اعتراف برای توجیه؛ قربتا الی القدرت!/مرتضی هامونیان
هربار که اعترافات کسی را پخش می کنند، فکر می کنند که مردم با دیدن آن حرف ها و این که خود متهم به آن چه که آن ها می خواهند اقرار می کند، باور می کنند که واقعا او آن عمل را انجام داده است. می خواهند با اقرارگیری اتهام را ثابت کنند. اقراری که از قاعده اقرار در فقه اسلامی نشات می گیرد و در قوانین جزایی و مدنی ایران پس از انقلاب نیز بدان صحه گذاشته شده است. اقراری که در نظام حقوقی جمهوری اسلامی ایران اولا قابل انکار نیست، ثانیا تمام کننده دعواست و بهترین دلیل برای صدور حکم، ثالثا قابل تجزیه نیست و نمی شود بخشی از اقرار را در نظر گرفت و بخشی را نه و رابعا بهترین دلیل برای اثبات حق است. در ماده 202 قانون آیین دادرسی مدنی هم به این نکته اشاره شده است که: “هرگاه کسی اقرار به امری نماید که دلیل ذی حق بودن طرف او باشد، دلیل دیگری برای ثبوت آن لازم نیست”.
قبل از انتخابات سال 88 بازداشت شده بود. پیش از انجام انتخابات هم بازجویی هایش تمام شده و به سلول جمعی رفته بود. اما به ناگاه پس از انتخابات او را خواستند. رفت و برگشت و به هم سلولی هایش گفت که از او خواسته اند اعترافات جدیدی بکند و به او وعده آزادی داده اند. هم سلولی ها او را از این اعترافات جدید انذار دادند و اما جوانک قصه واقعی ما، رفت و اعتراف کرد. چهار نفر بودند. دو نفرشان به همین صورت به چوبه دار سپرده شدند و جوانک قصه پر غصه ما به دلیل بیماری از اعدام جست و سال ها بعد آزاد شد. اما دو نفرشان تنها به دلیل اقرار اجباری در دستگاه قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی ایران به چوبه دار سپرده شدند.
در گذشته، دستگاه های قضایی در جهان پیشامدرن، اقرار نقش تعیین کننده ای داشت. از جایگاه اقرار در قرن چهارم پیش از میلاد مسیح در یونان باستان و رم باستان تا چین و هند و ژاپن هزاره اول پیش از میلاد(1). اما زمانه اقرار محوری در حقوق مدرنِ جهان امروز گذشته است. امروز جرم را اثبات می کنند. فارغ از این که متهم به آن اقرار بکند یا خیر. اگر هم اقرار کرد، باید آن چه او به آن اقرار می کند با یافته های کارشناسان دستگاه قضایی مطابقت کند. قطعا هم اعتراف اجباری از کسی گرفته نمی شود. پس آن چه که بر سر جوان ذکر شده پس از 88 آمد، در جهان مدرن قانونا نباید بر سر کسی بیاید. اما قصه این گونه اعتراف گیری در ایران تاریخچه ای به قدمت ایران مدرن دارد. در عصر پهلوی دوم به طور مشخص با حضور رسانه های جمعی مانند رادیو و تلویزیون انجام شده و پس از انقلاب هم ادامه یافت. و چه خوب گفت مرحوم منتظری به بنیانگذار نظام که اطلاعات نظام جدید، روی ساواک شاه را سفید کرده است! آن چه در عرصه اعتراف اجباری از فردای انقلاب 57 آغاز شد، فصل جدیدی در این حوزه است که می تواند گوی سبقت را از همه رژیم های اقتدارگرای قرن بیستم، از شوروی و چین و مانند آن ها برباید. در واقع نظام ولایت فقیه در این حوزه رکورد زد رکورد زدنی!
انقلاب شد و مسئولان نظام جدید و بالاخص حاکم شرع منصوب بنیانگذار نظام به قاضی بی رقیبی بدل شد که قرار بود به قضاوت سران و نظامیان رژیم گذشته بنشیند. تا اسفند 1358 اما این دستگاه تازه مستقر شده به گزارش عفو بین الملل به اعدام 438 نفر دست زد. در این مرحله از اعترافات تلویزیونی نظام مند به مانند آن چه بعدها به رسم نظام جمهوری اسلامی بدل شد خبری نبود. اما زمان، زمان قدرت نمایی و شکستن مقاومت مخالفان بازمانده نظام پیشین از سویی و زهر چشم گرفتن از هرآن کس که جسارت مخالفت با صاحب قدرتان تازه را داشت از سویی دیگر بود. خلخالی هم نمونه این ماجراست. خلخالی آدمی به شدت پر سر و صدا بود و برای اعمال قدرتش دست به هر حرکتی می زد. ژست تلویزیونی شدن آن چه خلخالی و نظام تازه دادگاه می خواندند هم از همین جنس بود. باید سر شکسته نصیری یا کلمات هویدا و اعترافات تهرانی پخش می شد تا همه بدانند که کشتی بان جدیدی با سیاست جدیدی بر کشتی کشور ناخدایی می کند. در واقع نظام تازه در پس عدالتی بود که در واقع عدالت به معنای مدرن آن نبود بلکه انتقام جویی بود. حتی وقتی هم که ترورهای گروه فرقان کشف شد، این روند ادامه پیدا کرد. مرحله ای بود برای اعلام حضور تمام عیار.
