اخرین به روز رسانی:

نوامبر ۲۴, ۲۰۲۴

در خانه جنگ بود/ امیر معماریان

Amir-Memarian
امیر معماریان

تمام انسان‌هایی که موج جدید پناهجویان به اروپا را تشکیل می‌دهند، از جنگ می گریزند. جنگ‌هایی خانماسوز و بی امان که طاقت ماندن در خانه را از انسان‌ها می‌گیرد و آنان را با کمترین کوله بار ممکن، راهی راه‌های ناشناخته ولی ناگزیر و پرامید می‌کنند. مسافرینی که مرگ و نیستی بدرقه کنندگانشان است و خطر و باز مرگ، رفیق راهشان تا مقاصدی آرام و امن.

بسیاری فراموش می‌کنند، یا دیگر لزومی ندارد و یا فرصت نمی‌کنند که درب خانه هایشان را ببندند. نمی‌توانند آخرین نگاه را به کوچه‌ها و خیابان‌هایی بیاندازند که زمانی- هر چند شاید نه چندان دلپذیر و صبور- خانه‌هایشان بود و کودکی‌هایشان را در آن‌جا نوازش می‌دادند. خیابان‌هایی که اگرچه عمدتاً زیر چکمه‌های دیکتاتورهایی آدمخوار، رخصت زیستی دلخواه و زیبا را از آدمیان آن دیار می گرفت، اما هر چه بود خانه بود.

هیچ انسانی با لبخند، تمام تاریخ زندگی‌اش و خانه و عزیزان و زبان و بودنش را رها نمی‌کند تا پا در راهی ناشناخته بگذارد تا که ماوایی برای آرمیدن و مرهمی برای زخم هایش بیابد، مگر این‌که در خانه‌اش جنگ بوده باشد. آتش و خون و نعره‌های قدرت طلبی حاکمانی بر نوع بشر که انباشت سرمایه‌های ثروت و قدرت، که جسم و روح و هستی آدمیان در سرزمین های محروم از دموکراسی و آزادی و عدالت را نشانه می‌روند و با نهایتاً انگشتانی خون چکان، قبل ار بلعیدن جسمی یا روح انسان، راه ترک خانه را به خلق‌های محروم و محذوف و صامت نشان می‌دهند.

اگر تعداد ایرانیانی که همپای ملل سوریه و عراق و افغانستان و ادیتره تن به راه‌های خطرناک و مرگ آور و دردناک دریایی و زمینی رسیدن به اروپا می‌دهند، درصد کمی از پناهجویان را به خود اختصاص می‌دهد، اما همین میزان هم شاخص مهم و معتبر و اتفاقاً سند مهمی است که در ایران هم جنگ‌هایی نه الزاماً نظامی، که سیاسی و اقتصادی و طبقاتی وجود دارد. جنگ‌هایی با بمب‌ها و کشته‌گانی نامرئی و البته مهاجرینی مرئی.

ایرانیان بعضاً می‌توانند با پرداخت مبلغ بیش‌تری نسبت به سایر ملل، از راه‌های هوایی و بسیار بی خطر وارد خاک غرب اروپا شوند. اما این‌که دقیقاً چه درصد از ایرانیان این توانایی را دارند، سوالیست که نیاز به تحقیق دقیق و بررسی آمارها دارد، اما قدر مسلم این است که در سوی دیگر ماجرا، کم نیست تعداد ایرانیایی که به مقصد اروپا راهی سفر شده‌اند و هم اکنون گرفتار زندان‌های ترکیه و یونان و بلغارستان هستند.

ایرانیانی که به همراه موج اخیر پناهجویان وارد اروپا (علی الخصوص آلمان) شده‌اند، بنا به دلایل زبانی و نژادی، با پناهجویان افغانستانی نزدیک و همراه و همسفر هستند. به هنگام غذا خوردن بر سر یک میز می‌نشینند و اگر بتوانند در ترجمه کردن سوال‌ها و پاسخ‌ها همدیگر را کمک می‌کنند و یاری گر هم بوده‌اند در راه پرخطری که پیموده‌اند. گویی درد مشترک و قرار گرفتن در وضعیت‌های خاص، سبب ارتقا کیفیت هویتی و هم‌فهمی بشر می‌شود.

