بازنشستگان در ایران: سرمایه یا سربار؟/ علیرضا گودرزی
خبری از معاون اول منتشر میشود که میگوید بازنشستگان سربار دولت هستند و بار مالی؛ بهسرعت تکذیب میشود و منتشرکنندهی خبر هم بازداشت. این سخنان نماینده همان نگاهی است که میشناسیم: کارگر سربار کارفرما است، بیمار سربار جامعه است، هزینهی مدرسه سربار بودجه است، خلاصه «ما» منفعتی برای آنها نداریم. تا میتوانیم کار کنیم و به صندوقهای بیمه بپردازیم قابل تحملیم، اما همین که خواستیم کمی از منافع کار خودمان را پس بگیریم دیگر بهصرفه نیستیم.
کاری با سازوکارهای دولتی و اقتصاد آن ندارم؛ در این مطلب کوتاه انسان را خواهم گفت. پتر کروپوتکین، نظریهپرداز آنارشیست قرن گذشته، همکاری را عامل تکامل انسان میدانست: زمانی انسانها موفق شدند گروههای بزرگتری شکل دهند و در برابر طبیعت قد علم کنند که راه تعامل با یکدیگر را آموختند و به جای نزاع با دیگران بر سر منابع محدود طبیعت، آن منابع را وسعت دادند. در چنین جامعهای، بر خلاف نظر داروینیسم اجتماعی، دیگر سازوکار بقای اصلح کار نمیکرد و به جای آن، نقشهای اجتماعی شکل میگرفت و نیازهای بیشتری از انسانها برآورده میشد.
انسانی را تصور کنید که باید غذا فراهم کند، شبها از امنیت گلهی خود حفاظت کند، فرزند بیاورد و بزرگ کند، با سرما و گرما و بیغذایی و طبیعت سخت بجنگد و گاه با گلههای دیگر همنوع خود گلاویز شود. این تقریباً همان وضعی است که از انسانهای ماقبل خود میدانیم. اما برای ما وضع به شکل دیگری پیش رفت؛ خود را اهلی کردیم و با همنوعانمان سازش برقرار کردیم، کارها را تقسیم کردیم و هم عمرمان قدری بیشتر شد، هم زمان بیشتری برای پرداختن به فرهنگ یافتیم، هم بر خلاف انسانهای پیش از خود روی زمین ماندگار شدیم. کسی همیشه بود که آتش را روشن نگه دارد و بچهها را مراقبت کند، کسی بود که شکار یا گردآوری کند و کسی بود که خانه و لباس و ابزار شکار بسازد. تکامل ما نه بر اساس بقای اصلح که بر اساس همیاری متقابل شکل گرفت. سالها بعد پژوهشگرانی با نظریهی خوداهلیسازی تا حدی با کروپوتکین همراه شدند.
تکامل ما هنوز بر اساس همین منطق کروپوتکین قابل دسترس است: انسانهای بیشمار در جهان کار میکنند و جهانی میسازند بر روی آنچه از پیشینیان به آنها رسیده و گروهی از آن پیشینیان هنوز هستند و در جهانی که خود در ساخت آن سهیم بودهاند ارتزاق میکنند. یاری متقابل سبب میشود فناوری برایمان چیزهایی بسازد که برای نسل قبل رویا بود. گروههایی در گوشه و کنار جهان با یکدیگر کار میکنند و محصول آن دارو یا محصول صنعتی است که زندگی ما را بهتر میکند. کسی که به آیندهی خود پس از سالهای کار امید نداشته باشد، چطور میتواند خلاق باشد؟ خدمت به بشریت زمانی شدنی است که خدماتی از بشرها بگیری؛ مسیر یکطرفه نیست و همیاری متقابل همچنان کار میکند.
در همین شکلی که هستیم، با همین فرهنگ و آموزههایی که بخشی از آن در راه تکامل و حفظ وضع اجتماعی به نفع تکامل است، احترام به بزرگترها، موسفیدها و ریشسفیدها و خلاصه کسانی که بیش از ما زیستهاند برای ما ارزش است؛ نه از آن جهت که کلاً خوبند یا بهتر از ما میفهمند، از این جهت که مسیر داروینیسم اجتماعی را پیش نگیریم و یا به اندیشهی سودگرفتن از انسانها نباشیم. ادب، آنچه به ما میگوید به بزرگتر احترام بگذار، در این نظام اقتصادی مفقود است زیرا پیر یا بیمار کار نمیکند و اگر برای منافع اقتصادی «آنها» ضرورت داشت، بچه هم باید کار کند. ادبی که از آن یاد کردیم مسیری غیر از تکامل ما و در واقع نفع جمعی ما نیست، نفع جمعی ما در همین است که همیاری متقابل را ادامه دهیم.
کسی که چندده سال کار کرده و بخشی از درآمد خود را به صندوقی داده، پیرانهسر حق دارد از آن بهرهمند شود. این صندوقها را میتوان سازوکاری برای همیاری متقابل دانست. حال، دولتی که از همان صندوقها وام میگیرد و پس نمیدهد آن فرد را سربار معرفی میکند؛ غافل از اینکه آن بینوا در طلب پول خودش آمده است. دولت، برساختهی ما، برای تامین امنیت ما خود مال ما را ببرد و ما را سربار جامعه معرفی کند؟ جامعهی انسانی از دیرباز بوده و با همین شگردها خود را در برابر گزند طبیعت و روزگار سخت حفاظت کرده است. بنی آدم این جامعه را ساخته و اعضای یک پیکر شده، حال بخشی فربه از همین پیکر در صدد است برای فربهتر شدن قرار از دگر عضوها بستاند؟ مگر جامعه غیر از همین بازنشستهها، بیماران، کودکان و دیگران است که زمانی کار میکنند و زمانی نه؟
دولت و طبقهی حاکمه «ما» را ابزاری برای تولید و مصرف میدانند. «ما» را به راحتی منابع انسانی یا سرمایهی انسانی نام مینهند؛ چیزی مانند منابع تولید یا سرمایه در گردش شرکت. بدیهی است که انسانزدایی از ما، سبب میشود که تا وقتی کار میکنیم مفید باشیم و از وقتی دیگر کار نمیکنیم سربار؛ مثل تراکتور یا پمپ آب. ما خودمان هم بازنشسته میشویم و میخواهیم از منافع سالها کارمان –که از قضا برایش به مرور زمان هزینه کردهایم—، منتفع شویم. برای ما سرمایه کار نمیکند، بدن و فکر ما است که درآمدی برایمان میآورد و با کهولت آن دیگر باید امید به نظامی داشته باشیم که همیاری متقابل را بفهمد. ما کاشتهایم و دیگران خوردهاند و زمانی فرا میرسد که دیگران بکارند و ما بخوریم. مذمومیت داستان مردی که مادر پیرش را برای انتظار مرگ به سر کوه میبرد، مذمومیت همین نگاه «آنها» است به «ما». زمانی که دولتمرد پلنگافکن و پیلتن شده از عهد خردیش یادی نمیآید.
بازگردیم به پرسش آغاز، بازنشستگی نه سرمایه است نه سربار، ضرورت زیست اجتماعی است.
برچسب ها
بازنشستگان بیمه تجمع تجمع بازنشستگان تورم خط صلح خط صلح 158 سازمان تامین اجتماعی علیرضا گودرزی فساد فقر ماهنامه خط صلح