چرا نقد فرهنگی ضروری است؟/ مهرداد نقیبی
نقد فرهنگ یک امر ضروری در راستای پویایی اجتماعی است. بیش از یک قرن است که جامعهی ایران با انواع کوششها همچنان بر ساختهای دیرینهی استبدادی استوار است و گستردگی آن به گونهای است که شرایط را به مراحل بحرانی کشانده است. در چنین وضعیتی است که خواه و ناخواه مسئلهی واکاوی فرهنگی ضرورت پیدا میکند، زیرا بحرانهای فرهنگی در پیوند با دیگر بحرانها و ناکارآمدیها در سپهر سیاسی-اجتماعی به مثابه زنجیری عمل میکند که برای گسستن آن راهی جز نقد فرهنگی وجود ندارد. نقد فرهنگی در واقع ریشهایترین شکل بررسی موشکافانه و خردگرایانه است که تمامی ارزشها، هنجارها، رفتارها و پندارها را از شکلی نهادینه شده در بطن تاریخ بیرون کشیده و به بازخوانی نقادانهی آن میپردازد؛ کارکردی که بیشک در راستای توسعه و اعتلای اجتماعی مثمر ثمر است.
بازخوانی تمرین انتقاد است؛ (۱) مسئلهای که سلسله رخدادهای اجتماعی در ایران طی یکصدسال گذشته ضرورت آن را دو چندان کرده است. انقلاب مشروطیت ایران، نهضت ملی شدن صنعت نفت، مقاومتهای پساکودتای ۲۸ مرداد، جنبشهای مسلحانه، انقلاب ضد سلطنتی ۱۳۵۷، قیامهای اجتماعی پسا انقلاب و دوران کنونی ذات حقیقی جامعهی ایران را عریان کرد، زیرا تودهها با مبارزات اجتماعی- سیاسی خود قدم در راه تغییر وضع موجود نهادند تا بتوانند مشخصههای مسلط را به چالش کشیده و بنیانهای کهنه را سرنگون سازند. ضرورت واکاوی رخدادهای تاریخی از آن روست که رخدادهای تاریخ معاصر در ستیز با اشکال مختلف استبداد تعریف میشود.
سنتهای دیرینهی استبدادی در ایران به گونهای شکل گرفته است که راه هرگونه تفکر نقادانه را سلب میکند و گرایش فکری خود را تنها گرایش منتخب و مسلط میداند. سنت استبدادی در ایران پدیدههای بحرانی را به گونهای در سپهر جامعه حل میکند که از لحاظ ذهنی تصور میشود راهحلی برای پایان آن نیست. بحرانهای ریشهداری که با تاکید بر ساختارهای دیرینهی حذف و سرکوب و سلاخی کردن اندیشههای مترقی، مانع از گسترش تفکر انتقادی شده و راه را برای تفکرات ارتجاعی هموار ساخته است. بدین منظور بعد از گذشت بیش از یکصدسال از مبارزات جنبشهای سیاسی-انقلابی در ایران نه تنها استبدادسالاری برچیده نشده است بلکه با اتکا بر سنتهای دیرینه به عنوان یک بخش جداییناپذیر از فرهنگ ایران توجیه شده و جامعهی ایران هنوز نتوانسته برای شکل دادن به سازوکارهای دمکراتیک و حق تعیین سرنوشت گامی به جلو بردارد.
در حقیقت جامعهی ایران از یک سو با سیطرهی حکومت های خودکامهی سلطنتی گذشته و دیانتی کنونی و از سوی دیگر بدون انتقادی نگریستن به سلسله عوامل فرهنگی همچنان بر بنیاد غیردمکراتیک و سلطهگرانهی تاریخی خویش اصرار میورزد.
انقلاب به مثابه دگرگونی و برچیدن تمامی ساختارهای کهن و ایجاد بسترهای نوین اجتماعی تعریف میشود. بر این اساس وقوع دو انقلاب در ایران –انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن ۱۳۵۷— با خواستهایی همچون حاکمیت تودهها، استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی و تمامی مطالبات ترقیخواهانه نتوانست به خواستهای خود دست یابد.
