کشتار67؛ جاري در جان تاريخ/مرتضي هامونيان
شب های متوالی در طول حدود چهاردهه تا فوت مادربزرگم، او از خواب بر می خواست و برای دختر از دست رفته اش در سال 58 اشک می ریخت. مادربزرگم چندی پیش از دنیا رفت و اما آن چه در خاطر ما ثبت شده، بخشی از غم او به عنوان یک بازمانده از یک حادثه تصادف منجر به مرگ دختر و نوه اش در چهاردهه پیش است.
مادربزرگم فرصت سوگواری برای دختر و نوه از دست رفته اش را داشت و باز هم به مدت حدود چهار دهه، در غم از دست دادن عزیزانش رنج کشید. او فرصت سوگواری و بدل کردن ضربه و شوک فاجعه به امری قابل تحمل را داشت و اما درد و غم، او را برای چهاردهه رها نکرد.
دهه ها پس از هولوکاست به عنوان یک فاجعه بشری، هنوز بررسی های روانشناسی بر بازماندگان این فاجعه انجام می شود. انگار که هنوز درد و رنج فاجعه هولوکاست آن ها را رها نکرده است. فرزندان قربانیانی که به دلیل تداعی درد و رنج فاجعه رخ داده، حتی اجازه ذکر آن چه که به عنوان مصیبت بر آن ها گذشته را نداشتند. این منع نه توسط قدرت قاهره که درون خانواده ها، بلکه برای حفظ تعادل روانی آن ها صورت می گرفته است. رنجی که پس از دهه ها همچنان خانواده های قربانیان هولوکاست را رها نمی کند(1). عفرت برل، پروفسور روانشناس از کالج دانشگاهی مکس استرن در اسرائیل در خصوص قربانیان هولوکاست که نجات یافته اند، می گوید “شش دهه (تا سال 2010) پس از پایان جنگ دوم جهانی، ما هنوز در حال مطالعه تاثیر هولوکاست بر قربانیانش هستیم”. او در ادامه می افزاید ” آن ها توانایی فائق آمدن بر رنج ناشی از فاجعه را داشته اند و حتی این رنج و درد، به رشد احساسی و روانی شان منجر شده است”. و بعد می گوید “البته به این سادگی ها هم نیست و نبوده است”. یکی دیگر از همراهان این مطالعه روانشناسی در مورد کودکانی که درگیر هولوکاست بوده اند، گفته است “آن ها امروز به سنین پیری و بازنشستگی و از دست دادن عزیزانشان به دلیل مرگ طبیعی رسیده اند و همین رنج های اخیر، استرس ها و رنج های باقی مانده از آن دوران پیشین، در ماجرای هولوکاست را در وجودشان بیدار می کند”.(2)
ضربات روانشناختی ناشی از فقدان و از دست دادن عزیزان، خصوصا که در فاجعه ای چون هولوکاست بوده باشد، هیچ وقت نسل های دوم و سوم پس از فاجعه را هم رها نکرده است. در واقع با پایان فاجعه اصلی در زمان وقوع کشتار عظیم، همچنان آوار رنج و درد بر سر خانواده ها و بازماندگان آن فاجعه فرود می آید و آن رنج از میان آن ها قربانی می گیرد. قربانی فجایع عظیمی که نظام های کشتارگر بر سر انسان ها می آورند، تنها قربانیان را شامل نمی شود، تاثیرات روانشناختی اش تا نسل ها و دهه ها را در بر می گیرد و انگار فاجعه، نسل ها را رها نمی کند و جوی خون های به ناحق ریخته شده با هر رویدادی، بار دیگر به جوش و خروش در می آید.
