مقدمهای بر آسیب شناسی تربیتی استبداد/احمد فعال
مقدمه اول:
مطالعه روانشناختی استبداد و جباریت پدیده جدیدی نیست. شاید یکی از مهیجترین بخش روانشناسی اجتماعی مطالعه روانشناختی شخصیت افراد جبار و مستبد است. اگر بگوئیم، تاکنون صدها کتاب مهم درباره روانشناختی شخصیت هیتلر و استالین نوشته شده است، اغراق نکردهایم. از جمله میتوان به کتاب “آناتومی ویرانسازی انسان” اثر اریک فروم اشاره کرد. در کشورهای دموکراتیک اگر یک رئیس دولت خودکامگی به خرج دهد، و یا رفتار و گفتار او با نرمها و هنجارهای متعارف سیاسی هماهنگ نباشد، سیلی از مقالات و کتابها و گزارشهای تحقیقی و روانشناختی علیه او منتشر میشود. در زمان حکومت ترامپ بسیاری از روانشناسان به تحلیل رفتاری و روانی او پرداختند. اگر بگوئیم صدها مطالعه در باره روانشناختی ترامپ صورت گرفته است، بازهم به اغراق نگفتهایم. یکی از این کتابها تحت عنوان “ذهن ترامپ” اثر مک آدامز با همت حمید طاهری به فارسی برگردانده شده است. کتاب “جباریت” اثر مانس اشپربر یکی از جذابترین کتابهایی است که به وضعیت روانشناختی یک جبار میپردازد. یک جبار چگونه به جباریت میرسد؟ چه کسانی و با چه انگیزههایی یک جبار را در آستین خود پرورش میدهند، ویژگیهای یک جبار پیش از به قدرت رسیدن چیست، از چه استعدادهایی برخوردار است که او را به جباریت سوق میدهد، اینها همه مسائلی است که موضوع مطالعه کتاب بسیار جذاب “جباریت” اثر مانس اشپربر است. اما مطالعه گستردهای درباره جامعه استبدادزده صورت نگرفته است. استانلی میلیگرام یکی از جدیترین روانشناسان اجتماعی است که موضوع جباریت و قدرت را از دریچه افرادی که تحت قدرت و جبر قرار گرفتهاند، انجام داده است. کتاب بسیار خوب او با عنوان “اتوریته و اطاعت” توسط مهران پاینده و عباس خدایی در سال 1381 به فارسی ترجمه شده است. استانلی میلیگرام که نام او به عنوان یک آزمایش معروف، در روانشناسی شناخته شده است، مطالعه خود را به روی افرادی که تحت اتوریته قدرت قرار میگیرند، متمرکز میکند. میلیگرام در این آزمایش نشان میدهد، بسیاری از مردمان عادی که طی یک برنامه تصادفی انتخاب میشوند، در یک فرایند سلسلهمراتبیِ اتوریته، وقتی تحت اطاعت قرار میگیرند، و حتی بخشی از آنها به طور تصادفی به عنوان فرمانده و رئیس انتخاب میشوند، رفتارهای سادیستیکی و مازوخیستی از خودشان بروز میدهند. علی رضاقلی کتابی نوشته است با عنوان “جامعه نشاسی خودکامگی”. این کتاب نوعی تفسیر فرهنگ سیاسی جامعه ایران است. فرهنگ سیاسی نگرش سیاسی جامعه را به سیاست نشان میدهد. مثل اینکه در ایران گفته میشود، سیاست پدر و مادر ندارد. رضاقلی جامعه ایران را یک جامعه قبیلهای توصیف میکند که در بطن خود خودکامگی را رواج میدهد. در واقع خودکامگی برآمده و بازتاب روابط اجتماعی فرهنگ سیاسی مردمان ایران است. مثل نظریهای که پرویز پیران در باب انتخاب هوشمندانه زورمداری از سوی ایرانیان ارائه میدهد. پرویز پیران در مقالهای با عنوان “نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی” و نیز در مقالهای با عنوان “ویژگیهای جمعی ایرانیان یا سازوکارهای بقائ”، کوشش نموده است تا نشان دهد، مردم ایران بنا به ضرورتهای سرزمینی، از جمله ناامنیهایی که از زمین و آسمان، بر این سرزمین آوار شده است، به خاطر بقای خود ناگزیر به انتخاب یک نوع زورمداری هوشمندانه بودند. این مجموعهای را که خدمت خوانندگان ارائه و شمار کثیری از این مطالعات در این فهرست نیامدند، با این هدف بود که نشان بدهم، اغلب مطالعات یا روی ویژگیهایی روانشناختی و شخصیت فرد خودکامه و جبار معطوف است، و یا روی ویژگیهای جامعهای که بنا به شرایط سرزمینی و تاریخی تسلیم جبر و زورمداری میشوند. اما کمتر مطالعهای است که نقش فضای سیاسی و فرهنگی قدرت و استبداد را، در روابط با جامعه، و آثار روانی و جامعه شناختی و آسیب شناختی این فضا را بر جامعه مورد بحث و تحقیق قرار داده باشد. مطالعهای که در پیش رو ملاحظه میکنید، کوشش دارد تا وضعیت استبداد و خودکامگی را بر سلامت و رشد روانی جامعه تا حدی که به مثابه یک مقدمه تلقی میشود، از مطالعه بگذراند.
