مهاجران افغانستانی و چالشهای موجود در ایران/ امیر رزاقی
در زمان ریاست جمهوری محمد داود، اولین رئیس جمهور افغانستان پس از سقوط نظام سلطنتی در بین سالهای 1352تا اوایل سال 1357 شاهد مهاجرت افغانستانیهای جویای کار به ایران بودیم. در آن زمان بدون آنکه تفاهم نامهای رسمی بین دولتهای ایران و افغانستان منعقد گردد افراد جویای کار به طور موقت و زمان بندی شده بدون ممانعت جدی به کشور ایران وارد و خارج میشدند.
در اردیبهشت سال 1357، توسط چپگراهای متمایل به نظام سوسیالیستی شوروی در افغانستان، کودتایی به وقوع پیوست که پیامد آن چیزی جز اختناق، جنگ داخلی و کشتار، تنگ شدن عرصه بر مخالفین و غیر خودی دانستن آنان نبود و زمینه ساز مهاجرت بخشی از مردم افغانستان به کشورهای دیگر منجمله ایران و پاکستان شد؛ این مهاجرتی که تا به امروز ادامه دارد.
چند ماه بعد از کودتای اردیبهشت 1357 در افغانستان، در بهمن 1357 در ایران نیز انقلابی با شعار نه شرقی، نه غربی و با شعار و موضع گیریهای ضد امپریالیستی به وقوع پیوست. در آغاز انتظار میرفت که شاهد نوعی همکاری و تعامل، بین حکومت ایران و نظام روی کار آمده در افغانستان که آن نیز با شعار ضد امپریالیستی و عدالت و مساوات بود، باشیم. ولی با به دست گرفتن قدرت توسط روحانیون و ایجاد یک نظام ایدئولوژیکی اسلامی این انتظار به وقوع نپیوست و در زمان جنگهای داخلی میان نیروهای جهادی و متعاقب آن به قدرت رسیدن طالبان این روند ادامه یافت.
در این مدت در افغانستان شاهد تجاوز قوای شوروی و جنگهای داخلی و حضور طالبان و افزایش اختناق و کشتارهای بیرحمانه بودیم و حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز که رویای صدور انقلاب را در سر داشت وارد جنگی با همسایهی غربی خود کشور عراق گردید.
حکومت جمهوری اسلامی در این زمان از مهاجرت افغانستانیها ممانعتی به عمل نیاورد چرا که آنان از یک سو میتوانستند جبران نیروی کار را در ایران که جوانانش مشغول جنگ بودند بنماید و از سوی دیگر با تعلیم و آموزش آنها به رویای صدور انقلاب حداقل در کشور افغانستان تحقق بخشند. این رویکرد حکومت اسلامی ایران سبب گردید تا جمعیت زیادی از مهاجرین را که عمدتاً شیعه مذهب بودند از مناطق مرکزی، شمالی و غربی افغانستان به سوی ایران سرازیر کند.
نحوهی مهاجرت افغانستانیها به کشور ایران در تمامی این سالها به دو صورت بوده است: یک گروه غیر قانونی و گروه دیگر قانونی که بسیار کمتر از گروه اول بودهاند به مرزهای کشور داخل شدهاند.
در طی مدت حضور مهاجران افغانستانی (چه قانونی و چه غیرقانونی) در ایران، به ویژه پس از پایان یافتن جنگ ایران و عراق، شاهد ناملایمتیها و برخوردهای نامناسب و محروم بودن آنها از حقوقی چون تحصیل و حق تابعیت و غیره بودیم. همچنین به این مهاجران همواره به عنوان انسان درجه دوم نگریسته شد و دولت و بخشی از جامعه، نتوانست این واقعیت را بپذیرد که مهاجرین افغانستانی پس از سالها حضورشان در ایران دیگر جزئی از واقعیت اجتماعی جامعهی ایران شدهاند و براساس نظریهی اجتماعی انطباق، ارتباط زیاد آنها با جامعهی مقصد (ایران) رفتار و فرهنگ آنها را شبیه این جامعه نموده است و نسلهای بعدی این مهاجران که در ایران به دنیا آمدهاند، تفاوتی رفتاری و فرهنگی زیادی با هم نسلیهای ایرانی خود ندارند.
