
آیا واقعا مرگ «حق» است؟/معین خزائلی
«مرگ حق است»، این گزاره ثابتی است که در قریب به اتفاق همه سوگواریها برای درگذشتگان دستکم یک بار به آن اشاره میشود. اینکه مرگ حقی است که برای همه وجود دارد و راه فراری از آن برای بشر متصور نبوده و احتمالا هرگز نخواهد بود.
اما آیا این حق بودن مرگ که مدام هم بر روی آن تاکید میشود به معنی حق بودن مرگ برای انسانهاست یا به معنی حق بودن خود مرگ است؟
برای درک این سوال بیایید نوع دیگری به آن بپردازیم: این که آیا حق بودن مرگ به مانند حق حیات و آزادی و امنیت است و این بشر است که به واسطه ذات انسانی خود از آن بهرهمند است و هیچکس جز خودِ فرد مجاز به دخل و تصرف یا سلب آن نیست؟ یا مانند گرایش جنسی و روش زندگی و نوع شغل و محل زندگی است که انسان در آن مجاز به انتخاب آزادانه است و این حقِ انتخاب آزادانه در آموزهها، اصول و قوانین بینالمللی حقوق بشری به رسمیت شناخته شده است؟ و یا این که اساسا شبیه به هیچ یک از این حقوق نیست و صرفا این خودِ مرگ است که حق به معنی حقیقت و واقعیت جهان است و البته این تنها آفریننده جهان است که مجاز به اِعمال آن است؟
البته از جنبه نظری ممکن است پاسخ به این سوالات و روشن کردن نوع حق بودن مرگ چندان با اهمیت به نظر نرسد اما در مقام عمل میتواند یک حق اساسی را به انسان بخشیده یا از آن سلب کند؛ حق انتخاب مرگ به عنوان نوعی از انتخاب فردی در زندگی.
حقی به نام حق انتخاب مرگ
در آموزههای حقوقی اصطلاحی است که میگوید «اذن در یک شی، اذن به لوازم آن هم است». منظور از این اصطلاح این است که وقتی فردی مجاز به استفاده از یک خودرو است، به طریق اولی مجاز به استفاده از فرمان و دنده آن هم است. چرا که عملا اجازه استفاده از یک خودرو بدون اجازه استفاده از فرمان و دنده آن به هیچ دردی نمیخورد؛ به زبان ساده یعنی «چون که صد آید نود هم پیش ماست».
همین اصل و آموزه حقوقی است که زیربنای استدلالی طرفداران حق انگاری «مرگ» را تشکیل میدهد. آنها میگویند از آنجا که «حق انتخاب، حق حیات سعادتمندانه و حق انسان از کرامت ذاتی» از حقوق بشری شناخته شده و پذیرفته شده برای همه انسانها فارغ از هر گونه تبعیضی هستند، انتخاب مرگ برای رهایی از حیات غیر سعادتمندانه و یا صرفا به دلیل اِعمال حق انتخاب به معنی استفاده از حقوقی هستند که انسانها به واسطه ذات انسانی خود از آن بهرهمندند.
به گفته ایشان در واقع حق انتخاب مرگ همان نَوَدی است که به واسطه صد برای انسانها به رسمیت شناخته شده و به مانند اذن در لوازمی است که پس از اذن در شی (حیات سعادتمندانه و کرامت انسانی) در اختیار همه انسانها قرار داده شده است. از این رو این صرفا خودِ افراد هستند که در استفاده و یا عدم استفاده از آن مجاز بوده و اختیار تصمیمگیری در مورد آن را دارند.
در این میان اما اینکه آیا حق مرگ واقع همان نودی است که پس از صد برای انسانها وجود دارد، بحثی است که در این نوشتار نمیگنجد. طرفداران این نظریه معتقدند که اگرچه حق مرگ یا انتخاب مرگ یا به سادگی حق خودکشی از جمله حقوق به رسمیت شناخته شده در آموزهها و قوانین حقوق بشری بینالمللی نیست، اما عدم ممنوعیت آن نشان از آزادی در استفاده از آن دارد. چرا که عدم شناسایی رسمی آن به عنوان یک حق نه به معنی نبود حق مورد نظر بلکه برای عدم ترویج مرگ بوده است. از این رو اختیار تصمیم گیری در مورد زمان پایان دادن به زیست هر فرد به مانند اختیار چگونه زیستن او نیز از جمله حقوق انسانهاست.