مقدمه دوم:
ژان ژاک روسو در همان آغاز کتاب قراردادهای اجتماعی میگوید، انسان موجودی است که آزاد به دنیا میآید و سپس این جامعه است که با وضع قوانین، آزادیهای او را محدود میکند. اندیشمندانی هم مانند ولتر و منتسکیو معتقد بودند، انسان مجبور به دنیا میآید، و این جامعه است که آزادیها را به انسان اعطائ میکند. با این وجود، همانطور که فرانتس نویمان میگوید، این اندیشههای روسو بود که ماندگار شد و بعدها اعلامیه حقوق بشر و حقوق شهروندی که در فرانسه در سال 1893 به تصویب رسید، اندیشههای فلسفی آن، مانند آزادی، فردگرایی و قرارداد اجتماعی برگرفته از اندیشههای فلسفه اجتماعی جان لاک و ژان ژآک روسو بود. فراتر از آن، به قول نویمان، اندیشههای روسو بود که از نظر تاریخی، تنگ مایگی نظام اشرافی را بر ملا کرد و «مشکل سیاست را یکسره بر اساسی نوین، یعنی دموکراسی محض استوار کرد1». کشمکشهای روسو با ولتر و منتسکیو، به دو نحله فکری طبیعتگرایی و جامعهگرایی در دوران روشنگری مربوط میشود. روسو یک فیلسوف طبیعتگرا بود. او نه تنها در مباحث سیاسی، بلکه در مباحث تربیتی توجه عمیقی به طبیعت و آزادی انسان داشت. دو اصل آزادی و طبیعت برای روسو کلیدواژه نظام تربیتی است. از یک طرف روسو توجه ما را به طبیعت جلب میکند و میگوید، به طبیعت بنگرید و مسیر رشد و تکامل را از قوانین طبیعت بیاموزید. روزگاری آدمیان در طبیعت در صلح و آزادی زندگی میکردند، اما جامعه با ایجاد یک رشته قید و بندها مطامع او را در جهت تخاصم با یکدیگر برانگیخت.
با این وجود روسو امر اجتماعی را اجتنابناپذیر میداند، و میکوشد تا افراد انسانی پیش از ورود به جامعه مدنی در آزادیهایی که طبیعت به او عنایت کرده است، آموزش ببینند. روسو در کتاب امیل که یکی از جامعترین آموزههای تربیتی در سدههای پیشینِ فرهنگ مکتوب بشری است، راه و رسم زیستن در آزادی را از همان دوران کودکی به جامعه نشان میدهد. روسو تنها وظیفه والدین را در تربیت کودکان، مراقبت از انجام ندادن کارهای خطرناک میداند، و الا در بقیه امور کودکان باید آزاد باشند. به گفته روسو: «مخصوصا [کودک] نباید از ماندن در تاریکی یا تنهایی وحشت نماید. از دور مراقبش باشید که بداند آزاد است، و بتواند از نیروی خود استفاده کند، و بگذارید خودش جستجو کند و اجازه بدهید که همیشه حاکم بر خودش باشد و هر کاری که میخواهد به میل خود انجام دهد. به محض اینکه کودک توانست چیزهایی را تشخیص بدهد آزادش بگذارید تا هر کدام از اشیائ را میخواهد انتخاب کند2». روسو هر نوع خشونت و شرارت میان افراد را محصول ناتوانی آنان میداند، و از این جهت وظیفه جامعه است که این توانایی را از دوران کودکی به افراد انتقال دهند: «هر نوع شرارت محصول ناتوانی است، کودک بدان جهت شریر است که خود را ناتوان احساس میکند، اگر او را نیرومند سازید خوب و مهربان میشود. کسی که هر چه میخواهد انجام میدهد، هرگز نمیتواند بد بشود، از تمام صفات خداوند مقتدر، خوبی تنها امتیازی است که اگر آن را نداشت نیرومند نمیشد3».