بیش از سه دهه از فاجعه ای به نام کشتار 67 در ایران می گذرد. اعدام های گسترده زندانیان سیاسی عقیدتی در تابستان 1367 که به دستور رهبر وقت نظام جمهوری اسلامی انجام شد. این اعدام ها هزاران قربانی بر جای گذاشت و به تعداد قربانیانش و بیشتر، خانواده هایی را داغدار کرد. رضا علیجانی به عنوان یکی از شاهدین آن اعدام ها از درون زندان های جمهوری اسلامی، سال ها پیش این رویداد را “هولوکاست ایرانی” نامید (دستکم نگارنده اولین بار از ایشان شنید) و این تعبیر به نگاهی رسمی در میان قربانیان آن فاجعه دهشتناک بدل شد.
در مورد کشتار 67 سال ها سخن، کلمه و فریاد از میان جان و روح ایرانیان بر آمده است. سال هاست که انسان ایرانی و غیر ایرانی در خصوص این فاجعه نوشته است. قربانیانش را – آنانی که نامی از آن ها می شناسیم – را بازشمرده و از روزگار رفته بر آنان، پیش و در هنگام زندان و در هنگامه رفتن برای سر به دار شدن، روایت کرده است. سال هاست که از کامیون های گوشت یخ زده و قبرهای بی نام و نشان روایت هایی دردناک شده است، که برای نظام جمهوری اسلامی ایران تا آخر تاریخ، نشان ننگ بر جای می گذارد و گذاشته است. همین اواخر خبر شناسایی و معرفی محل دفن این کشتارشدگان به دست سبعیت و مرگ انسانیت در ایران، در کازرون توسط خبرگزاری ها منتشر شد و دستکم کازرونی ها حال می دانند که بخشی از به خاک افتادگان آن روزها، در کجای خاکشان آرمیده اند.
اما آن چه در خصوص آن کمتر سخن گفته شده، بازماندگان آن فاجعه اند. مادران، خواهران، پدران، برادران، فرزندان و همسرانی که آن روزها را به چشم دیده اند. ساک وسایل عزیزانشان را تحویل گرفته اند. پشت در زندان منتظر مانده اند تا بشنوند که، آیا عزیزشان زنده است یا اعدام شده. هیچ وقت ندانستند که عزیزشان در کجا دفن شده است. هیچ وقت زمانی رسمی به مانند همه کسانی که عزیزی را از دست می دهند، به مانند مادربزرگ من برای عزاداری برای از دست رفته شان نداشتند. نه توانستند در مکان های عمومی عزاداری کنند، نه بر سر پیکرها و قبور حاضر شوند و نه حتی تا سال ها امکانش را داشتند تا از فاجعه و زخمی که برداشته اند، سخن بگویند. به همین سادگی، سه دهه است فاجعه ای که هزاران انسان را به مسلخ زور و زر و تزویر برد، همچنان قربانی می گیرد. این بار نه از میان زندانیان که از میان کسانی که آزادند و دستکم در ظاهر، آزاد زندگی می کنند و اما داغی در سینه دارند که التیام نیافته است. زخمی که فرصت سوگواری برای آن را نداشته اند و آن زخم مانده است. گاهی رویش دلمه می بندد و اما با کوچکترین نیشتری، به مانند روز نخستین و شاید حتی بیش از آن روزها خون از آن زخم فواره می زند.
درباره این خانواده ها می توان سه مرحله را برای این تداعی رنج، بر شمرد. زمان هایی که ضربان قلب و رنج جان، می تواند برای آن ها به نهایت خود رسیده باشد.