در این نظام تازه اما صدایی ضعیف هم به گوش می رسید. اسدالله مبشری، وزیر دادگستری دولت بازرگان از پیشنهاد لایحه عفو عمومی خود، یک ماه پس از انقلاب به بنیانگذار نظام می گوید که توسط روح الله خمینی رد می شود. ماه بعدش هم باز این ردیه تکرار می شود(2). نتیجتا مبشری مایوس از تاثیر در خرداد 1358 استعفا می دهد. اعتراف در این مرحله از نظام تازه ابزاری بود برای قدرت نمایی و اعلام حضور و آغاز روند اثبات خود. اما غیر نظام مند بود. که البته در سال های بعدی نقصیه! را جبران کرد و دستگاه اعتراف گیری این نظام به یکی از دهشتبارترین های نیم قرن اخیر جهان بدل شد.
خرداد 60 روی داد و ورق روزگار تغییری بنیادین کرد. این بار اسدالله لاجوردی با شکنجه های سیاه و سفیدش زندان را به دانشگاهی عقیدتی بدل کرده بود که زندانی در آن عبرت بگیرد و با پس دادن کفاره به جامعه باز گردد. اگر هم به تشخیص او امکان بازگشتش نبود، بخوانید تواب نشده بود و خود دست به شکنجه دیگر همبندانش نزده بود، اعدام می شود. در این مرحله جریانی که لاجوردی نماد آن است نه به خود زندانی ها رحمی می کرد و نه به خانواده های آنان. دستگاه شکنجه و اعتراف گیری با انواع فشار(3). روزنامه ها می نوشتند که برای اثبات گناه مجرمان هیچ سندی بهتر از اعتراف آنان نیست(4). این هم ریشه در همان نگاه فقهی ای داشت که در ابتدا توضیح کوتاهی داده شد و شاید باید برای آن فصلی مفصل در فرصتی دیگر گشود.
اما اعتراف گیری در این دوران رونقی دیگر داشت. دادگاه های جمعی از چپ تا مجاهد و بهایی. از سربداران جنگل تا مرکزیت حزب توده و مرکزیت بهائیان ایران و جمع های مجاهدین خلق، همه قربانیان این اعتراف گیری های جمعی بودند. صدا هم چه برای خانواده های به قول لاجوردی آسیب دیده و در واقع نیروهای وفادار نظام پخش می شد، هم در زندان پخش می شد تا برای مقاومین زندان به سوهان روحی بدل شود و خود دلیل شکستنشان بشود و هم برای مردم پخش می شود تا بدانند که کوچکترین مخالفتی با استبداد مستقر شده در پی کودتای سال 60 چه نتیجه ای دارد و اگر چنین بشود، با مشت آهنین آن مواجه خواهند شد و مرگشان را آرزو خواهند کرد. دستگاه اعتراف گیری این جا علاوه بر پیگیری اهداف دوران پیشین می خواهد مقاومت های موجود را هم بشکند. رفیق و برادر و خواهری که می بیند رفیق و برادر و خواهرش شکسته، وقتی از فعالیت های بیرون هم بی خبر باشد، می تواند به این جمع بندی برسد که همکاری کند و جان خودش را نجات دهد. بماند که بسیاری از همین توابان در کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67 اعدام شدند. در واقع آنانی هم که همکاری می کردند نمی دانستند که چه در روزها و هفته ها و ماه های بعدی و چه در هولوکاست ایرانی در تابستان داغ 67، به دست نظام کشتار خواهند شد.