فلاسفه طبیعی و اجتماعی از دویست الی سیصد سال قبل دریافتند که استعدادهای انسان در آزادی رشد میکند، متقابلاً استبداد ویرانگر استعدادهاست. اگر به قرآن هم مراجعه کنید، علاوه بر اینکه به روشنی میگوید، هیچ اکراهی در انتخاب دین وجود ندارد، در بیش از ده آیه به پیامبرش امر میکند که اگر مردم در پیروی کردن از تو امتناع کردند، هیچ وظیفهای جز ابلاغ بر عهده تو نیست. «اگر خداوند میخواست کسی شرک نمیورزید»، این روشنترین آموزه دینی در بیان آزادی است.
آمارتیاسن هم در کتاب “توسعه به مثابه آزادی” وقتی از توسعه یاد میکند، مراد او نوع توسعهای است که به پرورش و تقویت قابلیتهای انسانی منجر میشود. از نظر آمارتیاسن که برنده جایزه نوبل اقتصادی است و نظریات او، از جمله به نظریات متاخر توسعه مربوط میشود، هر جامعهای که به منزلتها و آزادیهای انسان اهتمام نشان ندهد، هر اندازه در شاخصهای اقتصادی توسعه یافته باشد، جامعه توسعه یافتهای محسوب نمیشود. آمارتیاسن منزلت انسان و آزادیهای انسان را در کانون نظریات توسعه قرار میدهد. او با ارقام و آمار نشان میدهد که حتی جامعههای فقرزدهای که با آزادیهای سیاسی و اجتماعی و منزلتی مواجهه هستند، با بحرانهای اقتصادی مواجه نمیشوند4.
آسیبهای تربیتی که استبداد محصول آنهاست
استبداد پیش از آنکه به جامعه آسیب بزند، نخست به شخصیت مستبد آسیب وارد میکند. قاعده این است که انسان تا خود را تخریب نکند، دیگران را نمیتواند تخریب کند. تا خود را فریب ندهد دیگران را نمیتواند فریب بدهد5. این ضرب المثل ایرانیان که میگوید “چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی”، گویای همین واقعیت است که فرد مستبد و جبار در فضای استبدادی، ابتدا به ویران کردن خود میپردازد. اریک فروم در کتاب گریز از آزادی نشان میدهد، افراد سادیست و سلطهطلب تنها افراد زیرسلطه را به قدرت خود وابسته نمیکنند، بلکه زمانی که رشته استقلال و ناتوانی انسان در استقلال زیستن از هم گسیخته میشود، افراد سادیست و سلطهطلب به زیردستان خود نیز وابسته و معتاد میشوند. چه آنکه، هر دو طرف سادیست و مازوخیست مکمّل یکدیگر هستند. اریک فروم به خوبی شرح میدهد، هر دو طرف از یک بیماری و یک ناتوانی رنج میبرند. این بیماری و ناتوانی چیزی جز «ناتوانی در استقلال زیستن نیست6». فروم در کتاب “آناتومی ویرانسازی انسان” از عشق و علاقه مفرط هیتلر به زیردستانش و به جامعه که تابع و مطیع او بودند، یاد میکند. این عشق و علاقه در افراد جبار در حدی است که بدون زیردستان و افراد تابع و مطیع، قادر به ادامه حیات خود نیستند. نظام دستبوسی و چاکرمنشی و غلامی یک قاعده عمومی و دو طرفه میان کسانی ایجاد میکند که به دستبوسی معتاد شدهاند، و کسانی که اعتیاد به دستبوسیده شدن دارند. قاعده عمومی میانتهی شدن شخصیت از منزلت و کرامت انسانی، میانتهی شدن شخصیت از فضیلتها و شرافت انسانی و میانتهی شدن از حقوق ذاتی است. به میزانی که آدمی در روابط قدرت و روابط میان اطاعت و اتوریته معتاد میشود، به همان میزان از این فضائل و منزلتها و حقوق تهی میشود.