در تمامی این سالها مهاجرین افغانستانی، اتباع بیگانه نامیده شدند و از سوی حکومت جمهوری اسلامی قوانین سختی در خصوص آنان اعمال گردید و آنان مورد غضب و برخورد ناشایست حکومت و بخشی از جامعهی ایرانی قرار گرفتند. علل چنین برخوردهایی که در بسیاری موارد مصداق نقض حقوق بشر بوده است را میتوان ناشی از فقر اقتصادی، جهل فرهنگی و نگاه صرف امنیتی خشن و ضعف حقوقی دانست.
از یک طرف دولتهای جمهوری اسلامی(به طور نسبی، کم و بیش) با پیش گرفتن سیاستهای غیر اخلاقی و اعمال تاثیرات روانی بر افکار عمومی جامعه به بد معرفی نمودن جامعهی مهاجر افغانستان، به نهادینه کردن افغانستانی ستیزی در جامعه پرداخت و در عمل هم با محدود کردن دسترسی کودکان افغانستانی به آموزش و نهادهای تحصیلی و وضع سایر قوانین تبعیض آمیز، زمینهی به حاشیه رانده شدن آنان را در جامعهی ایران مهیا ساخت و با بزرگنمایی ناهنجاری تعداد کمی از مهاجرین، نسبت به پایین آوردن وجههی آنان در نزد افکار عمومی ایران اقدام نمود. از طرف دیگر وجود فرهنگ “خود و دیگری” در میان ایرانیان و فرهنگ “تفوق طلبی و حقیر پنداشتن انسانهای ضعیف در متن جامعه”، افغانستانی ستیزی به طور بیرویه در ایران تشدید شد. از منظر جامعه شناسی، جامعهی ایرانی آنچه که دوست دارد شبیهاش شود “دگری مثبت” و آنچه را که جامعه از آن گریز دارد و میخواهد بگوید من آن نیستم “دگری منفی” میداند. در واقع زمانی که ما میخواهیم به خودمان هویت دهیم، یک لبهی مثبت برای این هویت انتخاب میکنیم که مثلاً مشخصات یک آدم شبهغربی و باکلاس را دارد و لبهی منفی این هویت میشود فردی بدون فرهنگ. ما تنها به کسانی که در موضع پایینتر از ما قرار دارند، ستم میکنیم و نسبت به بالاتر از خودمان کرنش مینماییم، این چه در بُعد داخلی و چه در بعد خارجی محسوس است. وجود چنین فرهنگی در میان ایرانیان پررنگ بوده و در برخوردمان با مهاجرین افغانستانی نمود عینی داشته است.
فقر فرهنگی را میتوان در زمینهی اقتصادی نیز مشاهده کرد؛ جهل فرهنگی مانع از دیدن حقایق شد و ایرانیها احساس کردند مهاجرین افغانستانی از منابع آنان استفاده مینمایند و علل مشکلاتی چون بیکاری به جهت حضور ایشان در ایران است. این درحالی است که افغانستانیها پایینترین ردههای شغلی و کمترین منابع را در اختیار داشتند؛ حتی در همان آغاز حضورشان، اسناد نشان میدهد که ما در برخی مواقع، فضای مدرسهها را نیز از کودکان افغانستانی دریغ میکردیم. بر اساس نظر دورکیم، جامعه شناس فرانسوی، وقتی جامعه احساس ضعف نمود، به دنبال کسی خواهد گشت تا مسئولیت همهی ناکامیهایش را به گردن او بیندازد و در این بین دیواری کوتاهتر از دیوار مهاجرین افغانستانی یافت نشد.