ملاقات ها قطع شده است و خانواده ها ملاقاتی ندارند. کسی نمی داند درون زندان چه خبر است. جعفر بهکیش، یکی از زندانیان آن روزها از آمدن و رفتن های خانواده ها می گوید و شایعاتی که بالا گرفته است. خانواده ها دقیقا نمی دانند بر سر عزیزانشان چه می آید. شایعه خود گاهی از خود فاجعه کشنده تر است. فاجعه قطعیتی دارد که لاجرم باید با آن کنار آمد، اما شایعه، ماندن در برزخ بیم و امید است. بیمی که شاید شواهدش قوی تر باشد و امیدی که از عشق به عزیز در بند سرچشمه می گیرد. بهکیش می گوید: “مادر و پدرم به خانه بر می گردند. مادرم، با تلفن با خانواده های زندانیان در بندهای دیگر تماس می گیرد. هیچ کس ملاقات نداشته است. قطع ملاقات ها ادامه پیدا می کند. زمان به سرعت می گذرد. نیمه دوم مرداد است. مادر و پدرم دوباره به گوهردشت می روند. هنوز هیچ کس حق ملاقات ندارد. خانواده ها بسیار نگران هستند. شایعه اعدام های گسترده بالا گرفته است”. و بعد از شرح تلاش های مادران برای ملاقات با حاکمان آن روز بر تخت نشسته ایران، جعفر بهکیش نقل می کند که “مادرم با تلخ کامی می گوید، اگر می دانستیم که دارند بچه هایمان را می کشند…”.(4)
خانواده ها تا آذرماه 1367 بی اطلاع می مانند. ماه ها بی خبری را رنج می کشند. شایعات را می شوند و اما نمی دانند بر سر عزیزانشان چه رفته است.
از چهارم آذر ماه 1367 با خانواده ها تماس گرفته می شود. مرحله دوم رنج خانواده ها فرا می رسد. ساک های اعدامیان آماده است. خانواده هایی که ماه هاست از عزیزانشان بی خبرند، حال که برای ملاقات با آن ها می روند تنها با یک خبر و یک ساک باز می گردند.
از خانواده ها خواسته بودند که مرد خانواده را بفرستند تا ساک ها را تحویل بگیرند. فروغ شلالوند برادر زاده یکی از قربانیان به نام حمزه شلالوند است. او تعریف می کند “وقتی مادربزرگم (ننه) بعد از مدت ها قطع ملاقات و بی خبری مطلق، برای ملاقات به زندان اوین مراجعه کرد، از او خواستد مردِ خانواده را بفرستد، آنان نمی دانستند مردترین کس خانواده ما همان ننه وفادارم بود که لحظه ای پسرش را تنها نگذاشت”.(5)
اما فروغ تعریف می کند که، عمویش رفت و برگشت تا خبر از حمزه بگیرد. فروع می گوید “در بازگشت به خانه قرار نداشت، پریشان بود مرتب قدم می زد و گاه گریه می کرد، به عمویم گفت سریعاً به زندان اوین مراجعه و دریابد چرا مرد خانه باید مراجعه کند، چنان با تحکم برخورد کرد که، عمویم همان وقت حرکت کرد. هنوز به یاد دارم زمانی که عمو با ساک برزنتی سبز رنگی دردست بازگشت، آن را زمین گذاشت، رو به ننه با صدای لرزان گفت این هم ساک حمزه. ننه که چند روز بود لب به غذا نگذاشته بود، سرا سیمه برخاست، «چَه بی؟ چَه وَ سرهاتی؟ حمزه، روله، روله آَی خوا غه یرَت دارهَ خمینی ات نِئی؟» ( چه شد؟ چی بسرش آمد ؟ حمزه پسرم، آی خدا خمینی را ندیدی غیرت نکردی) صدای فریادهای ننه تا به خود خدا می رسید. عمو که تا حالا بغض خود را فرو خورده بود گفت جنازه را نمی دهند و از شماره قبر ومحل دفن هم چیزی نمی گویند، تهدید کردند که هیچ گونه سوگواری و مراسم و یادمان نیز برگزار نکنیم، غیر ازهمین ساک هیچ چیز دستمان نیست”.(5)
و بعد آن چه این بازمانده تعریف می کند، جز روایت رنج و زاری و نفرین و بر چشم کشیدن یادگارهای جان باخته که، یک یک از ساک در می آید امر دیگری نیست. او با این جملات روایتش را پایان می دهد که “دیگر کسی آن ساک را ندید. عاقبت ننه با دلی پر حسرت ما را ترک کرد واز کابوس ها، شب بیداری ها آسوده شد”.(5)
این خانواده تنها یک نمونه است از هزاران خانواده جان باختگان کشتار 67 که آوار فاجعه بر سرشان ویران شد و “ننه” ها تا سال ها فراموشش نکردند و دست آخر، برخی شان امروز چشمی اشک و چشمی خون، روی در نقاب خاک کشیدند و در ذهن و ضمیر تاریخ دادخواهی ایران جاوید شدند.