بدین ترتیب میتوان نارسایی خواستهای عمومی را در کالبد فرهنگی جستجو کرد و دریافت که ارزشها و پندارهای جامعهی ایرانی بر یک سنت دیرینهی استبدادی استوار است. مهمترین راه گسست از این سلطهی دیرینه ابتدا نقد و واکاوی آن است که در درجهی اول مستلزم حضور آگاهانه و به دور از رویکردهای جمعی هیستریک است؛ رویکردی که در نهایت یا منجر به افول جنبشهای اجتماعی میشود یا زمینه را برای شکلگیری ارتجاعیترین و فاشیستیترین تفکرها فراهم میکند.
توجه به امر فرهنگ از سوی رژیمهای مختلف حاکم بر ایران همواره با نگاهی از بالا به پایین و تاکید بر امر سیاستزدایی همراه بوده است، زیرا کارگزاران حکومتی به خوبی دریافتهاند که آگاهی طبقاتی اساس نیروی محرکه است که بنیانهای کهنه را به چالش میکشد و با تفسیر انقلابی در مسیر تغییر قدم بر میدارد. به عنوان مثال سیاستهای تحمیلی در دوران رژیم شاه بر بنیادهای استبدادی تاکید میورزید تا بتواند علاوه بر قوام بخشیدن به دستگاه اتوکراتیک سلطنتی، بر خواستهای ضد خلقی خود جامه عمل بپوشاند؛ پدیدهای که در حاکمیت کنونی به اشکالی دیگر و با گسترش ابزارهای سلطه ابعاد تازهای به خود گرفته و بر بنیادهای ضد دمکراتیک و ضد خلقی استوار است. این رویکرد مشارکت تودهها را به رسمیت نمیشناسد و امر توسعه را در هدایتی آمرانه خلاصه میکند. حقیقت آشکاری در بطن جامعهی کنونی ایران وجود دارد که علیرغم کوششها، ساختهای ذهنی سلطهگری طرد و نفی نشده؛ چه از سوی بسیاری از مخالفان وضع موجود و بخش قابل توجهی از جامعه همچنان مدافع و مروج ساختهای استبدادی هستند. از این روست که نقد فرهنگ مستلزم درک حضور دیگری است. در چنین فضایی است که پروسه دموکراسی پیگیر و پایدار شکل میگیرد و امکان شنیدن و شنیده شدن فراهم میگردد.
نقد فرهنگ به عنوان عاملی ضروری مستلزم گسترش تفکر سیاسی است. گفتمانهای متناقضی مانند «عصر پایان ایدئولوژیها»، «عصر بازارگرایی» و «عدم امکان تغییر» نه در نقد فرهنگی موثر عمل میکنند و نه راه به سر منزل مقصود میرسانند. تمام این مفاهیم گفتمانهایی هستند که در ذات خود به صورتی عامدانه مشوق خاموشی گزیدن و سیاستزدایی هستند. در واقع چنین گفتمانهایی کارکرد اصلیشان تسهیل قدرتنمایی سیاستهای تعدیل ساختاری است که در کشورهای پیرامونی ابعاد فاجعهباری داشته است.
با این تفاسیر در جامعهای که بنیانهای فرهنگی آن جدا از استبداد نیست دو اصل روشنگری همانا «خرد» و «آزادی» همچنان در سپهر اجتماعی-سیاسی ایران شکل نگرفته و ساختهای کهنه همچنان به قوت خود باقی است. چارهاندیشی در این مسئله مستلزم ایجاد بسترهایی برای گسترش آگاهی سیاسی و مشارکت جمعی تودهها است. با این همه به نظر نمیرسد کوششی در مسیر بسط تفکر انتقادی و سازماندهی نگرش سیاسی- فلسفی در امر نقد فرهنگی صورت گرفته باشد.
پانوشت:
۱- مختاری، محمد، تمرین مدارا، مشهد، انتشارات بوتیمار، چاپ دوم: ۱۳۹۵.
برچسب ها
آزادی بیان استبداد تفکر انتقادی خط صلح خط صلح 152 فرهنگ ماهنامه خط صلح محمد مختاری مهرداد نقیبی نقد فرهنگی