ادبیات و هنر مهاجران افغانستانی در ایران/محسن نکومنش فرد
عملکرد جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته نشان داده که در تبدیل فرصتها به مشکل و مانع بسیار خبره است. تا جایی که بسیاری از مردم و حتی برخی از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی امروز بر این باورند که اگر ایران ذخائر نفتی و گازی در اختیار نداشت قطعا ما مردم خوشبختتری از امروز بودیم. کافی است چشم بر واقعیت ببندیم و لحظهای تامل کنیم و فارغ از حب و بغض نسبت به جمهوری اسلامی تصور کنیم که به جای اختصاص درصد بالایی از بودجهی سالانهی کشور برای «حفظ نظام» همین بخش صرف سرمایهگذاری در جهت رفاه و آسایش عمومی میشد. در این صورت نیاز نبود تا بخش بزرگی از مردم به عنوان چشم و گوش نظام مراقب اکثریت مردم باشند. این تبدیل فرصت به مشکل را میتوان در بسیاری از زمینهها در جمهوری اسلامی شاهد بود. مثلاً در جهان امروز اغلب کشورها کثرت اقوام، فرهنگها، مذاهب و عقاید در جامعه را یک امتیاز و فرصت میدانند در حالی که این حکومت در طول دوران حاکمیتش تمام تلاش خود را در جهت یکسانسازی فرهنگی، زبانی و مذهبی به کار برده است. تلاشی که مسلماً در جهان امروز محکوم به شکست است و میبینیم که سیاستهای حاکمیت هم در این راستا به بیاعتمادی، فرار از پایبندی به ایدئولوژی و در نهایت فروپاشی اخلاقی در جامعه منجر شده است.
یکی از موارد مشخص تبدیل فرصت به معضل برخورد حکومت جمهوری اسلامی با مهاجران و پناهجویان، به ویژه مهاجران افغانستانی بوده است. در سال ۱۳۶۶ طبق گزارش یک روزنامهی سوئدی، ایران با دو میلیون و هشتصد هزار پناهجو بیشترین تعداد پناهجو در جهان را دارا بود. با توجه به این که در سال ۶۶ ایران هنوز درگیر جنگ با عراق بود باید پذیرفت که در آن سالها ایران در این زمینه سخاوتمندی قابل توجهی از خود نشان داده بود، حتی با احتساب این گمان که یکی از اهداف جمهوری اسلامی از پناهندهپذیری برنامهریزی برای تحقق شعار صدور انقلاب از سوی رهبر آن بوده باشد. بیتردید حضور این تعداد پناهجو و مهاجر مشکلات زیادی را برای کشور میزبان به دنبال داشته و ادغام و جذب آنها در جامعه امر دشواری بوده است.
اما وجه دیگر حضور پناهجویان نیاز جامعهی ایران به نیروی کار در آن دوران بود، به ویژه که با پایان جنگ در سال ۶۷ ایران باید ویرانه-های ناشی از جنگ را بازسازی میکرد. چه در دوران جنگ هشت ساله با عراق و چه پس از آن، مهاجران افغانستانی سهم عمدهای در بازار کار ایران و عمدتاً کارهای بدنی داشتهاند. در سالهای بعد هم که حکومت جمهوری اسلامی ترجیح داد به جای سرمایهگذاری و حمایت از تولید داخلی بر حراج سرمایههای ملی برای استمرار حاکمیت خود متمرکز شود و کارخانههای بسیاری را با بیتدبیری و یا در جهت سودآوری فوری به تعطیلی کشاند، باقیماندهی کارهای تولیدی در بخش کشاورزی، دامپروری و ساختمانسازی به دوش مهاجران افغانستانی افتاد. اما جمهوری اسلامی و کارفرمایان کوچک و بزرگ حاضر نشدهاند نقش مهاجران در گردش چرخ اقتصاد ایران را بپذیرند. در مقابل با انواع محدودیتها و سنگاندازیها، با تبعیضهای ظالمانه و تحقیر مهاجران در محیط کار، اغلب کام مهاجران را تلخ کردهاند.