و اما رنج سوم یا رنجی که تا امروز هم ادامه دارد، از رنج نامه های کودکان بازمانده تا خانواده ها. نه مزاری هست و نه پس از سال ها امکان رسمی دادخواهی در ایران وجود دارد. عفو بین الملل رفتار حاکمیت ایران با خانواده های جانباختگان کشتار 67 را مصداق شکنجه سازمان یافته می داند و آن را نمونه ای از جنایت علیه بشریت بر شمرده است. یعنی نه تنها آن کشتار خود جنایتی علیه بشریت و یک نسل کشی بود، بلکه رفتار نظام و تبعاتش، همچنان مصداق عناوین مجرمانه ای است که در این جنایت سازمان یافته و جرم بی پایان نظام جمهوری اسلامی کاملا هویداست. عفو بین الملل پیش تر هم در بیانیه ای مفصل “اعدام های فراقضایی” کشتار شدگان سال 67 را جرم خوانده بود و جان باختگان آن سال ها را مصداق “ناپدیدشدگان قهری” معرفی کرده بود. عفو بین الملل در بیانیه اخیرش نیز در خصوص خانواده ها می گوید “با گذشت سه دهه از زمانی که حکومت ایران چندین هزار مخالف و دگراندیش سیاسی را قهرا ناپدید کرده، مخفیانه کشته و اجسادشان را در گورهای جمعی بی نشان انداخت، مقام ها و مسئولان ایرانی همچنان به زجر و عذاب دادن بستگان قربانیان ادامه می دهند و از افشای این حقایق امتناع می کنند که عزیزان آن ها را چه زمانی، چگونه و چرا کشتند و اجسادشان را کجا دفن کرده اند”.(6)
این تنها روایت تلخ خانواده از ندانستن حقایق کشتار و محل دفن عزیزانشان نیست. فرزندان جان باختگان آن کشتار، نسل دوم پس از این هولوکاست ایرانی همچنان از آن چه تجربه کردند و به عنوان تاریخچه خانواده هایشان به ثبت رسیده در رنج اند. آن فرزندان امروز دستکم سی و اندی ساله اند و اما با هر گفتگو با ایشان، اشک به چشمان شان می دود و از رنج سالیان می گویند.
سه سال بعد از اعدام پدر متوجه می شود. در زمان دستگیری اش دو ساله بوده و سه سال پس از دستگیری، پدرش اعدام شده است. سه سال خانواده از او پنهان می کند و پس از سه سال مادر به او می گوید که این غم تف زده خانواده به چه دلیل است. در آن سه سال هر روز این فرزند خردسال منتظر آمدن پدر بوده است. منتظر بوده در باز شود و پدر برگردد. دختری از فرزندان جانباختگان 67 را می شناسم که امروز در آستانه 40 سالگی است. هنوز وقتی از پدرش که در حال گذراندن دوران محکومیتش بوده سخن می گوید، از نبود پدر و از آن روزهای انتظار هر روزه چشمانش سرخ می شود و صدایش به لرزه می افتد.