لازم به اشاره است که چند دههای است که ما شاهد نیروهای جنگسالار و هراسافکن در سراسر جهان هستیم و کشور افغانستان به عنوان یکی از مهمترین پایگاههای جنگسالاران و هراسافکنان، هر روز شاهد نا آرامیهایی میباشد.
نبود امنیت و آرامش در این کشور مسئلهی امنیتی و سیاسی مهمی برای کشورهای دیگر، به ویژه همسایهی غربی آن، ایران، به وجود آورده که خود یکی از عوامل فشار بر مهاجرین افغانستان در ترک ایران و جلوگیری از ورود آنان به ایران است، همچنین ضعف قانونی و حقوقی و نوع نگرش کار بدستان جمهوری اسلامی در برخورد غیر اخلاقی و غیر انسانی با مهاجرین نیز تاثیر مهمی در این فشار داشته است. بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران، تابعیت تنها از پدر به فرزند منتقل میشود و بنابراین فرد به صرف تولد در ایران دارای تابعیت ایرانی نمیشود. فرزندان این طیف مهاجرین که در ایران متولد شدهاند و فاقد تابعیت ایرانی هستند، دو دسته میباشند: الف) کسانی که پدر و مادر افغانستانی دارند ب) کسانی که مادرشان ایرانی است و پدرشان تابعیت افغانستان را دارد. هر دو گروه این افراد برای حضور در ایران و استفادهی کامل از خدماتی که در این کشور به اتباع عرضه میشود، دچار مشکل هستند. بسیاری از این افراد در ایران بزرگ شدهاند و هم اکنون نیز در بازار کار ایران مشغول به فعالیت هستند اما موضع دولت این است که این افراد را خارجی و بیگانه بداند و جزو اتباع خود محسوب نکند. به این ترتیب این افراد یا باید دارای کارت اقامت باشند یا به کشور خود بازگردند. این در حالی است که در بسیاری از کشورهای دنیا به ویژه در کشورهای توسعه یافته، فرد پس از به دنیا آمدن در یک کشور، دارای تابعیت آن کشور شده یا با دادن تقاضا و سیر مراحل قانونی میتواند تابعیت را به دست آورد.
با توجه به نوشتههای پیش گفت و کاستیهای موجود در برخورد با مهاجرین نیاز است که دولت و جامعهی ایران، چه در حوزهی امنیتی، سیاسی و حقوقی و چه در حوزههای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بازنگری داشته باشند. به زعم نگارنده بایستی به مهاجران افغانستانی جدا از سایر دیگر ملتهای ساکن ایران نگریسته شود. چه جامعهی ایرانی و چه کار بدستان جمهوری اسلامی باید بین هویت فرهنگی و هویت ملی تفاوت بگذارد؛ به این معنا که ما اگر بر تبار و فرهنگ ایرانی تاکید داریم، افغانستانیها نیز این تبار و فرهنگ را دارند، چون در گذشتهی نه چندان دور ایران و افغانستان یک سرزمین واحد بود و اجداد مهاجرین افغانستان پیش از جدا شدن و تجزیه، ایرانی بودهاند و اکنون مهاجرین در حوزهی ایران فرهنگی قرار دارند.
در حوزه سیاسی و امنیتی نیز، میتوان با اتخاذ تدابیر لازم، احتمال به وجود آمدن مسائل امنیتی را به حداقل رساند و با اصلاح قوانین تابعیت در خصوص مهاجران افغانستانی که صلاحیت تابعیت ایران را دارند حق تابعیت به آنها پیشکش گردد و از نیروی انسانی آنان در توسعه و پیشرفت اقتصادی بهره گرفته و چون دیگر ایرانیان سهیم شوند.
برچسب ها
امیر رزاقی ماهنامه خط صلح ماهنامه شماره ۵۴ مهاجران افغانستانی