نظارت صداوسیما بر شبکهی نمایش خانگی: تقابل نهادهای امنیتی با سلبریتیها؟/ مهدی شیرزاد
سیاستمدارهای ایرانی تصور میکنند آنها که به کسب و کار هنر مشغولند، خیلی روی نظر مردم موثرند و همواره دنبال جذب آنها بودند. در هر دورهی انتخاباتی، ستادهای انتخاباتی برای آوردن سلبریتیها در قاب عکسهایشان مسابقه دارند. این را احتمالاً از آمار آرائ کاندیدای پیروز هر انتخابات استنباط کردهاند که هر که سلبریتیها پشتش ایستاد، برنده شد. حرفی که راست است اما درست نیست. سلبریتیها هم مثل هر قشر دیگری بخشی از مردمند، یا خواستشان منطبق با آنهاست یا به واسطهی شغلشان یا ارتباط با مردم، از خواستشان مطلعند. مدت زیادی جناح اصولگرا و امنیتی سعی میکرد سلبریتیها را بخرد. پولپاشی در پروژههای متوسط و ضعیف برای نمکگیر کردن آنها، از طریق این نهاد و آن نهاد، این توهم را در آنها ایجاد میکرد که در انتخابات بعدی آنها را در ستاد کاندیدای مطلوب خود میبیند اما هر انتخابات دریغ از قبلی. چرا که طرف مقابل هم میدانست مردم برای انتخابشان کاری به فلان بازیگر و بهمان فوتبالیست ندارند و بهتر از آن میدانستند نهادها هستند و مسئولانشان میروند و بهتر است سمت انتخاب مردم بایستد که هم محبوبیتش حفظ شود، هم دل مسئول بعدی را داشته باشد.
رابطهی تندروها با سلبریتیها خیلی شبیه رابطهشان با آمریکاست و اگر من را بابت کلمهی انگلیسی میبخشید یکجور آبسشن است. نمیدانند دوستشان دارند یا از آنها متنفرند، میدانند به آنها احتیاج دارند اما دقیق نمیدانند چرا و این باعث میشود مدام در کشمکش و نرمش باشند. یک بار تتلو را میآورند روی سن و به او عنوان معیار تشخیص حق و باطل میدهند و جای دیگر خوانندهای کمحاشیهتر از او را به خاک سیاه مینشانند و اصلاً خود همین تتلو که آواره شد و تتمهی امید و استعدادش هم تباه شد و جای یک خوانندهی پاپ تبدیل شد به یک گوروی بیربط که در هر موردی نظرات شاذ میدهد. درست است که سلبریتی الزاماً هنرمند نیست و برای هنرمند بودن چیزی بیش از کسب درآمد از رشتههای مربوطه نیاز است اما این رابطهی ناسالم، تاثیر زیادی روی هنر و کار همهی آدمهای این عرصه میگذارد. نمونهاش را نه خیلی وقت پیش تجربه کردیم که دار و دستهی احمدینژاد، از پول دادن برای نمایشگاه عکس یک سوپراستار و تلاش برای نزدیک شدن به سینماگرها رسیدند به بستن خانهی سینما و در افتادن با آنها. مسخره هم این است که معمولاً تاوان این خشم گرفتن حکومتیها به سلبریتیها را همکاران آنها میدهند که اغلبشان را کسی نمیشناسد و به همین دلیل هم از نان خوردن یا زندان رفتنشان برای کسی مهم نیست.
پا گرفتن شبکههای خانگی همراه با عصر جدیدی در جمهوری اسلامی بود. آقایان تصمیم گرفته بودند سری که درد نمیکند را دستمال نبندند و برای جلب مشارکت مردم، بیخود و بیجهت آدمهای دردسرساز را وارد حلقهی قدرت نکنند، پس قید استفادهی تبلیغاتی از مشارکت بالای انتخاباتی را زدند و گفتند یک مجلس بیپشتوانه و یک رئیس جمهور خودبرگزیده بهتر است، یک حسن روحانی است که هر از گاهی بخواهد با پشتوانهی رایش امتیاز بگیرد و بشکن و بالا راه بیندازد. در این آرایش جدید، اندک نیروهای مرجع باقیمانده هم زائد به نظر میرسند و سلبریتیها، هر چند آنطور که در بالا نوشتم مرجعیت خاصی ندارند، از آن دستهاند. برای کنترل لازم نیست همیشه بگیر و ببند و سرکوب راه انداخت و کافیست منبع درآمد آدمها را بست. طبقات فرودست که دیگر نا و توانی برای دردسر شدن ندارند و باید کمر این تتمهی طبقهی متوسط را هم شکست. دکتر و استاد دانشگاه و مهندس و طراح یک جایی برای مهاجرت پیدا میکنند. آن یکی که اندک سرمایهای هم اندوخته هم بالاخره هیچ جا که نرود یک ملک در ترکیه میخرد و در میرود اما هنرمند وابسته به خاک و مردمش است. بخشی از درآمدش را با فقیر شدن و مهاجرت طبقهی متوسط از دست میدهد -که اصلیترین مخاطبان و مشتریانشند و برای باقی هم کافیست تمام راههای کار کردن به منابع مالی حکومت ختم شود. اینجاست که کنترل و سرکوب شبکههای اینترنتی اهمیت پیدا میکند. مالکان این شبکهها که خود آدمهایی صاحبنفوذند، دنبال اینند که سلبریتیها را کنار خود داشته باشند و رقبا هم که عضو باندهای دیگر قدرتند، سعی در کنترل آنها با بستن راههای درآمدشان دارند. من این دعواها را ساده نمیبینم. سطح کشمکش در بالاترین لایههای قدرت است. یک روز یکی سیسمونی قالیباف را برملا میکند، آن یکی رانت عروس خاموشی را و خاموشی هم لابد برای انتقام گرفتن، وقفنامهی مخدوش پدرزن رئیسی را. طائب هم سخنرانی کرد و گفت تا ۲۰۳۰ که قرار است ما جای آمریکا را در ساختار قدرت جهانی بگیریم و رقیب چین بشویم و نشان داد که اقلا هفت سالی قرار نیست کسی در آن بالاها تن به تغییر بدهد، پس این باندها باید کمربندها را سفت ببندند و برای هفت سال بعدی منابع و نیروهای خودشان را حفظ کنند. به همین دلیل من فکر نمیکنم شبکههای اینترنتی به این راحتی وا بدهند و طرف هم مدام فشارش را بیشتر خواهد کرد و باید دید راس سوم این مثلث میخواهد در میانهی این کشمکش چه کار کند.
پیشبینی من این است که هنر بالاخره راه خودش را پیدا میکند. شاید به این نسل سلبریتیها قد ندهد، اما ذات هنر برای بیانش نیازمند استقلال فکریست و چارهای جز برگزیدن این راه ندارد.
برچسب ها
آزادی بیان اینترنت تلویزیون خط صلح خط صلح 147 زن زندگی آزادی ساترا سانسور سلبریتی سینما شبکه نمایش خانگی ماهنامه خط صلح ممیزی مهدی شیرزاد