اعتراف گیری های این دوران در نظام جدید هیچ حد و مرزی نداشت. از مرجع تقلیدی چون سیدکاظم شریعتمداری قربانی آن بود تا احسان طبری، تئوریسین برجسته مارکسیسم در ایران و تا جوانان چپ و مجاهد. نظام به یارانش هم رحم نمی کرد. صادق قطب زاده، عضو شورای انقلاب و مدیرعامل رادیو تلویزیون ملی پس از انقلاب و یار نزدیک روح الله خمینی به اعتراف تلویزیونی نشست و اعدام شد. در خاطرات حسینعلی منتظری، قائم مقام رهبری و نزدیکترین یار بنیان گذار نظام می خوانیم که: “بعدا شنیدم آقای حاج احمد آقا [خمینی] در زندان سراغ آقای قطب زاده رفته و به او گفته است شما مصلحتا این مطالب را بگویید و اقرار کنید و بعد امام شما را عفو میکنند، ولی بالاخره او را اعدام کردند. و باز بعدها از طریق موثقی شنیدم که جریان ریختن مواد منفجره در چاه نزدیک محل سکونت مرحوم امام به کلی جعلی است و واقعیت نداشته است و منظور فقط پرونده سازی برای مرحوم آقای شریعتمداری بوده است، والعلم عندالله”(5).
مورد دیگرش سید مهدی هاشمی، از موسسان سپاه پاسداران، مسئول نهضت های آزادی بخش سپاه پاسداران و برادر داماد قائم مقام رهبری بود. سید مهدی که زمانی از مقربین درگاه نظام تازه است به ناگاه به دشمنی تراز اول بدل می شود. حتی زمانی که به او اتهاماتی وارد می شود، از خودش دفاع می کند و حتی پیشنهاد سفیر شدن را رد می کند. اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال 1365 خود می گوید: “سید مهدی هاشمی آمد. از خودش دفاع کرد و داشتن گروه مخفی و اسلحه و تندروی و پخش اعلامیه علیه بعضی از مسئولان را تکذیب کرد. گفتم به خاطر حفظ اعتبار آیت الله منتظری باید جنبه اثباتی قضیه درست شود. من پیشنهاد کرده ام که به عنوان سفیر به خارج برود؛ او این را تبعید تلقی می کند”(6).
فارغ از درست بودن یا نبودن اتهامات، سید مهدی عاقبت به مصاحبه تلویزیونی تن می دهد. کسی که پیش از بازداشتش در نامه ای که در آن زمان به دست قائم مقام رهبری نرسید، از مثلثی خبر می دهد که می خواهند بعد از بنیان گذار نظام بر امورات مملکت تکیه بزنند. مثلثی مشتمل بر اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه ای و احمد خمینی. نامه ای که پیش از رسیدن به مقصد توسط وزارت اطلاعات وقت کشف شده و بعدها در اسنادش در خصوص این رویداد منتشر می شود(7).
اعتراف گیری در دهه شصت و تا سال 67 اعتراف گیری برای تثبیت نظام و تیمی است که در دهه بعدی اداره کشور را در دست می گیرد. اعتراف گیری ابزار است. هر بار به خدمت امری از امور حاکمان.
دهه 70 شمسی نمونه های فراوانی از اعتراف گیری ها را در خود دارد. اعتراف گیری هایی که این بار علاوه بر اهداف پیشین و حذف مخالفین، به هدف توجیه سناریوهای نظام حاکم هم انجام می شود. نظام می خواهد همه آن چه اتفاق می افتد را با تفسیر او ببینند. پس مثلا دو سه زن با اتهام مجاهدین خلق را در تلویزیون می آورد تا بگوید که ماجرای بمب گذاری حرم امام رضا کار سازمان مجاهدین خلق ایران است. مهدی نحوی تیر خورده را هم بر روی تخت بیمارستان نشان می دهد که آهای ملت ببینید عامل آن جنایت را با گلوله زدیم و حال زبونانه بر تخت بیمارستان منتظر عاقبت کار خودش است. اما باید سال ها بگذرد، قتل های زنجیره ای در آن دهه و بالاخص در آذر 78 اتفاق بیافتد تا مشخص شود که کل قصه بمب گذاری در حرم امام رضا، دست پخت وزارت اطلاعات آن دوره و تیمی بوده که قتل های زنجیره ای را هم انجام داده است. تیمی که با نام سعید امامی یا اسلامی شناخته می شود. در مناظره ای که در بهمن 1397 بر سر قتل های سیاسی دهه هفتاد موسوم به قتل های زنجیره ای میان مصطفی تاجزاده و علیرضا زاکانی انجام می شود، تاجزاده می گوید که “”در مورد قتل های زنجیره ای به آقای خاتمی سناریو دادند عین مشهد؛ گفتند دو نفر منافق را بگویید آن ها بودند و از همین اعتراف گیری هایی که بلدند”!