همانطور که در مقدمه از قول ژان ژاک روسو نقل کردم، سرچشمه خشونت و شرارت ضعف است. نکته با اهمیتی که افراد مستبد و جبار درک نمیکنند، این حقیقت است که سرچشمه قدرت ضعف است. افراد جبار و مستبد، قدرت را با توانایی اشتباه میگیرند. متاسفانه بعضی از فیلسوفان سیاسی با تفسیر غلط و مغالطه قدرت و توانایی، به توّهم قدرت داشتنِ صاحبان قدرت دامن میزنند. داشتن قدرت دارایی ذاتی انسان نیست. کسی که به علم و هنر او افزوده میشود، به قدرت او افزوده نشده، بلکه به تواناییهایش افزوده شده است. مگر علم و هنری که در قدرت ناچیز و بیگانه میشوند. در این صورت میتوان علم و هنر را به عنوان یک ابزار، و با هدف سلطه بر دیگران مورد استفاده قرار داد. علم و هنری که در قدرت ناچیز و از خودبیگانه میشوند، فونکسیون (نقش یا وظیفه) اصلی خود را از دست میدهند. فونکسیون علم انتقال دانش به دیگری است، و فونکسیون هنر، خلق و آفرینش زیبایی و ادب برای خود و دیگری است. علمی که به ابزار قدرت تبدیل میشود، فونکسیون خود را از انتقال دانش به دیگری، به تحمیق و تحقیر دیگری تغییر میدهد، و هنری که در قدرت ناچیز و بیگانه میشود، فونکسیون خود را به ایجاد تفاخر و تبختر تغییر میدهد.
کسی که بر دیگری قدرت اعمال میکند، جز این نیست که از برقراری یک رابطه برابر و عادلانه ناتوان است. این افراد حتی از برقراری یک رابطه عادی با دیگران ناتوان هستند. از هر حیث باید در تاریکی زندگی کنند. زیرا داراییها و داشتههای خود را یا از راه نامشروع کسب کردهاند، و یا در جهت نامشروع بکار میگیرند. به محض اینکه نور بر هیاکل آنها تابیده شود، ضعفشان آشکار میشود. این افراد رفته رفته امیال عاطفی خود را هم از دست میدهند، هیجان و ذوقزدگی خودانگیخته در چهره آنها دیده نمیشود. هیچ محرکی آنها را به هیجان و ذوقی که متعارف روابط انسانی است، وانمیدارد. با خندیدین و از ته دل خندیدن بیگانه میشوند، و اگر گاه خندهای بر چهره آنها میبینید، بیشتر با هدف استهزائ و تمسخر کردن و تحقیر کردن دیگران صورت میگیرد. خندهها و گریههای یک فرد عادی، خودانگیخته است. افراد جبار و مستبد از هر حیث خودانگیختگی را از دست میدهند. اگر به ندرت خنده و گریهای در آنها میبینید، برانگیختگی است. برانگیختگی ناشی از زیاد یا کم شدن فضای امکانی اعمال جبر و قدرت است.
افراد مستبد و جبار در یک کلاف پیچیدهای از اوهامات سردرگم میشوند. بیشترین عارضهای که ذهن مستبد را تخریب و ویران میکند، اوهاماتی است که تا مرگ و یا سقوط ، او را رها نخواهد کرد. میتوان به فهرستی از این توّهمات اشاره کرد:
- توّهم خودبزرگبینی: تقریباً همه جباران و مستبدان خودبزرگبین هستند
- توّهم خودشیفتگی: ترامپ و رقیب او کیم جون اون در کره شمالی، به شدت دچار خودشیفتگی بودند
- توّهم برگزیدگی: هیتلر خود را برگزیده نژاد برتر، و استالین خود را برگزیده تاریخ میپنداشت
- توّهم شکستناپذیری: تقریباً تمام جباران و مستبدان توتالیتر خود را شکستناپدیر میپنداشتند. صدام حسین تا لحظه آخر باور نداشت که کار او تمام شده است.
- توّهم مریدان و مطیعانی که او را رها نخواهند کرد: شاه سابق ایران تا روز آخر فکر نمیکرد، بسیاری از مریدان و مطیعان به او پشت کنند.