یکی از مهمترین معضلات مهاجران و پناهجویان افغانستانی در ایران موانع موجود در مسیر تحصیلات این مهاجران، به ویژه در بیست سال اخیر بوده است. جمهوری اسلامی نه تنها رغبتی به با سواد شدن مهاجران نشان نداده بلکه مستمرا در مسیر نیروهای داوطلب هم که برای با سواد کردن مهاجران سرمایهگذاری و تلاش کردهاند سنگاندازی کرده است. بسیاری از کودکان افغانستانی تبار به بهانهی این که اقامت والدینشان در ایران غیرقانونی بوده از تحصیل، حتا در مقاطع ابتدایی محروم بودهاند. تحصیلات افغانستانیهایی هم که در ایران اقامت داشتهاند همواره با محدودیت و اما و اگر روبرو بوده است. بسیاری برای ادامهی تحصیل در مقطع دانشگاه و حتی دبیرستان گرفتار موانع اداری شدهاند. این واقعیت که بارها مسئولان حکومتی، و حتا کسانی در میان نیروهای طرفدار حکومت که اصرار دارند خود را دوست و حامی مهاجران نشان دهند، بر دولت و ملت افغانستان بابت همان حق تحصیل با محدودیت فراوان نیز منت گذاشتهاند بیانگر نگاه تنگ-نظرانه و مغایر با حقوق مهاجران در میان همهی عناصر و جناحهای حاکمیت است.
اما سلب حق تحصیل از تمامی اتباع خارجی در دنیای امروز به آسانی میسر نیست. همان طور که مقاومت و سنگاندازی لایههایی از حکومت در اوایل انقلاب، که در باطن با تحصیل دختران ایرانی مخالف بودند و تلاش میکردند با بهانههای مختلف تحصیلات دختران را در حد توان محدود کنند، کاملاً به ضد خود تبدیل شد. با وجود محدودیتها در مسیر تحصیلات افغانستانیها در ایران نیز بخشی از این مهاجران موفق شدهاند علاوه بر تحصیلات ابتدایی در مقاطع متوسطه و دانشگاه تحصیل کنند. یکی از راههای ورود به تحصیلات ابتدایی که جمهوری اسلامی برای مهاجران و پناهجویان باز گذاشته ورود به حوزههای علمیه بوده که به هر حال برای جمعی از مهاجران افغانستانی راهی برای با سواد شدن باز کرده است. اما بسیاری از افغانستانیهایی که تحصیلات حوزوی آغاز کردهاند با یافتن کوچکترین امکان برای تحصیل در مدارس مدرن و بعد در دانشگاه از ادامهی تحصیل در حوزهها منصرف شدهاند. بخشی از همین افراد به دانشگاهها و مدارس عالی در ایران راه پیدا کردهاند و برخی از همین افراد در شکل دادن هستهی اصلی کانونهای ادبی و هنری افغانستانیهای مهاجر در ایران سهیم بودهاند.
در طی این چهل سال انجمنهای فرهنگی و ادبی کوچک و بزرگ در شهرهای بزرگ و شهرهای کوچکی که درصد قابل ملاحظهای از جمعیتشان را مهاجران افغانستانی تشکیل میدهند، پا گرفتهاند. شهرهایی مانند تهران، مشهد، اصفهان، قم، ورامین و شهرری از جملهی این شهرها هستند. با توجه به غفلت و بیتفاوتی جامعهی ادبی و فرهنگی ایران نسبت به مشکلات مهاجران قابل درک است که تماس-های اولیه با انجمنهای ادبی و فرهنگی ایرانی برای افغانستانیهای علاقمند به فرهنگ و ادبیات آسان نبوده، اما پس از ارائهی آثار نخستین ادبی یا فرهنگی از سوی مهاجران بخشی از آنان از حمایت معدودی از افراد و انجمنهای ایرانی هم برخوردار شدهاند. حوزهی هنری که از نهادهای زیرمجموعهی سازمان تبلیغات اسلامی است، بیشترین حمایت را از شاعران و نویسندگان مهاجر انجام داده است. اگرچه این حمایت از نظر مالی چندان قابل توجه نبوده اما بیش از بیست سال است که جلسههای مهاجران در محل حوزهی هنری برگزار میشود. نوشتههای برخی از نویسندگان و شعرای افغانستانی نیز توسط این نهاد چاپ شده است.