در این بین وضعیت پناهجویان ایرانی در نگاه اول متفاوت به نظر می‌رسد. مردمانی که در کشورشان جنگی در کار نیست و در بسیاری از مواقع خود پناهجوی ایرانی هم در شرح چرایی حضورش در غرب به عنوان یک پناهجو، گنگ و غیر دقیق است. لایه‌های مختلف و پیچیده‌ی ستم‌ها و تبعیض‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، پناهجوی ایرانی (که در عمده ی موارد فاقد دلیل مستقیم سیاسی برای تقاضای پناهندگی است) را تبدیل به انسانی در جستجوی ریشه‌ی اصلی جلای وطنش می‌کند. اما در ایران هم جنگی در جریان است؛ جنگی نامرئی – و البته در مقایسه با سوریه بسیار بسیار کم هزینه- و مزمن که تناقضات یک حکومت دیکتاتوری دینی، در حال تولید سالیانه هزاران بی خانمان در قالب پناهجو و روانه کردن ایشان به خارج از مرزهای سرزمینی به نام ایران است.

دو دو زدن چشمان نگران ایرانیان و بی قراری هایشان، حس امنیت رسیدن ایشان به خاکی امن را بی اعتبار می‌کند. اغلب با سوال این‌که: “شنیده‌ایم الویت با سوریه‌ای ها و عراقی‌هاست، آیا ایرانی‌ها را دیپورت می‌کنند؟” شروع می‌کنند و سپس اگر راه سخت و پر پیچ خم از ترکیه تا آلمان، رمقی برایشان باقی گذاشته باشد، از سختی‌های راه می‌گویند و روایت می‌کنند از آن‌چه که گریخته‌اند و می‌پرسند از آن‌چه که در انتظارشان است.

با نگرانی می‌پرسند: تو می‌گویی در آلمان بمانیم یا نه؟ و بعد نگاهی به اطراف می‌کنند و می گویند که: برویم سوئد؟ گویی وقتی کسی کوله بار برمی‌دارد و دل به بی رحمی جاده‌ها می‌زند، نماندن و ادامه دادن تمام ایمانش می‌شود و امنیت آرزوی خواب‌های بی‌قرارش.

با رضا، جوانی تبریزی که تازه از قطار حامل پناهجویان پیاده شده بود، برای ترجمه نزد پزشک رفتم. سرماخورده بود. پزشک که زنی میانسال بود، در حالی که تنفس جوان را گوش می‌کرد و پشت سر رضا بود پرسید: چقدر خوابیده است؟ پرسیدم و جوان پاسخ داد، پاسخی که چشمان طبیب را پر از شبنم شرف کرد؛ هفت ساعت در هفت روز! و باز همین جوان می‌گفت اگر بخواهند دیپورتمان کنند به ایران، همین امشب راهی سوئد یا دانمارک می‌شوم، اصلا هر جا، فقط دیپورتشان نکنند…

جنگ خانمانسوز است و البته جنگ داخلی سوریه آتشی زده بر جان سوری‌ها و بر دل هر وجدان بیداری؛ اما در مورد پناهجویان ایرانی، نگرانی آنست که با وجود حکومتی که آمار اعدام و سلب آزادی و محرومیت‌های اجتماعی و اوضاع اسفناک اجتماعی و اقتصادی می‌تواند از حضور دائم جنگ میان حکومتی خودکامه با مردم آن سرزمین خبر دهد، دول اروپایی به بهای سودهای اقتصادی و قبول شان و منزلت نفتی و قدرت منطقه‌ای و بازار هوس انگیز کالاهای اروپایی در ایران، این جنگ را نادیده بگیرند و حقوق انسان ایرانی را فدای سود شرکت‌های نفتی و اروپایی کنند. اگر ما باور نکنیم حکومت جمهوری اسلامی، با زن ایرانی و همجنسگرای ایرانی و آزادی خواه و عدالت طلب و کارگر و اقشار کم درآمد آن قسمت از خاک در جنگ است، دولت‌های کاپیتالیست اروپایی هم باور نخواهند کرد. انسان ایرانی در توضیح دردهای هزار لایه‌ی خود، به مثابه تمام سازمان‌های سیاسی اپوزیسون، لال و بی‌زبان شده است.

توسط: امیر معماریان
سپتامبر 29, 2015

برچسب ها

امیر معماریان پناهنده پناهنده سیاسی جنگ ماهنامه خط صلح ماهنامه شماره ۵۳