گزارش میدانی از دستفروشی سبزی: دستفروشی و سبیل چرب حکومت/ مهرنوش نوعدوست
شغل «غیررسمی» صورتی از کار مزدی است که قوانین اقتصادی حاکم آن را به رسمیت نمیشناسد. «کار مزدی» از منظر مارکس کاری است که «کالا» شده و خرید و فروش میشود. حالا این کارِ «کالا»شده اگر با عنوان «غیررسمی» تعریف شود، قوز بالای قوزی میشود که گویی فقط برای استثمار بیشتر فاعلش در ازای یک لقمه نان است. این گزارش نمونهی شغلی «غیررسمی» است که بیشتر توسط مهاجران افغانستانی انجام میشود.
خانوادهای مذهبی فرزند خداناباور خود را طرد میکند. فرد طردشده هم تمایل به ادامهی ارتباط با خانوادهاش را از دست میدهد. پیوندهای مادی و معنوی بین فرد و خانواده ضعیف میشود یا از بین میرود. فرزند خداناباور با قوانین و هنجارهای خانوادهاش همسو نبوده و منویات آنها را دنبال نکرده؛ پس بیرون گذاشته میشود و دیگر نمیتواند از حمایت آنها بهرمند شود. از طرفی خانواده هم دیگر ناظر اعمال فرزندش نیست یا نمیتواند از او برای منویات گروه(خانواده) بهره ببرد. هر دو طرف با از دستدادن هم دچار خسران میشوند، اما امتیازهایی هم به دست میآورند؛ مثلاً خانواده با بیرونگذاشتن فرزند خداناباور هستهی مذهبیاش را حفظ میکند و فرزند از سلطهی خانوادهاش رها میشود. این مثال نوعی جدایش و به حاشیه راندهشدن است. خانوادهی مذهبی دیگر فرزندش را به رسمیت نمیشناسد یا او دیگر در گسترهی معنایی خانوادهاش تعریف نمیشود؛ پس در تضاد معنایی با آنها قرار میگیرد و به حاشیه رانده میشود.
افراد در جامعه مدام در حال تجربهکردن این تضادها و جدایشهایند. جامعهی باز و پذیرا تضادها را میپذیرد و کمتر افرادش را به حاشیه میراند یا به نوعی سرکوب میکند. این نسبتها نه فقط در ارتباط افراد و گروههای جامعه با هم، بلکه در ارتباط افراد با حاکمیت سیاسی و نظام اقتصادی نیز تعریف میشود. حاکمیت سیاسی هم نسبت به تضادهایش با افراد تحت حکومتش رفتار میکند؛ یعنی یا آنها را میپذیرد یا از دایرهی معناییاش بیرون میگذارد و آنها را به حاشیه میبرد یا در نهایت سرکوبشان میکند؛ بنا بر این در نظام اقتصادی هم همین سازوکار اجرا میشود؛ افراد یا میتوانند در نظام اقتصادی جاری هضم و پذیرفته شوند یا بیرون گذاشته میشوند و به حاشیه میروند و وارد حوزهی «غیررسمی» میشوند. به این ترتیب هر فرد مدام در معرض «رسمی» یا «غیررسمی» شمردهشدن است.
گزارش و گفتوگوی میدانی پیش رو یکی از انواع شغل «غیررسمی» را بررسی میکند؛ فعالیتی که فقط برای کسب درآمد، آن هم خارج از اقتصاد «رسمی» حال حاضر ایران انجام میشود؛ درآمدی که تحت نظارت دولت نیست، مالیات نمیدهد و از خدمات اجتماعی هم محروم است. این درآمد برای افرادی ناچیز، برای عدهای مکفی و برای کسانی نجومی است.
اینجا میمانم؛ اگر شما اجازه دهید
محمدزیبا بیستوهشتساله است، از افغانستان. یک گاری کوچک دارد و سبزی دستهای و پاککرده میفروشد. شش سال است به ایران آمده و منتظر کارت اقامتش است. میگوید: «خانمم تولدشدهی اینجاست؛ شناسنامهی ایرانی دارد. مادرش ایرانی بود؛ تازه بعد از بیستویک سال توانست شناسنامهی ایرانی بگیرد. حالا برگهی من را هم میدهند. از این بابت خیلی خوشحالم. همیشه فکر میکردم روزی باید به افغانستان برگردم، اما حالا اینجا میمانم؛ اگر شما اجازه دهید».
محمدزیبا فارسیوان است؛ از اقوام تاجیک در افغانستان. یکریز میخندد و با همان حالت میگوید: «حتماً میدانی پنجشیر کجاست. من اهل پنجشیرم. برادر و پدرم با طالبها میجنگیدند؛ حالا فراریاند. مادر و خواهرم خراسانند. من از جای برادر و پدرم خبر دارم. به زودی آنها هم میآیند اینجا؛ اگر شما اجازه دهید».
همانطور که با خانمهای محل خوشوبش میکند، میگوید: «ما اسلامشهر منزل داریم. سبزیها را پنج صبح نشده از شهریار میگیریم، به خانه میبریم با خانمم شسته و پاک میکنیم. تا اینجا برسم، ده صبح شده. من اندازهی یک کارگر ساختمان پول دارم. سودم روزی دویستهزار تومان است. هفتهای صدهزار تومان هم به شهرداری میدهم. رئیس شهرداری نمیآید؛ مامور هفتهای یک بار میآید، اجارهی پیادهرو را میگیرد. نمیدانم پول برای خودش است یا برای شهرداری، اما همیشه لباس شهرداری به تن دارد».