در یک جامعهی بسته، با انبوه موانع و مشکلاتی که شعرا، نویسندگان و سایر هنرمندان ایرانی با آن دست به گریبان بودهاند توان و حوصلهی کافی برای گسترده کردن حوزهی فعالیتهای فرهنگی و همکاری و همراهی با شاعران و نویسندگان افغانستانی باقی نمیماند. این تازه در صورتی است که انگیزهی همراهی با هنرمندان و فرهنگیان غیرایرانی در فرهنگیان ایرانی وجود داشته باشد. طبیعی است که در جامعهی استبدادزده اهالی هنر و ادبیات هم از آفت تنگنظری در امان نباشند. انحصارطلبی و خود بزرگبینی نزد بسیاری از فرهنگیان صاحب نام ایرانی را میتوان نسبت به نویسندگان ایرانی که شامل حلقهی خودیها نیستند هم دید. پس عجیب نیست که نخوت ادبی و فرهنگی در برابر نویسندگان و شعرای افغانستانی بروز بیشتری داشته باشد.
با این وجود در دنیای نویسندگان، شعرا و هنرمندان ایرانی معدود افرادی بودهاند که معیارشان برای قضاوت در کار هنری قومیت و ملیت هنرمند نبوده است. پس از حضور دراز مدت افغانستانیها در ایران بالاخره برخی از نویسندگان و هنرمندان افغانستانی به حلقههایی از نویسندگان و شعرای ایرانی نزدیک شده و با آنها معاشرت و تبادل نظر داشتهاند. از بسیاری از دوستانم که سالهایی را در ایران زندگی کرده-اند شنیدهام که خودشان ارتباطاتی با محافل ادبی و فرهنگی ایران داشتهاند و برخی از آنان خاطرات خوبی از این همکاریها دارند. با وجود موانعی که حکومت جمهوری اسلامی همواره در مسیر تحصیل و رشد اندیشهی افغانستانیها به وجود آورده و میآورد بسیاری از افراد فرهنگی و اهل قلم افغانستان کارفرهنگیشان را در ایران آغاز کرده و یا ادامه دادهاند. دریافت جوایز ادبی از سوی برخی نویسندگان و شعرای افغانستانی در ایران بیانگر این واقعیت است که در بیست سال اخیر ارتباط نویسندگان افغانستانی در ایران با محافل ادبی بیشتر شده است.
استاد نجیب مایل هروی متولد ۱۳۲۹ در هرات است و از سال ۱۳۵۰ در مشهد و تهران زندگی کرده است. مایل هروی در دانشگاه فردوسی مشهد در رشتهی زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده است و تحقیقات زیادی در زمینهی عرفان اسلامی و نسخههای خطی دارد. او در سال ۱۳۸۶ برندهی جایزهی ادبی-تاریخی بنیاد دکتر محمود افشار یزدی از مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی شده است. متاسفانه با وجود خدمات ارزشمند ادبی، استاد مایل هروی امروز در شرایط بسیار سخت اقتصادی در ایران زندگی میکند. دردآور است که شخصی با این سابقهی طولانی تحقیق در ادبیات حالا در دوران کهولت از امکانات درمانی لازم برخوردار نیست. وضعیت معیشتی مایل هروی گواه دیگری بر بی-توجهی جمهوری اسلامی به فرهنگ و سرمایههای فرهنگی است.
آصف سلطانزاده نویسندهای است که خیلی زود وارد محافل ادبی ایرانی شد. او ابتدا در جلسات داستان خوانی رضا براهنی شرکت میکرد. با حضور در محافل ادبی هوشنگ گلشیری به داستان نویسی علاقمند شد. او در دو دوره برندهی جایزهی ادبی گلشیری شده است. اولین جایزهی ادبی گلشیری را سلطانزاده در سال ۱۳۷۹ برای مجموعه داستان «در گریز گم میشویم» به خود اختصاص داد. او همچنین در سال ۸۵ برای رمان «عسگرگریز» برنده جایزهی گلشیری شد. متاسفانه جمهوری اسلامی قلم سلطانزاده را مانند بسیاری قلمهای دیگر تاب نیاورد و او ناچار از ایران به دانمارک مهاجرت کرد. البته خروج از ایران نه بر انگیزهی نوشتن سلطانزاده اثر گذاشت و نه دلبستگی او به افغانستان و ایران و سیر تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دو کشور را کمرنگ کرد. شخصاً نمیدانم آیا رمانی متاثر از جنبش سبز در ایران از سوی نویسندگان ایرانی نوشته شده یا نه. اما به هر حال بر این باورم که رمان «سفر خروج» اثر سلطانزاده یک اثر ادبی عمیق، جذاب و تاثیرگذار است. مایهی اصلی این رمان مثل بیشتر آثار سلطانزاده روایت انسان جنگزدهی مهاجر و تلخیهای زندگی در هجرت است. اما نویسنده با زبردستی خاص خود قهرمان داستانش، موسی را از افغانستان به خانهای نیمه متروک در تهران و درست حوالی خیابانهای آزادی و انقلاب، یعنی یکی از کانونهای اصلی جنبش سبز، میکشاند تا همزمان روایتی از روزهای پرتلاطم تابستان ۱۳۸۸در ایران را هم برای خواننده داشته باشد.