برای این فرزندان، خاوران و خاوران ها به عنوان جایگاهی سمبلیک و غیر سمبلیک برای آن جان باختگان آن فاجعه مامن است. می گویند “خاوران؟ خاوران مثل یک مامن است. من هیچ وقت نتوانستم، احساسم را به خاوران بیان کنم. خاوران فقط بابا و مامان و دوستانی نیستند که آن جا می بینی. خاوران چیزی است که در تمام سال های سکوت به من و ما هویت داده است. خاوران مثل یک سند است، که وقتی آن جا می روی، باور می کنی هستی. خاوران ملغمه ای از امید و هویت ماست. من نمی توانم این حس را تعریف کنم. خاوران جایی است که به من هویت داده است و تا همیشه سند هویت من باقی خواهد ماند”.(7)
کشف این هویت و سند هم خود ماجرایی مفصل دارد. ماجرایی که خواندنش هم جان را خراش می دهد. فروغ تابخش (مادر لطفی) روایت میکند که “… روز چهلم انوش شد. رفتیم و گل گذاشتیم. یک دفعه خواهر من گفت: اى واى این دست چیه اونجا افتاده؟ برگشتیم و نگاه کردیم و دیدیم بله دستى از خاک بیرون زده است. جوان ها را سطحى خاک کرده بودند. همه زن ها داد زدند. فردى با خودش دوربین آورده بود، تا دید شرایط این طورى شده و مادرها داد مى زنند، عکس گرفت. خود من پیکر تعدادى از جوان ها را دیدم، جوانى که تیرى در پیشانى اش زده شده بود. بعد سریع، ماشین گشت آمد. دوربین را قایم کردند. بعدها شنیدم که یک روز صبح با پروژکتور آمده اند و عکس گرفته اند. اما سرى اول مربوط به همان روز بود که به دست کسانى که مى خواستند ببینند، رسید.” (8)
بیش از سه دهه از هولوکاست ایرانی، یعنی کشتار 67، می گذرد. بیش از سه دهه از جرمی که تمام نشد. جنایتی که قربانیان تنها کسانی نیستند که در محل هایی که نمی دانیم کجا هستند، در خاک خفته باشند. قربانیان کشتار 67 امروز در ایران و خارج از ایران زندگی می کنند. خانواده هایی که هنوز با آوار مصیبت 67 داغ تازه می کنند و هر روز صبح با یاد عزیزانشان و نگاهی بر چهره نقش بسته آنان بر عکس ها و قاب ها بیدار می شوند و شبانگاه به خواب می روند. مادرانی که هنوز صدای فرزندانشان در گوششان می پیچد. فرزندانی که امروز برخی از آن ها خود پدر و مادر شده اند و اما هنوز منتظرند تا در باز شود و بابا و مامان از در وارد شود. خواهرها و برادرهایی که بازی های کودکی نه موجب شادی شان که یادآور غمی جانکاه است و همسرانی که هنوز با یاد و خاطرات عشق در خاک خفته شان زنده می شوند. کشتار 67، کشتار و شکنجه ها متعلق به سه دهه گذشته نیست. فاجعه ای است که امروز اتفاق افتاده، همین حالا. در برابر چشمان مان در حال وقوع است. چشم باز کنیم، می بینیم.
پانوشت ها:
1 – روان زخمی نسل دوم نجات یافتگان هولوکاست، الیکس کیرستا، گاردین، 15 مارس 2014
2 – رنج های روانی هولوکاست هنوز قربانیانش را شکار می کند، موسسه روانشناسی آمریکا APA، 20 سپتامبر 2010
3 – شناسایی و معرفی محل دفن جمعی از اعدام شدگان دهه شصت در کازرون، هرانا، 25 تیر 1398
4 – «کشتار تابستان ۶۷» از دو منظر، و چند سوال، جعفر بهکیش، رادیو فردا، 29 تیر 1398
5 – قتل عام 67، ساک ها را دادند اما جنازه ها …، فروغ شلالوند، پژواک ایران، اکتبر 2018
6 – اعتراض عفو بین الملل به رفتار “بی رحمانه” با خانواده قربانیان کشتار ۶۷ ، دویچه وله فارسی، 26 جون 2019
7 – هویت ناگریز، مصاحبه با فرزند یکی از جان باختگان کشتار 67، مصاحبه گر: شکوفه منتظری، دویچوله فارسی، 24 آگوست 2007
8 – متن ساده گزارش داستان ناتمام، عدالت برای ایران، 31 شهریور 1394
برچسب ها