به وجود آورده است. مشکلاتی که نه او، بلکه جامعه‌ی پیرامون او باید با خودش حل کند و خوشبختانه به نظر می‌رسد که این روزها بخشی از مردم ایران با به چالش کشیدن فرهنگ مردسالاری، سعی در حل آن دارند و شاید در آینده افرادی مثل پیمان مجبور نشوند، هزینه‌ی گزافی برای زندگی کردن بپردازند.

توضیحات:
1- پیمان، نام مستعاری است که نویسنده به منظور محفوظ ماندن هویت فرد انتخاب کرده است.
2- گفته‌های پیمان، نقل به مضمون شده است.
توسط:
آگوست 23, 2016

برچسب ها

آزادی های یواشکی زنان در ایران اتوبان قم تهران ترنسکشوال حجاب اجباری مردان دگرباش جنسی دگرباشان جنسی کمپین آزادی های یواشکی ماهنامه خط صلح ماهنامه شماره ۶۴