نویسندهی دیگری که کار نوشتن را در ایران آغازکرده محمدحسین محمدی است. داستان «کوکوگل» محمدی در سال ۱۳۷۴ در مسابقات دانشآموزی مقام نخست را کسب کرد اما به گفتهی داوران از آنجا که نگارش داستان به «دری» بود به مقام دوم رسید! مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار» در سال ۱۳۸۳ از سوی بنیاد گلشیری جایزه اول را کسب کرد. نوشتههای دیگری از محمدحسین محمدی جوایزی از جشنوارههای مختلف ادبی در ایران را به خود اختصاص دادهاند. اقامت طولانی و تحصیل در ایران بر کار ادبی محمدی هم تاثیر گذاشته است. حوادث رمان اخیر محمدی با عنوان «پایان روز» در تهران شکل میگیرد.
احمد مدقق و علی پیام هم از جمله نویسندگانی هستند که آثارشان در ایران جایزه ادبی گرفته است. در میان نویسندگان دیگر افغانستانی که کارنوشتن را در ایران آغاز کردهاند میتوان از حمزه واعظی، حمیرا قادری، جواد خاوری و تقی واحدی نام برد. تعداد زیادی از شعرای امروز افغانستان هم نخستین اشعارشان را در ایران منتشر کردند. محمدکاظم کاظمی از شاعران مطرح افغانستان است که از سال ۱۳۶۳ در ایران زندگی و تحصیل کرده است. کاظمی شاعری است که در ایران مورد توجه ویژهی جمهوری اسلامی قرار گرفته است. اما حتی او هم زهر تلخ تبعیض در کشور میزبان را چشیده است. شعر زیبا و معروف «پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» بیان گلهآمیزی است از رنجهای مهاجرت در کشور همزبان و همسایه. ابوطالب مظفری شاعر دیگر افغانستانی است که سالهای زیادی را در ایران زندگی کرده است.
بسیاری از شعرا، نویسندگان و ژورنالیستهای افغانستانی به دلیل محدودیتهای حکومت و مشکلات مهاجرت در سالهای اخیر ایران را ترک کرده و بسیاری از آنان پس از چند سال اقامت در افغانستان رهسپار کشورهای اروپایی، آمریکای شمالی و استرالیا شدهاند. از جملهی این شاعران میتوان از محبوبه ابراهیمی، سیدرضا محمدی(روزبهان)، محمدشریف سعیدی، سیدضیا قاسمی، الیاس علوی، محمدبشیر رحیمی، نادر احمدی نام برد. همچنین عارف جعفری شاعر، آهنگساز و خواننده و محسن حسینی فیلمساز از جمله هنرمندانی هستند که فعالیت هنریشان را در ایران آغاز کردند. عارف جعفری هنوز در ایران زندگی میکند. سید رضا محمدی شاعری است که جوایز متعددی را در ایران و افغانستان دریافت کرده است. از میان شعرای افغانستانی ضیا قاسمی با مطبوعات ایران هم همکاریهایی داشته است.
از آنجا که سانسور در جمهوری اسلامی امری نهادینه و قاعدهی حاکم بر ادبیات شده است بخشی از ادبیات مربوط به وضعیت مهاجران افغانستانی در جمهوری اسلامی هرگز در ایران اجازهی انتشار نمیگیرد. رمان «افغانی» نوشتهی نویسندهی افغانستانی عارف فرمان در سال ۱۳۹۰ در افغانستان و سوئد چاپ و منتشر شد. موضوع این رمان همان طور که از عنوان کنایهآمیز آن پیداست وضعیت مهاجر افغانستانی و تجربههای تلخ و تحقیرآمیز او در ایران است. دومین رمان من «از هرات تا تهران» هم با موضوع مشابه رمان «افغانی» در زمستان ۹۰ و تابستان ۹۱ در سوئد و کابل به چاپ رسید. هر دو رمان در کابل توسط انتشارات تاک زیر چاپ رفتند. اگرچه مناسبترین جا برای چاپ و نشر این رمانها ایران بود اما متاسفانه ورود هر دو کتاب از کابل به نمایشگاه بینالمللی تهران هم ممنوع اعلام شد. البته همان طور که انتظار میرفت ممنوعیت دو رمان در ایران موجب نشد تا از توجه عمومی به آنها کاسته شود بلکه عارف فرمان و من در سفری به افغانستان در زمستان ۹۱ در جلسات بسیاری در شهرهای کابل، مزارشریف و هرات در مورد رمانهایمان صحبت کردیم. اکثر رسانههای فارسی زبان در خارج از ایران و افغانستان هم گزارشهایی در مورد رمانهای «افغانی» و «از هرات تا تهران» داشتند.