برنامه هویت که روشنفکران، اندیشمندان و فعالینی چون عبدالحسین زرین کوب، هوشنگ گلشیری، سعیدی سیرجانی، عزت الله سحابی و غلامحسین میرزا صالح را در زندان به اعتراف کشاند و بعد در تلویزیون پخشش کرد نیز از دیگر پروژه های اعتراف گیری تیم وزارت اطلاعات آن روز بود که نام سعید امامی معروف هم در آن برجسته می نمود. سعیدی سیرجانی در بخشی از اعترافاتش در هویت می گوید: “آن چه که باعث شد من امشب خودم خواهش کنم که بیایند این برنامه را ضبط کنند صحبتی است که از دو روز پیش شروع شده ولی شاید ده دقیقه قبل یک تلنگر سفتی به روح من خورد. می خواستم این صحبت را بکنم که این چیزهایی که در طول این مدت من نوشتم، همه رگه هایی از لجبازی شدید دارد و شدیداً پشیمانم از این کار”. تو خود حدیث مفصل آن تلنگر سفت را بخوان از این مجمل.
اما پروژه اعتراف گیری در این دهه فقط خاص پروژه های امنیتی مثل انفجار حرم امام رضا یا تخریب روشنفکران در مقابل افکار عمومی در پروژه هایی چون هویت نبود. نظام می رفت که خودی و غیر خودی های بیشتری تولید کند. این بار هم شهردار تهران بدل به غیر خودی ای شد که باید دزد نمایانده شود. غلامحسین کرباسچی و تیمش دیگر قربانی پروژه اعتراف گیری بودند. اما این بار چون تیشه اعتراف گیری به بدنه خودی های دیروز خورده بود، ماجرا تا حدی پیگیری شد. مجلس پنجمی های نظام در گزارشی گفتند که “اکثر اقرارهایی که از متهمین گرفته شد با آزار بدنی و شکنجه و بی خوابی بوده است” حتی آخرش هم سردار نقدی معروف به اتهام شکنجه شهرداران به هشت ماه حبس قطعی محکوم شد. اما البته هیچ وقت در زندان رویت نشد که بعدش پست های حساس تری هم در سپاه گرفت.
دهه هفتاد پس از اصلاحات روزگار دیگری بود. قصه شهرداری گفته شد. در ماجرای قتل های زنجیره ای هم اعتراف گیری هایی انجام شد که حاکی از شکنجه شدید همسر سعید امامی و دیگر متهمان این پرونده داشت. فیلم این اعتراف گیری ها به بیرون درز کرد. و مشخص شد که در طول سال های اعتراف گیری جمهوری اسلامی، این اعترافات به چه روش هایی اخذ می شده است. تعزیر که نام مستعار شکنجه در جمهوری اسلامی است، بازیگر اصلی این فیلم بود. اتهام زنی های مفصل و عجیب و غریب که باید در فرصت مناسب، شکنجه بازخوانی و باز بررسی شود.
در سال های بعد و در طول دو دهه اخیر هیچ جریان و جماعتی از اعتراف اجباری و آمدن در تلویزیون ایمن نبوده است. جنبش دانشجویی در سال 78 خیزش کرد و بعد از علی افشاری تا منوچهر محمدی و مریم شانسی و دیگرانی به تلویزیون آورده شدند تا بگویند که از رهبر نظام عذر می خواهند و فریب استکبار را خورده اند و همان توجیه امنیتی نظام را برای رویدادهای تیرماه 78 تکرار کنند. علی افشاری در آذر ماه 1380 پس از آزادی و در مصاحبه ای در ایران و نامه به رئیس دستگاه قضای وقت از شکنجه های خود و اجبارش برای اعتراف گفت.
اما فقط جنبش دانشجویی قربانی این روند نبود. روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان، متهمان به انقلاب مخملی و بعد اوجش آن دادگاه های نمایشی در سال 88، همه پروژه های اعتراف گیری ای بود تا نشان دهد که نظام بر همه چیز مسلط است و همه آنانی که با نظام مخالف اند و یا منتقد آن اند از این سو و آن سوی جهان دستور می گیرند. اما خب! وقتی زیاد دروغ بگویی کار به جایی می رسد که به قول مولانا “از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی می نمود”.