- توّهم توطئه: توتالیتاریستها در یک توّهم دائمیای زندگی میکنند که جهان و دشمنان آنها، از صبح تا شب نشسته و در حال نقشه کشیدن و توطئه کردن علیه آنها هستند. هیتلر در توّهم توطئه یهودیان به اردوگاههای وحشت پناه برد، و استالین در توّهم توطئه بورژوازی بینالملل، تا دم مرگ خواب از کله خود ربود.
- توّهم ترس و تهاجم: تمام جباران افراد ترسویی هستند که از ترس حالت تهاجمی به خود می گیرند. ترس تهاجمی یا پارانویا، سرشت جباریت است.
گاه اشخاص مستبد مستحق ترحم هم هستند. زیرا فرد مستبد و جبار از تمام استعدادها و تواناییهای انسانی تهی میشود. هر چند به تعبیری، به دلیل کور و کر شدن، به طور قطع ناتوانیهای خود را توانایی قلمداد میکنند، اما باید نیک درک کرد که به شدت گرفتار ناتوانی هستند. ناتوان کردن مستبدان و جباران اسباب خرسندی و خشنودی انسانهای خودانگیخته نمیشود. باید به آنها کمک کرد که توانایی خود را بازیابند، و از برانیختگی دائمی علیه این و آن، به خودانگیختگی بازگردند. اگر دنبال ضعیف کردن جباران و مستبدان هستید، قدرت آنها را ضعیف کنید، و به تواناییهای آنها بیافزائید.
آسیبهای تربیتی که استبداد بر جامعه تحمیل میکند
مطالعاتی که در مقدمه اول اشاره کردم، ناظر به جامعههایی است که بنا به شرایط تاریخی و اجتماعی در زورمداری تربیت میشوند و زورمداری را آموزش میبینند. اما در این قسم به ویژگیهایی اشاره میکنیم که استبداد فضای روانی و تربیتی جامعه را به ویرانی میکشاند:
1- از بین رفتن اعتمادها
2- تاریک شدن چشماندازها و افزایش خودکشی
3- از بین رفتن استعدادهای رشد
4- افزایش خشونت و ویرانگری در جامعه
5- کاهش شادیها و افزایش اختلالات عصبی
6- ناتوان کردن جامعه و چشم دوختن به بیگانه
7- شایعهپراکنی و دهنبین کردن جامعه
8- جانشین شدن ترس به جای شجاعت
9- گسترش دروغ و نفاق
10- گسترش روشهای ترفندی و میانبر زدن
11- فاسد شدن نظام اداری
12- غل و غش در مناسبات تجاری و بازرگانی
13- میل به وابستگی و ترس از استقلال
14- تعمیم روابط پدرسالاری در سطوح مختلف زندگی
15- احساس دائمی ناامنی
16- کوتاه مدت شدن جامعه (قول همایون کاتوزیان).
از شانزده آسیبی که در فهرست بالا شرح دادم، و آسیبهای دیگری که خوانندگان میتوانند به این فهرست اضافه کنند، تنها اشارهای به موضوع اعتماد خواهم داشت. معتقدم که تمام این شانزده موردی که به فهرست آوردیم، میتواند با یک مطالعه میدانی تعقیب شود. و از همین روست که عنوان مقاله را “مقدمهای بر آسیب شناسی تربیتی استبداد” نهادم، تا مقدمهای برای مطالعه پژوهشگران گردد. شاخصهایی که در مطالعه میدانی بدست میآیند، هر نظام سیاسی و اجتماعی میتواند خود را بدان بسنجد که آیا جامعه بر اساس استبداد و جبر اداره میشود، و یا آن چنان که مستبدان مدعی هستند، با هدف نجات و رفاه جامعه اداره میشود؟