شاید بتوان سیزده فروردین ۱۳۹۱ را نقطهی عطفی در چرخش نگاه جامعهی مدنی ایران به حقوق مهاجر افغانستانی دانست. در روزهای پیش از سیزده فروردین مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در اصفهان ورود شهروندان افغانستانی به «پارک کوهستانی صُفه» در روز سیزده به در را ممنوع اعلام کردند. این خبر در رسانههای فارسی زبان در خارج از کشور انعکاس وسیعی یافت. پیش از آن اخبار مربوط به تحقیر و تبعیض مهاجران افغانستانی یا در رسانهها بازتابی نداشت و یا جامعهی مدنی با بیاعتنایی از کنار آن میگذشت. خوشبختانه پس از این تاریخ بخش بزرگی از ایرانیان و به ویژه رسانههای ایرانی در خارج از کشور اخبار مربوط به مهاجران افغانستانی در ایران را دنبال و پخش میکنند. حمایت و توجه جامعهی مدنی ایران از مهاجران طبعا تنفس جامعهی ادبی-فرهنگی مهاجر را هم آسانتر خواهد کرد.
در سالهای اخیر چندین فیلم کوتاه و بلند در افغانستان و ایران با موضوع مهاجران افغانستانی ساخته شدهاند. این فیلمها بعضاً در سایر کشورهای جهان هم مورد توجه قرار گرفتهاند. در این زمینه میتوان از برادران محمودی، نوید و جمشید نام برد. فیلم «شش متر مکعب عشق» با نویسندگی و کارگردانی جمشید محمودی و تهیه کنندگی نوید محمودی در هفدهمین جشن سینمای ایران برندهی تندیس افتخار بهترین فیلم و چند جایزهی دیگر شد.
خانم ژیلا بنی یعقوب روزنامه نگار شجاع و مردمی ایرانی در کتابی با عنوان «افسوس برای نرگسهای افغانستان» گزارشی از شش سفر خود از سال ۸۰ تا ۸۶ به افغانستان را در سال ۱۳۹۷ منتشر کرد. در این کتاب خواننده ضمن آشنایی با افغانستان و برخی چهرههای ادبی و سیاسی این کشور نمونههایی از انبوه ستمها به مهاجران و پناهجویان افغانستانی در ایران را از نظر میگذراند.
ارائهی آثار ادبی و هنری نویسندگان، شعرا و هنرمندان افغانستانی در ایران راه را برای آفرینش کارهای جدید باز کرده است. بیتردید حکومت جمهوری اسلامی باز هم در مسیر ارائهی کارهای فرهنگی موانعی ایجاد خواهد کرد. با این وجود جلوگیری از ادامهی کار فرهنگی افغانستانیها در ایران میسر نیست. وجود شبکههای متعدد اطلاع رسانی راههای متعددی را برای ارائهی کار فرهنگی به مخاطبان پیش پای هنرمندان گذاشته است. با توجه به تحولات سالهای اخیر در ذهنیت ایرانیان نسبت به حقوق مهاجران و پناهجویان آگاهی نسبت به حقوق نویسندگان، شعرا و هنرمندان مهاجر هم بالا رفته است. با این حساب میتوان امید داشت که آفرینش آثار ادبی و هنری در آینده برای مهاجران آسانتر از گذشته باشد.
برچسب ها
ادبیات مهاجران پناهجو پناهندگان حقوق پناهندگان حقوق مهاجران خط صلح شماره 111 کوچ غریب ماهنامه خط صلح محسن نکومنش فرد مهاجران افغانستانی هنر مهاجران