صدایش را آرام میکند و ادامه میدهد: «کاش ننویسی پول میگیرند؛ میترسم جایم را بگیرند. برای همهچیز پول میگیرند. همهی افغانستانیها برای کارکردن با گاری باید پول دهند. شبی دههزار تومان هم برای نگهداری گاریام میدهم. یک انبار همین پایین است که کارگر افغانستانی دارد؛ گاریهایمان را آنجا میگذاریم. همهی سبزیفروشهای این محل افغانستانیاند. همهشان را میشناسم. من راضیام. اینجا با من خوش رفتار کردند. برگهام را بگیرم، بچهدار میشوم. اینجا از افغانستان بهتر است. ما اینجا میمانیم؛ اگر شما اجازه دهید».
دورهگردی یا فروش مواد غذایی مثل سبزی، لبو، باقالا و غیره با گاری شکل جدیدی از دستفروشی در ایران نیست. این نوع فروش در بازار سنتی ایرانی رواج داشته، اما امروز به صورت شغلی «غیررسمی» که به ظاهر تحت نظارت نیست، در آمده. مشاغل «غیررسمی» در ایران نظیر دستفروشی با اینکه به نظر میرسد مالیات نمیدهند یا دولت نمیتواند نظارتی بر آن داشته باشد، در حاشیهی بازار رسمی و در بسیاری جاها تحت نظارت دولت انجام میشود. بسیاری از دستفروشان باید اجارهی مکانی را که اغلب پیادهرو است، به شهرداری یا ادارهی تعزیرات بپردازند. بنا بر این میتوان گفت آنها فقط از خدمات اجتماعی محرومند و به نوعی سهم دولت را از فروششان پرداخت میکنند.
دشمن ما یکی است
عزیز چهلودوساله است. او هم با گاری کوچکش سبزی دستهای میفروشد. دوازده سال است که از افغانستان به ایران آمده و کارت اقامت دارد. میگوید: «من هزارهام. همهی کسوکارم ایرانند. فقط یک عمو در قندهار دارم. چهار فرزند دارم و ده سال است که همینجا سبزی میفروشم. همهی مادرهای اینجا مرا میشناسند. چهار فرزندم مدرسه میروند».
عزیز میخواهد فرزندانش را به آمریکا بفرستد، میگوید: «هرچه از طالبها دورتر باشیم، آسایشمان افزونتر است. سبزیها را صبح زود از میدان ترهبار تهیه میکنم. با اهل خانهام آماده میکنیم و بعد هم به اینجا میآیم. هر روز سفارش سبزی دارم. خرجم میگذرد. همسرم کمک میکند. منزل دیگران کار میکند. برای فرزندانمان کار میکنیم. همهی برادرهایم آمدهاند اینجا، اما هیچکدام برگهی اقامت ندارند. همهی افغانستانیها فراریاند. میآیند اینجا یا مثل من سبزی میفروشند یا زباله جمع میکنند یا کارگر ساختمان میشوند. بسیاری از ما سواد داریم، اما کارمان همین است. ما ساکتیم. کاری به کسی نداریم، اما هر کس بخواهد، میتواند به ما کار داشته باشد. حالا که طالبها برگشتهاند، دیگر راه بازگشتی نداریم».
او بیحوصله و به قول خود دلپُر است. ادامه میدهد: «ما اجازهی حرفزدن نداریم. اگر اعتراض کنیم، مجبورمان میکنند برگردیم افغانستان. هر کاری با ما بکنند، ما باز هم صدا نمیدهیم. گاری برای خودم است، اما پول جا را میدهم. هفتهای یک بار میآیند و اجاره میگیرند؛ البته گفتند به کسی نگویید. دشمن ما یکی است، اما بگذارید نگویم کیست».
جایی بیرون از حاشیه
حاشیه در ایران تا دو دههی پیش جایی بود دور از دسترس؛ اجتماعی زیرزمینی و «غیررسمی» که دههها وجود داشت، اما کمتر به چشم مرکز میآمد. حالا حاشیه نه فقط مماس با مرکز، بلکه در قلب مرکز به شکلهای مختلف وجود دارد. اگر بتوانیم به شغل «غیررسمی» بگوییم حاشیهی اقتصاد حال حاضر ایران، نیمی از اقتصاد را حاشیه تشکیل داده؛ مشاغل «غیررسمی» که باج سبیل حکومت را هم میپردازند و از خدمات اجتماعی و نظارت قانونی محرومند. بیشک اقتصاد کوچک و ضعیفشده جای بزرگی برای بازار «غیررسمی» باز میکند. بازار «غیررسمی» جایی است که رانت و دلالی رشد میکند، معاملهها فراقانونی و غیرقابل پیگیری میشوند و پول نقد برای غارت افزایش مییابد؛ اما در کنار عدهی قلیلی که با اتصال به بدنهی حکومت میتوانند سودهای کلان از این بازار «غیررسمی» ببرند، افراد زیادی به حاشیهی ناامن اقتصادی رانده میشوند که نهتنها درآمد پایدار و مکفی ندارند، بلکه از خدمات اجتماعی یک شغل «رسمی» هم محرومند. اوضاع جایی نابهسامانتر میشود که این افراد مهاجر هم باشند. بسیاری از مشاغل «غیررسمی» در همهجای دنیا کار مهاجران است؛ روشی که بتوانند اندک درآمدی داشته باشند برای زندهماندن. گویی مهاجر از حاشیه هم بیرون رانده شده.
برچسب ها
بیکاری خط صلح خط صلح 129 دستفروشی سبزی فروش فقر ماهنامه خط صلح مشاغل کاذب مهرنوش نوع دوست