در مقابل اما مخالفانِ حقوقی حق انگاری مرگ میگویند از آنجا که انتخاب مرگ به معنی سلب حق برتر و ذاتی حیات است و انسان قانونا نمیتواند حقوق ذاتی خود را از خود سلب کند، در نتیجه نمیتواند مرگ را به عنوان یک حق انتخاب کند. درست به مانند اینکه انسان نمیتواند قانونا حقوق مدنی خود مانند حق آزادی، حق حیات، حق تحصیل و حق امنیت را به واسطه قرارداد یا عمل حقوقی دیگر از خود سلب کند. از این رو از آنجا که انتخاب مرگ به معنی سلب حق ذاتی است، غیرقانونی است و بر خلاف اصول و آموزههای جهانی حقوق بشر است.
خودکشی؛ انتخاب یا اجبار؟
در برابر این رویکرد (خودکشی به عنوان حق انتخاب فردی) اما گروه دیگری (عمدتا مددکاران اجتماعی و جامعه-روانشناسان) معتقدند که خودکشی نه یک انتخاب فردی بلکه اجباری است که فرد از روی ناچاری و قهرا به آن تن میدهد. به گفته این مخالفان انتخاب پنداری خودکشی، فردی که درگیر تمایل به خودکشی است، ممکن است در انتخاب روش خودکشی خود یا زمان آن نقش داشته باشد اما در داشتن تفکرات و تمایل به خودکشی هیچ نقشی ندارد. درست به مانند بیماری که مبتلا به سرطان است و ممکن است در انتخاب نوع درمان خود یا تاثیرات آن نقش داشته باشد اما مسلما نقشی در انتخاب ابتلا به سرطان نداشته است.
از سوی دیگر از آنجا که خودکشی در واقع راهی برای فرار از درد و فشار روحی و جسمی ناشی از بیماریهای جسمی و روانی، شرایط سخت اقتصادی-اجتماعی یا مشکلات خانوادگی است، هدف از دست زدن به آن برای فردی که اقدام به خودکشی میکند رهایی از مشکلات و سختیهاست نه صرفا مرگ ناشی از آن. از این رو آن چه که به واقع از سوی فرد مورد انتخاب قرار میگیرد، راه فراری برای پایان دردها و سختیهاست و در صورت وجود راه حلی برای دستیابی به این هدف فرد سعی در غلبه بر گرایش به خودکشی خواهد کرد.
درست به مانند فردی که به صورت معلق میان زمین و هوا از طنابی آویزان مانده و هر لحظه که میگذرد درد جسمی ناشی از نگه داشتن طناب بیشتر و توان فرد برای ادامه مقاومت کمتر میشود. روشن است که در چنین وضعیتی این کمک دیگران است که میتواند فرد را از حالت معلق میان مرگ و زندگی نجات دهد، چرا که در غیر این صورت رها کردن طناب نه یک انتخاب که راهی برای پایان دادن به درد جسمی و ناتوانی ناشی از آن است.
انتخاب مرگ، گناه نابخشودنی
حق انگاری مرگ و انتخاب آن یک مخالف سرسخت و جدی دیگر نیز دارد: دین گرایان و مذهبیون. آنها هر گونه دست بردن انسانی در هدایای خداوندی را ممنوع دانسته و حیات را که از نظرشان بزرگترین و برترین نعمت خدادادی است مقدستر از آن میدانند که انسان مجاز در دخل و تصرف در آن باشد. ضمن این که اساسا حیات از ویژگیها و داراییهایی است که به عنوان لطف و رحمت از سوی خداوند به انسان داده شده و انسان موظف به انجام تکالیف خود در برابر آن است، نه این که مجاز باشد آن را به هر نحوی که خود میخواهد مصرف کند.
در این رویکرد حیات انسانی چیزی نیست که اختیار آن به دست انسان سپرده باشد، بلکه از آنِ خداست و صرفا اوست که اجازه دارد در مورد گرفتن آن تصمیم گیری کند. به علاوه این که خودکشی و انتخاب مرگ اگر از روی خستگی از فشارهای روحی و روانی و به ویژه نا امیدی از بهبود شرایط صورت گیرد به این معنی است که فرد از کمک خدا و حکمت و رحمت او نا امید شده و این خود بزرگترین و نابخشودنیترین گناه است.