ماجرای بازداشتی های ترور دانشمندان هسته ای و بعد آزاد شدنشان برای بار چندم و البته این بار در ابعادی بسیار بزرگتر نشان داد که اعترافات اجباری زندانیان دست پخت بازجوها است برای تحمیل سناریوی خود ساخته و خود خواسته خود به جامعه. این جماعت حاضرند برای درست جلوه دادن سناریوهایشان افرادی چون مجید جمالی فشی را هم قربانی کنند. اما بعد با آزادی متهمان این پرونده مشخص شد که قصه از بیخ و بن دروغ و دست پخت دستگاه امنیتی نظام بوده است. رسوایی ای پس از چهار دهه که قابل تعمیم است به تمامی اعتراف گیری های اجباری در نظام ولایی از اولین روز تا امروز.
نظام حتی به کارگران هم رحم نکرده و از سناریوی اعتراف گیری اجباری با نام های سوخته ای چون “طراحی سوخته” برای تخطئه اعتراضات کارگری بهره برده است. نظامی که قرار بود حامی مستضعفان و محرومان باشد، حال معترضان به نان را به این سو و آن سوی عالم نسبت می دهد و بعد طنز تلخ آن که توقع دارد ملت هم این حرفها را باور کنند! حضرات امنیتی حساب نمی کنند که ملت بالاخره سفره های خالی حاضر و آماده در مقابل خودشان، حقوق های نگرفته و تضییع شده خودشان را باور خواهند کرد یا سناریوهای پخش شده از رسانه های میلی در قالب بیست و سی و چهل و پنجاه را؟! اعتراف اجباری شامل حال همه می شود. قرار بود دلخوش به این مقدار حداقل اقتصادی نباشیم و معنویات ما را هم عظمت بدهند! (8) اما حال حتی کارگران و پائین ترین دهک های اقتصادی ایران هم از اعتراف اجباری بی بهره نمی مانند. اعتراف اجباری سهم حاکمان است برای همه تا بگوید که من هستم و لاغیر!
اعتراف اجباری در ایران از تلاش برای تثبیت نظام تازه و قدرت نمایی آغاز شد. با تلاش برای توجیه مردمان برای حذف آهنین مخالفان نظام ادامه پیدا کرد و بعد هم دامان منتقدین فرهنگی نظام را گرفت و هم گام به گام با باریک شدن بدنه خودی های نظام، خودی های ناخودی شده را قربانی کرد. دهه 70 ، 80 و 90 اما یک خصلت دیگر هم برای این اعترافات اجباری با خود داشت و آن توجیه سناریوهای خودساخته نظام بود. از انفجار حرم امام رضا تا ماجرای ترور دانشمندان هسته ای و کارگران، مشخص می شود که این اعتراف گیری ها این بار برای سرپوش گذاشتن به آن چیزی است که در امنیت خانه های نظام طراحی و انجام شده و یا جایی آن را انجام داده که دست امنیتی ها از آن کوتاه است. پس یا برای سرپوش گذاشتن به آن چه کرده اند و یا برای توجیه ضعفشان در عدم توانایی برای دستگیری عوامل اصلی، مردم بی گناه را قربانی پروژه های قدرت نمایی خود می کنند.
در قرن بیست و یکم بعید است نظامی را پیدا کنید که این چنین به مانند نظام جمهوری اسلامی عطش اعتراف گیری داشته باشد. نظامی که هنوز بر مبنای توجیهات ماقبل میلاد مسیح در خصوص اعتراف شخص علیه خود، بدون پایگاه اجتماعی و بر مبنای سیاست النصر بالرعب همچنان به اعتراف گیری و پخش آن مشغول است. باید در این خصوص کتابها نوشت. داستان چهار دهه اخیر زهر هلاهل در جان جهان و ایران است. روزگار غریبی است. بالاخص برای او که مجبور به اعتراف اجباری شده و در گوشه زندان است، روزگار غریبی است!
پانوشت ها:
1 – اعتراف در قوانین امروز ایالات متحده آمریکا – دانشنامه برتانیکا ذیل مدخل اصلی اعتراف
2 – خاطرات اسدالله مبشری – به کوشش حبیب لاجوردی – مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد
3 – دردنامه شکنجه در سه دهه پس از انقلاب – ماهنامه خط صلح شماره 52
4 – روزنامه اطلاعات، 14 اردیبهشت 1361
5 – خاطرات آیت الله منتظری صفحه 484
6 – خاطرات هاشمی رفسنجانی – خاطرات سال 1365 – اوج دفاع – صفحه 85
7 – نامه ای که به آیت الله نرسید – سایت زیتون – 6 اردیبهشت 1397
8 – صحیفه امام خمینی – جلد ششم – صفحه 273
برچسب ها
اعتراف اعتراف گیری خط صلح شماره 104 ماهنامه خط صلح مرتضی هامونیان