اعتماد شیرازه حیات بشری است. بدون اعتماد حتی اداره یک خانواده دشوار میآید. نظم سیاسی و اجتماعی یک جامعه را میتوان به نظم یک خانواده تشبیه کرد. اعتماد اعضای خانواده نسبت به یکدیگر، موجب پدید آمدن یک نظم دموکراتیک میشود. اما هرگاه اعضای خانواده به یکدیگر بیاعتماد شوند، یا کانون خانواده به آنارشیسم تبدیل میشود، و یا از راه جباریت والدین، نظم کنترلی در خانواده ایجاد میشود. نخستین آسیبی که استبداد و جباریت به جامعه وارد میکند، از میان بردن سلسله مراتب اعتماد در جامعه است. مراد از سلسله مراتب اعتماد، وجود اعتماد در تمام سطوح و لایههای زندگی اجتماعی است. از خانواده گرفته تا سازمانهای کار تا سیاست، جبار و جباریت این سلسله مراتب اعتماد را از بین میبرد؟ به این دلیل ساده که: هیچ نظام جباری و هیچ مستبدی بدون امتیازات ویژه و انحصار امتیازات، در وجود نخواهد آمد. توضیح اینکه، مبنای اعتماد، برابری و تساوی حقوق است. اعتماد رعیت به ارباب، از جنس اعتماد دموکراتیک نیست، بلکه از جنس اعتماد آریستوکراتیک است. رعیت جز با قبول این واقعیت که ارباب دارای شرافت ذاتی است، جز با پذیرش ناتوانی خود، و جز با قبول این واقعیت که رابطه سلطه و سروری ارباب نسبت به او یک رابطه ذاتی است، به تسلط ارباب بر سرنوشت خود اعتماد نمیکند. به محض آگاهی رعیت نسبت به حقوق خود، اعتماد او از ارباب سلب میشود. همین وضع در روابط زناشویی وجود دارد. دنیای امروز در معرض اطلاعات و آگاهی است. تا زمانی که جامعه در معرض اطلاعات و آگاهی قرار ندارد، یک ارباب و یک جبار و مستبد میتواند به موجب امتیازات ذاتی، بر تسلط و هژمونی خود بر جامعه اطمینان داشته باشد. شاه سابق اگر در شرایط بمباران اطلاعاتی کنون میزیست، خیلی باید در توّهم بیاطلاعی میبود، که جامعه از او بپذیرد، سلطنت ودیعه الهی است.
یکی از ویژگیهای اعتماد دو طرفه بودن اعتماد است. ممکن نیست من به شما اعتماد نداشته باشم، و بعد انتظار داشته باشم، شما به من اعتماد داشته باشید. در مسائل مالی و اخلاقی و در روابط شخصی، ممکن است یک نفر به دیگری اعتماد کند، اما دیگری به او اعتماد نکند. این نوع رابطه نیز، هم در دراز مدت دوام نخواهد آورد، و هم تا زمانی که پای عمل به میان نیامده است، اعتبار دارد. به محض اینکه پای عمل به میان آمد، بیاعتمادی به هر دو طرف سرایت میکند. در مسائل اجتماعی و سیاسی و در مسائل بزرگ که به سرنوشت جامعه مربوط میشود، اعتماد حتماً و حتماً دوطرفه است. جباران و مستبدان در این توّهم دائمی زندگی میکنند که اعتماد باید یک طرفه باشد و یک طرفه بماند. جامعه باید به او اعتماد کنند، ولی او هرگز به جامعه اعتماد ندارد. از این نظر، باز به یک آسیب دیگری میرسیم که لطمه زدن به اعتماد جامعه، هر نوع برنامهریزی و سیاستگذاری را ناممکن میکند. تبدیل جامعه بلندمدت به جامعه کوتاهمدت، از همین راه صورت میگیرد.
فهرست منابع:
- کتاب قدرت، قانون و آزادی نوشته فرانتس نویمان، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، صفحه 249
- کتاب امیل نوشته ژآن ژآک روسو، ترجمه ع. سبحانی، انتشارات فرخی، صفحه 75، سال 1348
- همان منبع صفحه 82
- برای مطالعه رابطه آزادی، منزلت انسان و توسعه، به کتاب توسعه به مثابه آزادی، اثر آمارتیاسن، ترجمه محمد سعید نوری نائینی، انتشارات نشر نی، مراجعه شود
- برای مطالعه در این باره به سلسه مقالات نویسنده همین اثر، تحت عنوان عقل توجیه، انتشار گویا نیوز مراجعه شود
- برای مطالعه رابطه میان سادیسم و مازوخیسم و نانوانی آنها در استقلال زیستن، به کتاب گریز از آزادی، اثر اریک فروم، ترجمه عزت الله فولادوند، مراجعه شود
برچسب ها
احمد فعال خط صلح سلامت روان شماره 121 ماهنامه خط صلح