در واقع آن چه که مرگ را در میان دین گرایان از قرار گرفتن در جایگاه یک حق و انتخاب در اختیار انسان دور میکند این است که اساسا دایره آن چه که به عنوان حق در اختیار انسان در ادیان وجود دارد بسیار تنگتر از چیزی است که با عنوان تکالیف انسان نسبت به خدا وجود داشته و در نتیجه حق انتخاب انسان نیز در روش زندگی و حیات خود بسیار محدود است. چرا که صرفا آن انتخابی مورد پذیرش است که پیشتر در دین مورد شناسایی و تاکید قرار گرفته؛ یعنی انسان فقط یک انتخاب دارد و آن عمل به دستورات و تکالیفی است که خدا برای وی تعیین کرده است.
روشن است که در این خوانش محدود از حقوق انسان، جایی برای شناسایی حق مرگ باقی نخواهد ماند.
مرگِ انتخابی، زندگی سعادتمندانه
در این میان جنبه دیگری نیز وجود دارد که در آن عملا حق مرگ نه تنها به رسمیت شناخته میشود بلکه اهمیتی به مثابه دیگر حقوق مرتبط با کرامت ذاتی انسان پیدا کرده و از این رو از جمله آزادیهای بشری و قابل انتخاب و سلب نشدنی محسوب میشود.
در این خوانش از حق مرگ، این اصل ممنوعیت شکنجه و هرگونه رفتار غیرانسانی، ظالمانه و تحقیرآمیز در قوانین بینالمللی حقوق بشری است که توجیهگر حق مرگ است. چرا که در آن اجبار به زنده بودن در هر شرایطی به ویژه با وجود رنج بیماریهای سخت روحی یا جسمی و بر خلاف میل، اراده و خواست خودِ فرد به معنی اِعمال رفتارهای غیرانسانی، ظالمانه و تحقیرآمیز تلقی شده و اگرچه هدف از اجرای آنها شکنجه نیست و ممکن است درجات رنج کمتری از شکنجه نیز داشته باشند اما بر اساس آموزهها و قوانین جهانی حقوق بشری ممنوع هستند.
البته در وهله اول ممکن است این تلاش برای یکسان انگاری شرایط یک بیمار جسمی یا روحی با فرد قربانی شکنجه کمی غیر منطقی و نامعقول به نظر رسد اما آن چه که از سوی طرفداران این خوانش مورد استناد قرار میگیرد جنبه غیر انسانی و ظالمانه رفتارهایی است که به هر دلیلی بر خلاف میل و اراده انسان بر او اِعمال شده و برایش رنج و مشقت و سختی به همراه دارد.
نقطه اتکای اصلی در این استدلال اینجاست که اگرچه موارد شکنجه واقعی عمدتا همان اَعمال و رفتارهای شناخته شده به عنوان شکنجه است، اما هر آنچه که کرامت و تمامیت جسمانی انسان را به شکل جدی و تاثیرگذار مورد تهدید و یا تغییر غیرقابل تحمل قرار دهد نیز میتواند و باید به عنوان رفتارهای غیر انسانی، ظالمانه و تحقیرآمیز ممنوعه محسوب شوند.
بر این اساس اجبار تحمیلی و ناخواسته فرد مبتلا سرطانِ پر درد و غیر قابل علاج یا یک بیماری روحی درمان ناپذیر و پر از رنج به زنده بودن و ادامه حیات از سوی خانواده، اطرافیان و پزشکان و عدم شناسایی حق و آزادی فرد به انتخاب مرگ یا حیات رفتاری ظالمانه و غیر قابل پذیرش و بر خلاف اصول و آموزههای حقوق بشری است و از آنجا که رهایی از شکنجه حق انسانهاست، رهایی از این نوع از رفتار غیر انسانی و ظالمانه، که صرفا از طریق انتخاب مرگ قابل دستیابی است، نیز حق انسان محسوب میشود.
با همه این تفاسیر پرسش اصلی اما همچنان پابرجاست؛ این که مرگ حق انتخاب بشری است یا حقیقتی طبیعی که انسان نباید در روند آن دخالت کند؟ آن چه که روشن است اما این است که پاسخ به این پرسش صرفا در حوزه حقوق، روانشناسی یا دین نبوده و این علوم به تنهایی توان پاسخگویی به آن را ندارند.
برچسب ها
حق مرگ خط صلح خودکشی خودکشی و جامعه شماره 118 ماهنامه خط صلح معین خزائلی